Total search result: 202 (23 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to frame someone |
پاپوش درست کردن برای کسی |
to set up somebody [for something] |
پاپوش درست کردن برای کسی |
|
|
Other Matches |
|
railroad |
پاپوش درست کردن |
railroads |
پاپوش درست کردن |
frame |
پاپوش درست کردن |
I've been set up! |
برایم پاپوش درست کرده اند! |
osteoclasis |
استخوان شکنی برای درست کردن اندان ناقص |
pullicate |
پارچهای که برای درست کردن دستمال رنگی بکارمیرود |
junk |
ریسمان پاره که برای بافتن بور یا درست کردن پوشال بکار می رود |
authentication |
استفاده از کدهای خاص برای بیان کردن به فرستنده پیام که پیام درست و قابل تشخیص است |
temper |
درست ساختن درست خمیر کردن |
tempered |
درست ساختن درست خمیر کردن |
tempers |
درست ساختن درست خمیر کردن |
musette |
اهنگی که برای نی انبان درست می کنند |
babouche |
پاپوش |
unshod |
بی پاپوش |
footgear |
پاپوش |
footwear |
پاپوش |
phraseograph |
عبارتی که نشانی برای ان درست شده است |
galligaskins |
نوعی جوراب یا پاپوش قرون 61 و 71 |
He was framed. |
برایش پاپوش دوختند ( توطئه کردند ) |
delphine classics |
چاپ ادبیات باستانی لاتین که برای پسر مهتر لوئی چهاردهم درست شد |
alphageometric |
که ترمینال متن برای نمایش الگوهای مختلف گرافیکی و حروف درست میکند |
retrospective parallel running |
اجرای سیستم کامپیوتری جدید با داده قدیمی برای اینکه آیا درست کارمیکندیا خیر |
join |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد |
joined |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد |
joins |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد |
intersections |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
meet |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
meets |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
intersection |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
coincidence function |
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد |
OR function |
تابع منط قی که وقتی خروجی درست میدهد که یک ورودی درست باشد |
and |
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد |
conjunction |
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود |
alternation |
تابع منط قی که یک خروجی درست را در صورتی که هر یک از ورودی ها درست باشد ایجاد میکند |
unions |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود |
conjunctions |
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود |
either or operation |
تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد |
disjunction |
تابع منط قی که در صورتی که ورودی درست باشد خروجی درست تولید میکند |
union |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود |
false |
1-اشتباه نه درست و نه صحیح . 2-اصط لاح منط قی معادل دودویی مخالف درست |
assertion |
1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود |
indexing |
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن |
spellchecker |
لغت نامه کلمات ای که درست نوشته شده اند در کامپیوتر که برای بررسی صحت نوشتن کلمات متن به کار می رود |
spelling checker |
لغت نامه کلمات ای که درست نوشته شده اند در کامپیوتر که برای بررسی صحت نوشتن کلمات متن به کار می رود |
gather |
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده |
gathered |
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده |
to pattern out |
ازروی نمونه درست کردن مطابق الگویاقالب طرح کردن |
dress |
لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن |
dresses |
لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن |
labourvt |
بزحمت درست کردن مفصلابحث کردن بدرازاکشیدن |
to put in to shape |
درست کردن |
buildings |
درست کردن |
concoct |
درست کردن |
to sct aright |
درست کردن |
fabricated |
درست کردن |
gully |
درست کردن |
gulleys |
درست کردن |
fabricate |
درست کردن |
build |
درست کردن |
fabricates |
درست کردن |
to riven laths |
یا درست کردن |
fabricating |
درست کردن |
gullies |
درست کردن |
builds |
درست کردن |
make up |
درست کردن |
shape |
درست کردن |
to erect into |
درست کردن از |
make |
درست کردن |
cleans |
درست کردن |
cleanest |
درست کردن |
cleaned |
درست کردن |
makes |
درست کردن |
clean |
درست کردن |
fashions |
درست کردن |
fashioning |
درست کردن |
fashioned |
درست کردن |
manufactures |
درست کردن |
manufactured |
درست کردن |
manufacture |
درست کردن |
shapes |
درست کردن |
to fix up |
درست کردن |
adapt |
درست کردن |
correct |
درست کردن |
correcting |
درست کردن |
corrects |
درست کردن |
concocted |
درست کردن |
concocting |
درست کردن |
weave |
درست کردن |
weaves |
درست کردن |
concocts |
درست کردن |
to put to rights |
درست کردن |
to cleanvp |
درست کردن |
to get up |
درست کردن |
set in order |
درست کردن |
fix up |
درست کردن |
fashion |
درست کردن |
redd |
درست کردن |
indite |
درست کردن |
set right |
درست کردن |
to set in order |
درست کردن |
fettle |
درست کردن |
trimmest |
درست کردن |
trims |
درست کردن |
trim |
درست کردن |
to set to rights |
درست کردن |
to set |
درست کردن |
judiciousness |
قضاوت درست تشخیص درست |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
image erection |
درست کردن تصویر |
corn popping |
درست کردن چس فیل |
pond |
حوض درست کردن |
to toss up |
زود درست کردن |
manipulate |
با استادی درست کردن |
to manufacture [into] |
ساختن [درست کردن] [به] |
hedge |
خاربست درست کردن |
ponds |
حوض درست کردن |
teams |
دسته درست کردن |
team |
دسته درست کردن |
roughcast |
اجمالا درست کردن |
to word up |
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن |
exact |
تحمیل کردن بر درست |
exacted |
تحمیل کردن بر درست |
exacts |
تحمیل کردن بر درست |
to weave a plot |
دوزوکلک درست کردن |
stage craft |
فن درست کردن نمایش |
hedges |
خاربست درست کردن |
hedged |
خاربست درست کردن |
vint |
درست کردن یا ریختن |
blow down |
بافوت درست کردن |
to mill flour |
ارد درست کردن |
orthoepy |
فن درست تلفظ کردن |
manipulates |
با دست درست کردن |
dowel |
میخچه درست کردن |
recondition |
دوباره درست کردن |
manipulated |
با استادی درست کردن |
scrambled |
املت درست کردن |
strike off |
بی زحمت درست کردن |
scrambling |
املت درست کردن |
dress |
درست کردن لباس |
dresses |
درست کردن لباس |
To put things straight(right). |
کارها را درست کردن |
die sink |
خزینه درست کردن |
to make something |
چیزی را درست کردن |
scrambles |
املت درست کردن |
scramble |
املت درست کردن |
manipulates |
با استادی درست کردن |
reconditions |
دوباره درست کردن |
re form |
دوباره درست کردن |
manipulated |
با دست درست کردن |
reconditioned |
دوباره درست کردن |
manipulate |
با دست درست کردن |
repaired |
درست کردن جبران کردن تعمیر |
to touch off |
با شتاب درست کردن زودرسم کردن |
makes |
درست کردن ساختن اماده کردن |
To do up the room. |
اتاق را درست کردن ( مرتب کردن ) |
make |
درست کردن ساختن اماده کردن |
repair |
درست کردن جبران کردن تعمیر |
be the spitting image of someone <idiom> |
درست مثل کسی بودن [درست شبیه کسی به نظر رسیدن] |
rigged |
با خدعه وفریب درست کردن |
agreeing |
ترتیب دادن درست کردن |
organises |
تشکیلات دادن درست کردن |
orthopaedy |
فن درست کردن انامهای ناقص |
rig |
با خدعه وفریب درست کردن |
agree |
ترتیب دادن درست کردن |
extemporize |
بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن |
extemporized |
بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن |
extemporizes |
بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن |
extemporizing |
بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن |
agrees |
ترتیب دادن درست کردن |
to check up |
درست رسیدگی یاحساب کردن |
to hammer out |
ساختن بکوشش درست کردن |
spells |
املاء کردن درست نوشتن |
geometrize |
با قواعد هندسی درست کردن |
rigs |
با خدعه وفریب درست کردن |
vault |
گنبد یاطاق درست کردن |
he is blowing glass |
شیشه را با فوت درست کردن |
to put up ones hair |
مویاگیس خودرازنانه درست کردن |
to put up |
زنانه درست کردن جادادن |
spelled |
املاء کردن درست نوشتن |
spell |
املاء کردن درست نوشتن |
to play up |
درست و حسابی بازی کردن |
vaults |
گنبد یاطاق درست کردن |
extemporised |
بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن |
organize |
تشکیلات دادن درست کردن |
extemporising |
بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن |
organizing |
تشکیلات دادن درست کردن |
extemporises |
بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن |
organising |
تشکیلات دادن درست کردن |
organizes |
تشکیلات دادن درست کردن |
top a gap |
رخنهای راگرفتن درست کردن |
To fake an oil – painting . |
یک تابلوی نقاشی قلابی درست کردن |
to spin out |
امتداد دادن مفصلا درست کردن |
addled <adj.> |
گیج و ناتوان در درست فکر کردن |
to tick |
کار کردن به نحوه ویژه یا درست |
to roll a huge snowball |
گلوله بزرگی از برف درست کردن |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
intubation |
فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان |