Total search result: 227 (41 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
dash |
پراکنده کردن |
dashed |
پراکنده کردن |
dashes |
پراکنده کردن |
intersperse |
پراکنده کردن |
interspersed |
پراکنده کردن |
intersperses |
پراکنده کردن |
interspersing |
پراکنده کردن |
disperse |
پراکنده کردن |
dispersed |
پراکنده کردن |
disperses |
پراکنده کردن |
dispersing |
پراکنده کردن |
scattering |
پراکنده کردن |
disject |
پراکنده کردن |
interspersion |
پراکنده کردن |
|
|
Search result with all words |
|
fan |
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات |
fanned |
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات |
fanning |
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات |
fans |
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات |
meddle |
پراکنده کردن جماع کردن |
meddled |
پراکنده کردن جماع کردن |
meddles |
پراکنده کردن جماع کردن |
scatter |
پراکنده شدن پراکنده کردن |
scatter |
پراکنده کردن پخش کردن |
scatters |
پراکنده شدن پراکنده کردن |
scatters |
پراکنده کردن پخش کردن |
effuse |
پخش کردن پراکنده و متفرق |
to rally scattered troops |
جمع آوری کردن نیروهای نظامی پراکنده |
Other Matches |
|
divided fire |
زیر اتش گرفتن چند هدف به طور همزمان تیر پراکنده اتش پراکنده |
diffuse |
پراکنده |
sparsely |
پراکنده |
sparse |
پراکنده |
far flung |
پراکنده |
dissipated |
پراکنده |
dispersoid |
پراکنده |
scattered |
پراکنده |
far-flung |
پراکنده |
diffusing |
پراکنده |
diffused |
پراکنده |
scatterd |
پراکنده |
diffuses |
پراکنده |
logorrhea |
پراکنده گویی |
disperse |
پراکنده شدن |
dispersed |
پراکنده شدن |
fragmentary delusion |
هذیان پراکنده |
magnetic stray field |
میدان پراکنده |
distributed practices |
تمرینهای پراکنده |
dissipative |
پراکنده سازنده |
sporadic |
پراکنده انفرادی |
disperses |
پراکنده شدن |
sporadically |
پراکنده انفرادی |
scatterings |
چیزهای پراکنده |
scattered radiation |
تشعشع پراکنده |
stray current |
جریان پراکنده |
scatter program |
نمودار پراکنده |
outspread |
بسط پراکنده |
seme |
افشانده پراکنده |
scatter plot |
ترسیم پراکنده |
scatter read |
پراکنده خوانی |
dispersing |
پراکنده شدن |
wild shot |
تیر پراکنده |
sparse population |
جمعیت کم یا پراکنده |
straggly |
پراکنده اواره |
scatterer |
پراکنده ساز |
dispersal |
پراکندگی پراکنده سازی |
zigzag leakage flux |
شار پراکنده زیگزاگ |
scattered clouds |
ابرهای پراکنده [هواشناسی] |
energy dissipation |
پراکنده سازی انرژی |
diaspora |
جماعت یهودیان پراکنده |
sunny with cloudy intervals <idiom> |
پراکنده و تا اندازه ای آفتابی [هواشناسی] |
cloudy with sunny intervals <idiom> |
پراکنده و تا اندازه ای آفتابی [هواشناسی] |
magnetic leakage flux |
فوران پراکنده نشتی مغناطیسی |
round up |
جمع اوری اشیا یا اشخاص پراکنده |
to send things flying |
[بخاطر ضربه] به اطراف در هوا پراکنده شدن |
riot act |
قانون پراکنده ساختن اجتماعات آشوب طلب |
lyophobic |
دارای عدم تجانس با مایعی که دران پراکنده شده |
haze |
غبارها یا ذرات ریزی که دراتمسفر پراکنده شده اند |
puff ball |
یکجورسماروغ که چون تخم دان گوی مانندان شکسته شودتخم ان پراکنده میشود |
aluminum pigmented dope |
لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است |
material dispersion |
پراکنده شدن پالس نورانی درداخل یک فیبر نوری در نتیجه طول موجهای مختلف ساطع شده از یک منبع |
Kurdish rug |
فرش کردی [مناطق بافت به صورت پراکنده بوده و بافته های آن نیز تمایز خاصی از نظر نقشه با دیگر شهرها ندارند. در آن از لچک ترنج گرفته تا افشان و هراتی بافته می شود.] |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |