English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
redezvous وعده ملاقات اجتماع مجدد
Other Matches
appointment قرار ملاقات وعده ملاقات
appointments قرار ملاقات وعده ملاقات
appointment وعده ملاقات
appointed day وعده ملاقات
date [appointment] وعده ملاقات
appointments وعده ملاقات
dates [appointments] وعده های ملاقات
appointed days وعده های ملاقات
appointments وعده های ملاقات
meeting ملاقات اجتماع
meetings ملاقات اجتماع
revisits ملاقات مجدد
revisiting ملاقات مجدد
revisit ملاقات مجدد
revisited ملاقات مجدد
rallied اجتماع مجدد
rally اجتماع مجدد
rallies اجتماع مجدد
invitation وعده خواهی وعده گیری
invitations وعده خواهی وعده گیری
charge ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد
charges ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد
ems dispatch تلگراف امس عنوان واقعه مشهور ملاقات سفیر فرانسه با ویلهم اول در سال 0781 در امس که بیسمارک صدراعظم وقت المان با تحریف مفاد تلگرافی که از موضوع این ملاقات حکایت می کرد باعث بروزجنگ فرانسه و پروس شد
re endorsement پشت نویسی مجدد فهرنویسی مجدد
regenerating 1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
regenerates 1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
regenerated 1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
regenerate 1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
promises وعده
punctually در سر وعده
promise وعده
behest وعده
usance وعده
termless بی وعده
vowed وعده
payable at sight بی وعده
vowing وعده
vows وعده
vow وعده
postdated cheque چک وعده دار
rendezvous area وعده گاه
promissory وعده اور
promisor وعده دهنده
plea وعده مشروط
punctual payment پرداخت در سر وعده
payable at maturity وعده دار
usance bill برات به وعده
forward delivery تحویل به وعده
hest امریه وعده
forward dealing معامله به وعده
cop-outs خلف وعده
cop-out خلف وعده
due at a specified date after sight وعده دار
usance وعده فرجه
pleas وعده مشروط
rendezvous وعده گاه
credit وعده مهلت
crediting وعده مهلت
credits وعده مهلت
credited وعده مهلت
on six mounth scredit با ششماه وعده
invite خواندن وعده گرفتن
matured وعدهای وعده دار
So much for her promises . این هم از وعده های او
i rest upon your promise من به وعده شما است
helpings یک وعده یا پرس خوراک
helping یک وعده یا پرس خوراک
contango با وعده معامله کردن
usance برات وعده دار
invited خواندن وعده گرفتن
on credit month's وام با وعده ..... ماهه
maturity وعده یا موعد پرداخت
invites خواندن وعده گرفتن
the bill is undue وعده برات نرسیده است
meal times زمان وعده های غذا
promise نوید انتظار وعده دادن
invites مهمان کردن وعده دادن
promises نوید انتظار وعده دادن
invited مهمان کردن وعده دادن
invite مهمان کردن وعده دادن
the bill has come to maturity وعده پرداخت برات رسیده است
the bill of has come to mature وعده پرداخت برات رسیده است
person to his promise کسی را ملزم به ایفای وعده کردن
linkup ملاقات
visited ملاقات
visits ملاقات
visiting ملاقات
visit ملاقات
He gave us to understand that he would help us. او [مرد] وعده داد که به ما کمک خواهد کرد.
for full board برای تختخواب و تمام وعده های غذا
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
gang up ملاقات کردن
tryst قرار ملاقات
concourses محل ملاقات
trysts قرار ملاقات
meeting ملاقات میتینگ
caller ملاقات کننده
date [appointment] قرار ملاقات
callers ملاقات کننده
meetings ملاقات میتینگ
appointed day قرار ملاقات
appointment قرار ملاقات
audiences ملاقات رسمی
stop by <idiom> ملاقات کردن
conjuncture ملاقات تصادفی
resort ملاقات مکرر
meeter ملاقات کننده
official meeting ملاقات رسمی
visiting hours ساعات ملاقات
resorted ملاقات مکرر
resorts ملاقات مکرر
concourse محل ملاقات
audience ملاقات رسمی
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
hurricanes اجتماع
gatherings اجتماع
gathering اجتماع
reunions اجتماع
reunion اجتماع
conjunction اجتماع
union اجتماع
assemblage اجتماع
procession اجتماع
community اجتماع
processions اجتماع
commonweal اجتماع
hurricane اجتماع
conjunctions اجتماع
milieux اجتماع
milieus اجتماع
muster اجتماع
mustered اجتماع
milieu اجتماع
consensus اجتماع
assemblages اجتماع
mustering اجتماع
musters اجتماع
communities اجتماع
associations اجتماع
association اجتماع
meeting اجتماع
meetings اجتماع
public meeting اجتماع
unions اجتماع
socio- اجتماع
society اجتماع
societies اجتماع
appointments قرار های ملاقات
rendezvous قرار ملاقات گذاشتن
schedule an appointment قرار ملاقات گذاشتن
revisited دوباره ملاقات کردن
assignation قرار ملاقات واگذاری
redezvous رانده وو محل ملاقات
dates [appointments] قرار های ملاقات
obtain an appointment وقت ملاقات گرفتن
assignations قرار ملاقات واگذاری
trysts قرار ملاقات گذاشتن
tryst قرار ملاقات گذاشتن
revisiting دوباره ملاقات کردن
make an appointment قرار ملاقات گذاشتن
visitant ملاقات کننده مهاجر
revisits دوباره ملاقات کردن
appointed days قرار های ملاقات
revisit دوباره ملاقات کردن
communing اجتماع تعاونی
concourse محل اجتماع
communed اجتماع تعاونی
communes اجتماع تعاونی
commune اجتماع تعاونی
congregating اجتماع کردن
societies جامعه اجتماع
congregates اجتماع کردن
congregated اجتماع کردن
congregate اجتماع کردن
assembly اجتماع انجمن
crowd شلوغی اجتماع
collections اجتماع مجموعه
overloaded اجتماع مهاجمان
overloads اجتماع مهاجمان
crowds شلوغی اجتماع
collection اجتماع مجموعه
concourses محل اجتماع
therapeutic community اجتماع درمانی
aggregation اجتماع توده
parade اجتماع مردم
paraded اجتماع مردم
parades اجتماع مردم
parading اجتماع مردم
overload اجتماع مهاجمان
klatch اجتماع خودمانی
klatsch اجتماع خودمانی
official meeting اجتماع رسمی
turn out اجتماع ازدحام
society جامعه اجتماع
flocculate اجتماع کردن
societal وابسته به اجتماع
meets معرفی شدن به ملاقات کردن
I have a date with my fiandee. با نامزدم قرار ملاقات دارم
meet معرفی شدن به ملاقات کردن
miss an appointment از دست دادن قرار ملاقات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com