Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
get off
<idiom>
پایین آمدن یا بیرون آمدن از (اتوبوس ،قطار)
Other Matches
To alight from a bus(tarin,car).
پایین آمدن (پیاده شدن از اتوبوس .قطار و اتو مبیل )
To stop being intransigent.
از خر شیطان پایین آمدن
to keep ones he above water
از زیر بدهی بیرون آمدن
to hatch out
[egg]
بیرون آمدن جوجه
[از تخم]
To dismount from a horse(bicycle).
از اسب ( دوچرخه وغیره ) پایین آمدن
To climb down.
پایین آمدن ( از کوه ،نردبان وغیره )
The climate of Europe desnt suit me.
حال آمدن ( بهوش آمدن )
To be overpowered.
از پا در آمدن
To stretch . to be elastic .
کش آمدن
lapse
به سر آمدن
to proceed
پیش آمدن
to be valid
به شمار آمدن
To come into existence .
بوجود آمدن
To be on (come to )the booil.
جوش آمدن
To overpower. To overcome . To vanquish. To win.
غالب آمدن
To back down .
کوتاه آمدن
come on strong
<idiom>
فائق آمدن
show-off
<idiom>
قپی آمدن
to shoot one's mouth off
<idiom>
لاف آمدن
to come to a boil
به جوش آمدن
to turn out badly
بد از آب در آمدن
[داستانی]
to go wrong
بد از آب در آمدن
[داستانی]
to water
[of eyes]
اشک آمدن
up
<adv.>
به بالا
[آمدن]
to get back on one's feet
به حال آمدن
When does the train
[bus]
to ... depart?
قطار
[اتوبوس]
به ... کی حرکت می کند؟
born with a silver spoon in one's mouth
<idiom>
باثروت به دنیا آمدن
To lodge a complaint .
درمقام شکایت بر آمدن
to unfold
از آب در آمدن
[اصطلاح مجازی]
To get the better of someone . To defeat someone .
بر کسی غالب آمدن
To stop being adamant (unyielding).
از خر شیطان پائین آمدن
to become conscious
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
get over something
<idiom>
فائق آمدن برمشکلات
to approach something
نزدیک آمدن به چیزی
to near something
نزدیک آمدن به چیزی
With the onset of summer.
.با آمدن (فرارسیدن )تابستان
stop out
دیر به خانه آمدن
[شب]
sweep off one's feet
<idiom>
بر احساسات فائق آمدن
run over
<idiom>
فائق آمدن برچیزی
bite the bullet
<idiom>
فائق آمدن بر مشکلات
resurfaced
دوباره به سطح آمدن
To be punctual . To be on time .
سر وقت آمدن ( بودن )
to come to oneself
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to come dressed in your wedding finery
با لباس عروسی آمدن
to rain cats and dogs
سنگ ازآسمان آمدن
precedes
پیش از چیزی آمدن
resurfaces
دوباره به سطح آمدن
precede
پیش از چیزی آمدن
resurface
دوباره به سطح آمدن
to come round
[around]
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to come to
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to look well
تندرست به نظر آمدن
belly flops
با شکم فرود آمدن
belly flop
با شکم فرود آمدن
to recover consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to dislike somebody
[something]
بدش آمدن از کسی
[چیزی]
to come round
[British E]
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to approach somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to go up to somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to come straight to the point
<idiom>
مستقیما
[رک ]
به نکته اصلی آمدن
dime a dozen
<idiom>
آسان بدست آمدن ،عادی
To switch on the old charm. To act coquettishly . To be coy
قر و غمزه آمدن
[دلربائی کردن]
to go towards
[British E]
/ toward
[American E]
somebody
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
To be born with a silver spoon in ones mouth .
درناز ونعمت بدنیا آمدن
to be into somebody
[something]
<idiom>
از کسی
[چیزی]
خوششان آمدن
to come around
[American E]
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to regain consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
To come out of oness shell.
از جلد ( لاک ) خود در آمدن
I missed the connection.
من اتوبوس
[قطار هواپیمای]
رابط را از دست دادم.
To have design on someone . To malign someone .
برای کسی مایه آمدن ( گرفتن )
To make eyes.
چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
to look at
نگاه کردن به
[نگریستن به]
[به نظر آمدن]
Out of frying pan into the fire.
<proverb>
از ماهیتابه در آمدن وبه آتش در افتادن .
waltz off with
<idiom>
فائق آمدن ،براحتی برنده شدن
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
His coming here was quite accidental.
آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
واقعا محشر به نظر آمدن
[اصطلاح روزمره]
to look
[feel]
like a million dollars
بسیار زیبا
[به نظر آمدن]
بودن
[اصطلاح روزمره]
tide (someone) over
<idiom>
کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
warp tension
کشش نخ های تار
[میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
to turn out
بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
warp patterning
طراحی با تار
[گاه با استفاده از تارهای رنگی و یا تارهای با ظرافت متفاوت از تار جهت بوجود آمدن جلوه های متفاوت در فرش استفاده می شود.]
over dyeing
[رنگرزی الیاف رنگ شده با دو رنگ متفاوت جهت به دست آمدن رنگ سوم. بطور مثال رنگرزی الیاف آبی با رنگینه زرد جهت سبز شدن الیاف.]
to limber up a gun carriage
پیش قطار و پس قطار توپ رابهم بستن
to limber up
پیش قطار و پس قطار توپ رابهم بستن
depress
پایین دادن لوله پایین اوردن
downhaul
پایین کشیدن رشته پایین کشنده
depresses
پایین دادن لوله پایین اوردن
to strain at a gnat
ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
witjout
بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
down
سوی پایین بطرف پایین
multigage
قطار راه اهن چند ریله قطار چند ریله
vertically
از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
extravasate
ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
outward bound
عازم بیرون روانه بیرون
ejects
بیرون راندن بیرون انداختن
extrusion
بیرون اندازی بیرون امدگی
eject
بیرون راندن بیرون انداختن
ejected
بیرون راندن بیرون انداختن
ejecting
بیرون راندن بیرون انداختن
omnibus
اتوبوس
omnibuses
اتوبوس
bussed
اتوبوس
bused
اتوبوس
buses
اتوبوس
Bus line number 8.
اتوبوس خط ۸.
busing
اتوبوس
bussing
اتوبوس
busses
اتوبوس
a bus
اتوبوس
bus
اتوبوس
I drove the bus.
من اتوبوس را راندم.
to ride on the bus
با اتوبوس رفتن
trolley bus
اتوبوس برقی
I went by bus.
من با اتوبوس رفتم.
to go by bus
با اتوبوس رفتن
trolley buses
اتوبوس برقی
queued
صف اتوبوس و غیره
queue
صف اتوبوس و غیره
queueing
صف اتوبوس و غیره
queues
صف اتوبوس و غیره
Airbus
اتوبوس هوایی
trolleybus
اتوبوس برقی
trolley car
اتوبوس برقی
Airbuses
اتوبوس هوایی
minibuses
اتوبوس کوچک
carfare
کرایه اتوبوس
body
اطاق اتوبوس
bus terminal
ایستگاه اتوبوس
bodies
اطاق اتوبوس
bus driver
راننده اتوبوس
bus bay
ایستگاه اتوبوس
space time
اتوبوس فضایی
bus stops
ایستگاه اتوبوس
bus stop
ایستگاه اتوبوس
communication cord
کلید اضطراریقطار یا اتوبوس
to stop the bus
جلوی اتوبوس را گرفتن
stations
ایستگاه اتوبوس وغیره
stationed
ایستگاه اتوبوس وغیره
You can take the bus.
شا میتوانید با اتوبوس بروید.
Where is the bus stop?
ایستگاه اتوبوس کجاست؟
station
ایستگاه اتوبوس وغیره
The bus to ... stops here.
اتوبوس به ... اینجا نگاه می دارد.
double decker
اتوبوس دوطبقه
[حمل و نقل]
double-decker bus
[DDB]
اتوبوس دوطبقه
[حمل و نقل]
to run for the bus
برای گرفتن اتوبوس دویدن
How far is the bus stop ?
تا ایستگاه اتوبوس چقدرراه است ؟
To pick up a passenger.
مسافر سوار کردن ( تاکسی ؟ اتوبوس )
Do not lean out!
به پنجره تکیه ندهید!
[در اتوبوس یا مترو]
Which bus goes to the town centre?
کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
Is there a bus into town?
آیا اتوبوس برای شهر هست؟
The bus stopped for fuel
[ to get gas]
.
اتوبوس نگه داشت تا بنزین بزند.
When is the bus to Pimlico?
چه وقت اتوبوس به شهر پیملیکو میرود؟
We got into the wrong bus .
سوار اتوبوس غلطی ( اشتباهی ) شدیم
Do I have to change busses?
آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
Is there a bus to the airport?
آیا برای فرودگاه اتوبوس هست؟
to ride on the bus
سوار اتوبوس شدن
[برای رفتن به جایی]
The bus stop is no distance at all .
ایستگاه اتوبوس فاصله زیادی با اینجا ندارد
The driver coaxed his bus through the snow.
راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
off one's hands
بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
filed
قطار
trains
قطار
trained
قطار
train
قطار
file
قطار
colleague
هم قطار
string
قطار
tandem
قطار
row
قطار
conpanion
هم قطار
compeer
هم قطار
rowed
قطار
rows
قطار
tandems
قطار
colleagues
هم قطار
Take this luggage to the bus, please.
لطفا این اسباب و اثاثیه را تا اتوبوس / تاکسی حمل کنید.
Which bus do I take for the opera?
برای رفتن به اپرا کدام اتوبوس را باید سوار شوم؟
train of waves
قطار موج
wave train
قطار موج
trucks
واگن قطار
trucking
واگن قطار
When does the train arrive?
قطار کی می رسد؟
train operator
[American E]
راننده قطار
railroad engineer
[American E]
راننده قطار
locomotive engineer
[American E]
راننده قطار
cross belt
قطار حمایل
locomotive driver
[British E]
راننده قطار
prime movers
پیش قطار
prime mover
پیش قطار
wagon master
رئیس قطار
freight train
قطار باری
error burst
قطار خطاها
freight trains
قطار باری
electric train
قطار برقی
pulse train
قطار تپشها
rank
قطار رشته
ranked
قطار رشته
The train ran off the rails.
قطار از خط خارج شد
rowed
قطار راسته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com