English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 215 (41 milliseconds)
English Persian
appoint as one counsel وکیل کردن
elect for the parliament وکیل کردن
appoint as one's council وکیل کردن
depute وکیل کردن
to run in وکیل کردن
Search result with all words
brief خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefer خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefest خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
empower وکالت دادن وکیل کردن
empowered وکالت دادن وکیل کردن
empowering وکالت دادن وکیل کردن
empowers وکالت دادن وکیل کردن
disbar سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
take counsel with با وکیل مشورت کردن
Other Matches
practitioners وکیل کیف به دست وکیلی که کاراصلیش وکالت باشد وکیل حرفهای
practitioner وکیل کیف به دست وکیلی که کاراصلیش وکالت باشد وکیل حرفهای
bunkcombe نطق وکیل در مجلس برای خودنمایی در پیش وکیل کنندگان
barrister وکیل مشاور وکیل دعاوی
barristers وکیل مشاور وکیل دعاوی
retainers حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
retainer حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
lawyers and laymen وکیل و غیر وکیل
delegating وکیل
delegates وکیل
delegated وکیل
counsel وکیل
agents وکیل
attorneys وکیل
delegate وکیل
proxy وکیل
attorney وکیل
counseled وکیل
counselled وکیل
agent وکیل
counsels وکیل
proctor وکیل
counselors وکیل
gentleman of the long robe وکیل
counsellors وکیل
mandatary وکیل
counselling وکیل
procurators وکیل
counsellor وکیل
assignee وکیل
lieutenant وکیل
solicitor وکیل
deputy وکیل
surrogates وکیل
syndic وکیل
solicitors وکیل
deputies وکیل
surrogate وکیل
lieutenants وکیل
factor وکیل
deligate وکیل
procurator وکیل
representative وکیل
representatives وکیل
lawyer وکیل
letter of attorney وکیل
factors وکیل
lawyers وکیل
trial attorney وکیل محاکمه
counsellor at law وکیل مشاور
barristers وکیل مدافع
counselled وکیل دعاوی
counselling وکیل دعاوی
barrister وکیل دادگستری
chamber counsel وکیل مشاور
barrister وکیل دعاوی
counsels وکیل دعاوی
counsel وکیل دعاوی
public defender وکیل تسخیری
counseled وکیل دعاوی
counsel for the crown وکیل عمومی
prosecture وکیل عمومی
attorney at law وکیل دعاوی
attorney at low وکیل دعاوی
attorney with right of substitution وکیل در توکیل
proctor وکیل قانونی
attorney with right of subtitution وکیل در توکیل
proctor وکیل مدافع
attorney with right of substitution وکیل با حق توکیل
agents گماشته وکیل
to go to the bar وکیل شدن
barristers وکیل دادگستری
barristers وکیل دعاوی
advocate وکیل مدافع
barrister at law وکیل مرافعه
man of business وکیل گماشته
attorneys وکیل دعاوی
Member of Parliament وکیل مجلس
Members of Parliament وکیل مجلس
lawyers وکیل دادگستری
steward وکیل خرج
attorneys وکیل دادگستری
attorney وکیل دادگستری
attorney وکیل دعاوی
lawyer وکیل دادگستری
public defender [American E] وکیل تسخیری
court-appointed attorney for the defense [American E] وکیل تسخیری
defending attorney وکیل مدافع
barrister at law وکیل قانونی
counsel briefed by the government وکیل تسخیری
defensor وکیل مدافع
stewards وکیل خرج
deputy وکیل نماینده
judge advocate وکیل مدافع
deputies وکیل نماینده
barrister وکیل مدافع
public a وکیل عمومی
counsel briefedby the government وکیل تسخیری
court-appointed defending counsel وکیل تسخیری
agent گماشته وکیل
advocated وکیل مدافع
petifogger وکیل مغالطه کن
surrogate وکیل شدن
office attorney وکیل دفتر
lieutenants نایب وکیل
surrogates وکیل شدن
advocating وکیل مدافع
advocates وکیل مدافع
lieutenant نایب وکیل
practitioner وکیل دست به کار
practitioners وکیل دست به کار
parliamentarian وکیل مبرز و حراف
sergeant یوزباشی وکیل باشی
attorney نمایندگی وکیل مدافع
serjeant at law وکیل درجه یک دادگستری
sergeants یوزباشی وکیل باشی
majordomo وکیل خرج پیشکار
attorneys نمایندگی وکیل مدافع
counselors رایزن وکیل مدافع
parliamentarians وکیل مبرز و حراف
i made him my proxy او را وکیل خود نمودم
counsellors رایزن وکیل مدافع
counselor رایزن وکیل مدافع
universal agent وکیل تام الاختیار
lieutenant ناوبان یکم وکیل
universal agent وکیل مطلق الوکاله
lieutenants ناوبان یکم وکیل
prevarication خیانت وکیل به موکل
QCs مخفف وکیل دعاوی
law officers of the crown وکیل عمومی دادیار
counsellor رایزن وکیل مدافع
special agent وکیل یا نماینده مقیدالوکاله
QC مخفف وکیل دعاوی
syndic نماینده یا وکیل یک شرکت یادانشگاه
pettif ogger وکیل پست یا حیله باز
petifogger وکیل پست یا حیله باز
deputy of the parliament وکیل مجلس شورای ملی
i made him my proxy او رااز جانب خود وکیل کردم
mandate قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
he voted by proxy بوسیله وکیل یا نماینده رای داد
mandate حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی
trial lawyer وکیل دادگستری که دردادگاههای جنایی حضورمییابد
counsel appointed وکیل مسخر یاتسخیری در امور مدنی
plea deal [between Prosecution and Defense] توافق مدافعه [بین دادستان و وکیل دفاع]
boroughs شهریاقصبهای که وکیل به مجلس بفرستدیاانجمن شهرداری داشته باشد
borough شهریاقصبهای که وکیل به مجلس بفرستدیاانجمن شهرداری داشته باشد
proxy نماینده صاحب سهم در مجمع عمومی صاحبان سهام وکیل
barristers وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
barrister وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
prevarication ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
refresher حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
summing up evidence نطق اختتامیه وکیل در انتهای دادرسی که ضمن ان ادله ومدافعات خود را برای هیات منصفه شرح میدهد
practician کسیکه دست بکار پیشه ایست وکیل دست در کار
retaining fee وجهی که بطور مستمرپرداخت به وکیل پرداخت شودتا از خدمات حقوقی اومستمرا" استفاده شود یا اورا از قبول وکالت طرف مقابل بازدارند
privileged communication مکاتبات یا ارتباطاتی که برمبنای اطمینان صنفی با وکیل دادگستری به وجود می اید ووی مجاز به افشای انهانیست بذور کلی هر نوع نامه و مکاتبهای که به دلائل قانونی نباید گشوده و فاش شود
constructive notice ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com