English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 177 (9 milliseconds)
English Persian
prowl پرسه زدن تلاش
prowled پرسه زدن تلاش
prowling پرسه زدن تلاش
prowls پرسه زدن تلاش
Other Matches
stroller پرسه زن
prowl پرسه
prowled پرسه
prowls پرسه
prowling پرسه
strollers پرسه زن
saunterer پرسه زن
roves پرسه زدن
scamp پرسه زدن
scamps پرسه زدن
ramble پرسه زدن
truancy پرسه زنی
swans پرسه زدن
swan پرسه زدن
roams پرسه زدن
roaming پرسه زدن
roamed پرسه زدن
roam پرسه زدن
roved پرسه زدن
rambles پرسه زدن
rambled پرسه زدن
extrusion press اشترانق پرسه
rove پرسه زدن
knock about پرسه زدن
stravage پرسه زدن
stravaig پرسه زدن
hang around <idiom> پرسه زدن
hang about گشتن پرسه زدن
to knock about پرسه زدن در به در بودن
saunter پرسه زدن گردش
sauntered پرسه زدن گردش
prog پرسه زدن خزیدن
saunters پرسه زدن گردش
sauntering پرسه زدن گردش
potters مصدع شدن پرسه زدن
potter مصدع شدن پرسه زدن
stroll پرسه زنی قدم زدن
strolls پرسه زنی قدم زدن
strolled پرسه زنی قدم زدن
loiterer کسیکه در رفتن تعلل کند پرسه زن
loiter :کسیکه در رفتن تعلل کند پرسه زن
loitered :کسیکه در رفتن تعلل کند پرسه زن
loitering :کسیکه در رفتن تعلل کند پرسه زن
loiters :کسیکه در رفتن تعلل کند پرسه زن
extrude از داخل حدیده یا قالب بیرون کشیدن اشترانق پرسه
extruding از داخل حدیده یا قالب بیرون کشیدن اشترانق پرسه
extrudes از داخل حدیده یا قالب بیرون کشیدن اشترانق پرسه
extruded از داخل حدیده یا قالب بیرون کشیدن اشترانق پرسه
searched تلاش
search تلاش
endevour تلاش
endeavor تلاش
competency تلاش
quests تلاش
set out <idiom> تلاش
quest تلاش
searchingly تلاش
searches تلاش
synergic هم تلاش
scrounging تلاش
efforts تلاش
effort تلاش
stressing تلاش
stresses تلاش
stress تلاش
scrounge تلاش
scrounged تلاش
scrounges تلاش
unity of effort وحدت تلاش
design stress resultant تلاش محاسباتی
detonation charge خرج تلاش
effort syndrome نشانگان تلاش
to lay about تلاش کردن
to cast about تلاش کردن
full bore حداکثر تلاش
shearing force تلاش برشی
level of effort میزان تلاش
main effort تلاش اصلی
make a push تلاش کردن
normal force تلاش عمودی
bursting charge خرج تلاش
fillers خرج تلاش
scrounges تلاش کردن
filler خرج تلاش
scrounging تلاش کردن
wild goose chase تلاش بیهوده
wild-goose chase تلاش بیهوده
wild-goose chases تلاش بیهوده
scrounge تلاش کردن
burster خرج تلاش
scrounged تلاش کردن
all out با تمام قدرت و تلاش
level of effort تلاش رزمی یکان
to make a real effort تلاش جدی کردن
go for broke <idiom> به سختی تلاش کردن
endevour تلاش کردن کوشیدن
put someone's best foot forward <idiom> بیشتر تلاش کردن
last-ditch وابسته به آخرین تلاش
bend over backwards to do something <idiom> سخت تلاش کردن
roll up one's sleeves <idiom> سخت تلاش کردن
put up a good fight <idiom> سخت تلاش کردن
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
main effort تلاش اصلی نیروها
burster course مسیرانفجار خرج تلاش
admissible stress تلاش قابل قبول
endeavor تلاش کردن کوشیدن
burster tube لوله خرج تلاش
compete تلاش و جدیت کردن
inert filling خرج تلاش بی اثر
competence روح تلاش جدیت
competed تلاش و جدیت کردن
main attack تلاش اصلی نیروها
competes تلاش و جدیت کردن
work someone's finger to the bone <idiom> تمام تلاش را به کار بستند
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
scrambles بزحمت جلو رفتن تلاش
Thank you for your efforts. با تشکر برای تلاش شما.
powered حداکثر تلاش در کمترین زمان
power حداکثر تلاش در کمترین زمان
scrambling بزحمت جلو رفتن تلاش
to turn upside down هر تلاش امکان پذیری را کرن
scramble بزحمت جلو رفتن تلاش
run scared <idiom> تلاش برای رقابت سیاسی
powers حداکثر تلاش در کمترین زمان
go long تلاش درپاس طولانی بجلو
forages تلاش وجستجو برای علیق
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
powering حداکثر تلاش در کمترین زمان
try for point تلاش برای کسب امتیاز
scrambled بزحمت جلو رفتن تلاش
foraging تلاش وجستجو برای علیق
foraged تلاش وجستجو برای علیق
forage تلاش وجستجو برای علیق
To make desperate efforts. این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
use up every ounce of energy نهایت تلاش خود را به کار بستن
stretch runner تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
to put one's best foot formost <idiom> حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
inert mine مین بی اثر وبدون خرج تلاش
muss درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
to try to stop the march of time تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
follow up <idiom> بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
to scramble for a living برای معاش یازندگی تلاش کردن
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
to torpedo تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
Whistle past the graveyard <idiom> تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
To go flat out . To make astupendous effort. غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
You wI'll fail unless you work harder . موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard . اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
power 0 تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
biochip تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
flechette پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
write خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
The documentary tries to be truthful to the events. این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
burster block مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
design stress resultant تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
bending stress خستگی خمشی تلاش خمشی
struggled تلاش کردن مبارزه کردن
struggling تلاش کردن مبارزه کردن
struggles تلاش کردن مبارزه کردن
struggle تلاش کردن مبارزه کردن
plasticizer ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com