English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
calculation پاسخ به یک مشکل در ریاضی
Other Matches
solutions پاسخ یک مشکل
solution پاسخ یک مشکل
solving یافتن پاسخ یک مشکل
solves یافتن پاسخ یک مشکل
solved یافتن پاسخ یک مشکل
solve یافتن پاسخ یک مشکل
calculate یافتن پاسخ یک مشکل با کمک اعداد
calculates یافتن پاسخ یک مشکل با کمک اعداد
problem سوالی که یافتن پاسخ آن مشکل باشد
problems سوالی که یافتن پاسخ آن مشکل باشد
calculated یافتن پاسخ یک مشکل با کمک اعداد
formulas مجموعهای از قوانین ریاضی برای حل یک مشکل
formulae مجموعهای از قوانین ریاضی برای حل یک مشکل
formula مجموعهای از قوانین ریاضی برای حل یک مشکل
linear روش شکستن ریاضی مشکل به طوری که دو قسمت باکامیوتر قابل حل باشد
resulting پاسخ یا خروجی عملیات ریاضی یا منط قی
result پاسخ یا خروجی عملیات ریاضی یا منط قی
resulted پاسخ یا خروجی عملیات ریاضی یا منط قی
reply [answer] پاسخ نامه ای [پاسخ به پیام پست الکترونیکی ] [پاسخ زبانی دفاعیه]
ScanDisk که دیسک سخت را برای وجود مشکل بررسی میکند وسعی در رفع مشکل ای دارد که یافته است
straw that breaks the camel's back <idiom> مشکل پشت مشکل کمر انسان را خم میکند
answers پاسخ دادن یا یافتن پاسخ یک سوال
answered پاسخ دادن یا یافتن پاسخ یک سوال
answer پاسخ دادن یا یافتن پاسخ یک سوال
answering پاسخ دادن یا یافتن پاسخ یک سوال
voice answer back یک دستگاه پاسخ صوتی که میتواندسیستم کامپیوتری را به یک شبکه تلفنی وصل کند تا پاسخ صوتی را به درخواستهای انجام شده از ترمینالهای تلفنی فراهم اورد
originate با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originating با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originates با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originated با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
it is inexpedient to reply پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
mathematical notation نشانه گذاری ریاضی [ریاضی]
difficult مشکل
scarc ely مشکل
uphill مشکل
problem مشکل
problems مشکل
quandary مشکل
quandaries مشکل
jigsaw مشکل
jigsaws مشکل
defect description توضیح مشکل
open sesame مشکل گشا
picksome مشکل پسند
fastidiousness مشکل پسندی
ill مشکل سخت
faultless <adj.> بدون مشکل
knots مشکل عقده
knot مشکل عقده
hard مشکل شدید
deep water <idiom> مشکل سخت
in a jam <idiom> مشکل داشتن
description of error توضیح مشکل
error description توضیح مشکل
fault description توضیح مشکل
exquisite taste مشکل پسندی
f.in taste مشکل پسند
feeding problem مشکل تغذیه
finicality مشکل پسندی
finically مشکل پسندانه
floorer سوال مشکل
miminy piminy مشکل پسند
hard to please مشکل پسند
impeccable <adj.> بدون مشکل
ills مشکل سخت
ill- مشکل سخت
What's the problem? مشکل کجاست؟
bisexual خنثی مشکل
problem identification بازشناسی مشکل
free from error <adj.> بدون مشکل
immaculate <adj.> بدون مشکل
flawless <adj.> بدون مشکل
fun and games <idiom> وفیفه مشکل
off the hook <idiom> دورشدن از مشکل
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
hardest مشکل شدید
harder مشکل شدید
kick up a fuss <idiom> به مشکل بر خوردن
sound <adj.> بدون مشکل
head above water <idiom> آشکاری مشکل
hardly مشکل بزحمت
fastidious مشکل پسند
bisexuals خنثی مشکل
in a bind <idiom> به مشکل افتادن
up the creek <idiom> به مشکل برخودن
to resolve a doubt حل مشکل یاشبهه کردن
in a world of one's own <idiom> مشکل عمیق داشتن
ended در انتها یا پس از چندین مشکل
ends در انتها یا پس از چندین مشکل
end در انتها یا پس از چندین مشکل
problem child کودک مشکل افرین
resource person فرد مشکل گشا
problem behavior رفتار مشکل افرین
mystification مشکل وپیچیده سازی
can of worms <idiom> مشکل پیچیده وسردرگم
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
catastrophic error خطا یا مشکل در کل سیستم
no picnic <idiom> ناخوش آیند ،مشکل
raise eyebrows <idiom> ایجاد مشکل و زحمت
through the mill <idiom> تجربه شرایط مشکل
Gordian knots مشکل معما مانند
turn tail <idiom> فرار از خطر یا مشکل
unhandy مشکل بدست امده
mooney problem checklist مشکل سنج مونی
Gordian knot مشکل معما مانند
to put the a. in the helve مشکل یامعمائی را حل کردن
i can add rapidly مشکل مارا زیاد کرد
Problem - solving . گره گشایی ( رفع مشکل )
clear up <idiom> حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
finicking جلوه فروش مشکل پسند
last straw <idiom> [آخرین مشکل از یک سری مشکلات]
intricate design نقش پیچیده، درهم و مشکل
harden مشکل کردن سخت شدن
hardens مشکل کردن سخت شدن
policy dilemma تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
matters مشکل یا مساله قابل بحث
simpler آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
simplest آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
simple آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
mattered مشکل یا مساله قابل بحث
it is particularly difficult بیک طرزمخصوصی مشکل است
difficult terrain زمین مشکل برای عبور
iteration تکرار یک برنامه برای حل مشکل
mattering مشکل یا مساله قابل بحث
matter مشکل یا مساله قابل بحث
he can scarcely have done that مشکل این کار را کرده باشد
advanced بسیار پیچیده و مشکل برای یادگیری
complex بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
breaks از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
complexes بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
break از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
procedure روش یا مسیر مورد استفاده در حل مشکل
degree of difficulty درجه بندی حرکات مشکل شیرجه
complicated با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
auxiliaries پشتیبان یا وسیله جانبی در صورت بروز مشکل
get برگشت عالی توپ مشکل درتنیس و اسکواش
auxiliary پشتیبان یا وسیله جانبی در صورت بروز مشکل
squirelly اتومبیلی که در سرعت زیادکنترل ان سر پیچ مشکل باشد
cross that bridge when you come to it <idiom> [به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
getting برگشت عالی توپ مشکل درتنیس و اسکواش
gets برگشت عالی توپ مشکل درتنیس و اسکواش
conference ملاقات با افراد برای بحث در مورد یک مشکل
conferences ملاقات با افراد برای بحث در مورد یک مشکل
mathematical logic منطق ریاضی [ریاضی]
bugs خطایی در برنامه کامپیوتری که اجرا را با مشکل همراه میکند
bugging خطایی در برنامه کامپیوتری که اجرا را با مشکل همراه میکند
graveyards مسیری که کسب امتیاز خوب روی ان مشکل است
problems یافتن علامت و روش رفع و تعمیر خطا یا مشکل
tide (someone) over <idiom> کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
attended operation فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
problem یافتن علامت و روش رفع و تعمیر خطا یا مشکل
bug خطایی در برنامه کامپیوتری که اجرا را با مشکل همراه میکند
Is that enough to be a problem? آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
This would provide an obvious solution [to the problem] . این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
graveyard مسیری که کسب امتیاز خوب روی ان مشکل است
alternates مسیر پبشتیبان در سیستم ارتباطی که در صورت مشکل استفاده میشود
seamless integration فرایندشامل کردن وسیله بانرم افزارجدیددر سیستم بدون مشکل
frame خطای ناشی از یک بیت مشکل دار در فریمی در نوار مغناطیسی
alternated مسیر پبشتیبان در سیستم ارتباطی که در صورت مشکل استفاده میشود
real time عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
yorker توپی که نزدیک پای توپ زن میافتد و زدن ان مشکل است
alternate مسیر پبشتیبان در سیستم ارتباطی که در صورت مشکل استفاده میشود
A problem is a chance for you to do your best. مشکل فرصتی است برای شما تا نهایت تلاشتان را بکنید.
caught between two stools <idiom> [زمانی که کسی در انتخاب میان ۲ چیز با مشکل مواجه میشود]
replying پاسخ
item of written comment پاسخ
reaction [answer, commentary] پاسخ
representation [statement] پاسخ
response [commentary] پاسخ
statement پاسخ
response پاسخ
answers پاسخ
rebutter پاسخ رد
responded پاسخ
counterplea پاسخ رد
answerback در پاسخ
respond پاسخ
negative reply پاسخ رد
replication پاسخ
responds پاسخ
answering پاسخ
answer پاسخ
in reply to در پاسخ
no : پاسخ نه
answered پاسخ
responsions پاسخ
reply پاسخ
responses پاسخ
in answer to در پاسخ به
replies پاسخ
replied پاسخ
von neuman morgensterm utility index شاخص مطلوبیت ون نیومن مورگن استرن منظورشاخص عددی برای مطلوبیت مورد انتظار استکه دروضعیت ریسک و نامطمئنی ازاین شاخص استفاده میشود .ازنظر ریاضی این شاخص درحقیقت امید ریاضی مژلوبیت کل است
real time زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
scalogram نمایش وارائه ارقام واشکال از صور ساده بصور مشکل تدریجی
scallywag نمایش وارائه ارقام واشکال از صور ساده بصور مشکل تدریجی
components خطای ناشی از یک وسیله مشکل دار ونه برنامه نویس نادرست
component خطای ناشی از یک وسیله مشکل دار ونه برنامه نویس نادرست
blue ribbon program برنامه کاملی که در ابتدا و بدون هر گونه خطا یا مشکل اجرا شود
reflection response پاسخ قرینه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com