English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English Persian
allow پذیرفتن اعطاء کردن
allowing پذیرفتن اعطاء کردن
allows پذیرفتن اعطاء کردن
Other Matches
admits اعطاء کردن
allow اعطاء کردن
grant اعطاء کردن
admit اعطاء کردن
admitting اعطاء کردن
invests منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invested منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invest منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
investing منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
conferring اعطاء کردن مشورت کردن
conferred اعطاء کردن مشورت کردن
confer اعطاء کردن مشورت کردن
confers اعطاء کردن مشورت کردن
matriculated قبول کردن پذیرفتن
matriculating قبول کردن پذیرفتن
matriculates قبول کردن پذیرفتن
listen پذیرفتن استماع کردن
listened پذیرفتن استماع کردن
listening پذیرفتن استماع کردن
matriculate قبول کردن پذیرفتن
listens پذیرفتن استماع کردن
eat humble pie <idiom> پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
admitting بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
admits بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
bosoms بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
bosom بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
allowance اعطاء
concession اعطاء
condescension اعطاء
allowances اعطاء
concessions اعطاء
bestowal اعطاء
conferment اعطاء
bestowment اعطاء
repatriation اعطاء تابعیت
donors اعطاء کننده
donor اعطاء کننده
repatriations اعطاء تابعیت
awarder اعطاء کننده
awardable قابل اعطاء
licencor اعطاء کننده پروانه
licensor اعطاء کننده پروانه
licensor اعطاء کننده جواز
licencor اعطاء کننده جواز
to take in پذیرفتن
embrace پذیرفتن
embraces پذیرفتن
accept پذیرفتن
take by storm <idiom> پذیرفتن
embracing پذیرفتن
embraced پذیرفتن
admits پذیرفتن
vouchsafing پذیرفتن
vouchsafes پذیرفتن
vouchsafed پذیرفتن
admit پذیرفتن
vouchsafe پذیرفتن
admitting پذیرفتن
accepting پذیرفتن
take in پذیرفتن
hear پذیرفتن
allow پذیرفتن
allowing پذیرفتن
allows پذیرفتن
hears پذیرفتن
accepts پذیرفتن
co-opted بهمکاری پذیرفتن
adoption به فرزندی پذیرفتن
adopting به فرزندی پذیرفتن
risks پذیرفتن خطر
risk پذیرفتن خطر
co-opt بهمکاری پذیرفتن
snap up بیدرنگ پذیرفتن
adopt به فرزندی پذیرفتن
adopts به فرزندی پذیرفتن
co-opts بهمکاری پذیرفتن
risked پذیرفتن خطر
risking پذیرفتن خطر
co-opting بهمکاری پذیرفتن
co opt بهمکاری پذیرفتن
hearken بگوش دل پذیرفتن
stretch a point <idiom> اتفاقی پذیرفتن
receives رسیدن پذیرفتن
acculturate فرهنگ پذیرفتن
filiate بفرزندی پذیرفتن
receive رسیدن پذیرفتن
to snatch at باشتیاق پذیرفتن
deign لطفا پذیرفتن
to run away with باشتاب پذیرفتن
acceptance of goods پذیرفتن کالا
deigns لطفا پذیرفتن
deigning لطفا پذیرفتن
honor پذیرفتن برات
deigned لطفا پذیرفتن
affiliates به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliate به فرزندی پذیرفتن مربوط
westernizing تمدن غربی را پذیرفتن
affiliating به فرزندی پذیرفتن مربوط
westernizes تمدن غربی را پذیرفتن
affiliated به فرزندی پذیرفتن مربوط
adopts درمیان خود پذیرفتن
adopting درمیان خود پذیرفتن
adopt درمیان خود پذیرفتن
adhibit ترتیب دادن پذیرفتن
to accept a job کاری [شغلی] را پذیرفتن
to toe the line برنامه حزبی را پذیرفتن
westernising تمدن غربی را پذیرفتن
co-opting بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opted بعنوان همقطار پذیرفتن
co optation پذیرفتن بعنوان همکار
co option پذیرفتن بعنوان همکار
co-opt بعنوان همقطار پذیرفتن
co opt بعنوان همقطار پذیرفتن
to take a bet پذیرفتن گرویا شرط
pig in a poke <idiom> چشم بسته پذیرفتن
to snap at an invitation دعوتی را فورا پذیرفتن
to grant an application درخواست نامه ای را پذیرفتن
co-opts بعنوان همقطار پذیرفتن
westernised تمدن غربی را پذیرفتن
westernized تمدن غربی را پذیرفتن
westernize تمدن غربی را پذیرفتن
westernises تمدن غربی را پذیرفتن
judaize اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
take پذیرفتن موثر واقع شدن
takes پذیرفتن موثر واقع شدن
to accept this token of my esteem پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
face up to <idiom> پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
to take the fall for somebody مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
acquisitions پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to snap up بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
acquisition پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall [American English] مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
accept as true گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
To accpt the consequences . to face the music . پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to overtax oneself بیش از ظرفیت خود مسئولیتی [کاری] پذیرفتن
billeting محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billet محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billets محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeted محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
declaring پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declare پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declares پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
prompts کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompt کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com