English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 215 (5 milliseconds)
English Persian
award پاداش دادن
awarded پاداش دادن
awarding پاداش دادن
awards پاداش دادن
requite پاداش دادن
requited پاداش دادن
requites پاداش دادن
requiting پاداش دادن
reward پاداش دادن
rewarded پاداش دادن
rewards پاداش دادن
rewardable پاداش دادن
Search result with all words
compensate پاداش دادن عوض دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
Other Matches
considerations پاداش
recompensing پاداش
recompenses پاداش
recompensed پاداش
recompense پاداش
reward پاداش
quittance پاداش
rewardable پاداش
rewarded پاداش
rewardless بی پاداش
rewards پاداش
allowances پاداش
mense پاداش
bonuses پاداش
guerdon پاداش
premium پاداش
nonreward بی پاداش
bonus پاداش
allowance پاداش
gratuity پاداش
gratuities پاداش
remunerations پاداش
remuneration پاداش
back پاداش
premiums پاداش
backs پاداش
incentive پاداش
incentives پاداش
compensation پاداش
consideration پاداش
rewarding پر پاداش
compensations پاداش
reinforcement پاداش
unvalued بی پاداش
incentive pay پاداش
solatium پاداش
fee پاداش
yielder پاداش دهنده
secondary reward پاداش ثانوی
extra premium پاداش اضافی
valuable consideration پاداش پربها
awarding پاداش تقدیر
external reward پاداش برونی
come-uppance پاداش عمل بد
award پاداش تقدیر
rewardable پاداش دادنی
testimonials پاداش جایزه
reward training اموزش با پاداش
testimonial پاداش جایزه
smart money پاداش زیان
extrinsic reward پاداش برونی
hay تختخواب پاداش
incentive pay پاداش کار
premiums پاداش نیکو
awarded پاداش تقدیر
premiums پاداش عمل
premium پاداش عوض
premium پاداش نیکو
premium پاداش عمل
negative reward پاداش منفی
compensable قابل پاداش
compensative پاداش دهنده
meed پاداش ارزش
awards پاداش تقدیر
feoff پول پاداش
bonuses پاداش قرضه
bonus پاداش قرضه
premiums پاداش عوض
point fund پاداش پایان فصل
dispatch money پاداش سرعت کار
to merit reward سزاوار پاداش بودن
primage پاداش ناخدای کشتی
rewarder جایزه یا پاداش دهنده
warison پاداش شیپور حمله
self rewarding پاداش دهنده بخود
incentive bonus scheme طرح پاداش تشویقی
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
underemployed دارای شغل کم تخصص و کم پاداش
despatch money پاداش جهت بارگیری یاتخلیه سریع
lostlabour کارذوقی که کننده انراچشم داشت پاداش نیست
reward is an iduce to toil چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
order سفارش دادن دستور دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
purging غرامت دادن جریمه دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com