English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 243 (47 milliseconds)
English Persian
progress پیشرفت کردن
progressed پیشرفت کردن
progresses پیشرفت کردن
progressing پیشرفت کردن
thrive پیشرفت کردن
thrived پیشرفت کردن
thrives پیشرفت کردن
thriving پیشرفت کردن
further پیشرفت کردن
furthered پیشرفت کردن
furthering پیشرفت کردن
furthers پیشرفت کردن
come along پیشرفت کردن
to gain ground پیشرفت کردن
to make headway پیشرفت کردن
to make way پیشرفت کردن
get ahead <idiom> پیشرفت کردن
here goes <idiom> پیشرفت کردن
make a dent in <idiom> پیشرفت کردن
to unfold پیشرفت کردن
to make progress پیشرفت کردن
Search result with all words
editor نرم افزاری که برای وارد کردن و تصحیح متن یا برنامههای اضافه شده تحت پیشرفت به کار می رود
editors نرم افزاری که برای وارد کردن و تصحیح متن یا برنامههای اضافه شده تحت پیشرفت به کار می رود
upgrade پیشرفت دادن تقویت کردن
upgraded پیشرفت دادن تقویت کردن
upgrades پیشرفت دادن تقویت کردن
upgrading پیشرفت دادن تقویت کردن
improve بهبودی یافتن پیشرفت کردن
improved بهبودی یافتن پیشرفت کردن
improves بهبودی یافتن پیشرفت کردن
improving بهبودی یافتن پیشرفت کردن
prosper کامیاب شدن پیشرفت کردن
prospered کامیاب شدن پیشرفت کردن
prospering کامیاب شدن پیشرفت کردن
prospers کامیاب شدن پیشرفت کردن
flourish نشو ونما کردن پیشرفت کردن
flourished نشو ونما کردن پیشرفت کردن
flourishes نشو ونما کردن پیشرفت کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
realistic deterrence میخکوب کردن حقیقی استراتژی سد کردن پیشروی کمونیسم در دنیا ممانعت حقیقی از پیشرفت کمونیسم
to look back از پیشرفت خودداری کردن
to make p in one's studies در تحصیلات خود پیشرفت کردن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
Other Matches
undeveloed بی پیشرفت
going پیشرفت
improvement پیشرفت
achievement پیشرفت
advance پیشرفت
achievements پیشرفت
progress پیشرفت
improvement پیشرفت
improvements پیشرفت
accomplishment پیشرفت
headway پیشرفت
advance پیشرفت
growths پیشرفت
developments پیشرفت
underdeveloped کم پیشرفت
advancement پیشرفت
advance پیشرفت
promotions پیشرفت
advances پیشرفت
development پیشرفت
promotion پیشرفت
advancing پیشرفت
growth پیشرفت
progresses پیشرفت
attainment پیشرفت
progressing پیشرفت
attainments پیشرفت
proceedings پیشرفت ها
progression پیشرفت
head way پیشرفت
progressions پیشرفت
lifts پیشرفت
progress پیشرفت
furtherance پیشرفت
achievement age سن پیشرفت
progression پیشرفت
progressed پیشرفت
advancing <adj.> پیشرفت
lift پیشرفت
advances پیشرفت ها
lifted پیشرفت
lifting پیشرفت
development رشد پیشرفت
becalm از پیشرفت بازداشتن
advance پیشرفت پیشروی
advances : پیشروی پیشرفت
economic progress پیشرفت اقتصادی
progress پیشرفت کار
developments رشد پیشرفت
progress of negotiations پیشرفت مذاکرات
capability استعداد پیشرفت
degree of advancement درجه پیشرفت
progresses پیشرفت پیشروی
becalms از پیشرفت بازداشتن
blooming پیشرفت کننده
becalmed از پیشرفت بازداشتن
Luddites پیشرفت گریز
rises پیشرفت ترقی
beats پیشرفت زنش
beat پیشرفت زنش
progressed پیشرفت کار
improvement curve منحنی پیشرفت
developmental stage مرحله پیشرفت
Luddite پیشرفت گریز
becalming از پیشرفت بازداشتن
progress chaser نافر پیشرفت
achievement quotient بهر پیشرفت
progressed پیشرفت پیشروی
progress پیشرفت پیشروی
achievement curve منحنی پیشرفت
progressivist پیشرفت گرای
advancing پیشرفت پیشروی
achievement need نیاز پیشرفت
n achievement نیاز پیشرفت
achievement motive انگیزه پیشرفت
velocity of advance تندی پیشرفت
ongoing درحال پیشرفت
accession دخول پیشرفت
achievement test آزمون پیشرفت
obstructionist از پیشرفت کارمجلس را از
technical progress پیشرفت فنی
technological improvement پیشرفت فنی
advances پیشرفت پیشروی
academic achievement پیشرفت تحصیلی
progressing پیشرفت کار
scholastic achievement پیشرفت تحصیلی
rise پیشرفت ترقی
proceeding پیشرفت طرز
aq بهر پیشرفت
progressing پیشرفت پیشروی
reaction progress پیشرفت واکنش
the a of the army پیشرفت ارتش
progresses پیشرفت کار
accomplishment quotient بهر پیشرفت
achievement battery مجموعه آزمون پیشرفت
f. morement جنبش برای پیشرفت
advancement degree of reaction درجه پیشرفت واکنش
interim report گزارش پیشرفت کار
spit پیشرفت خشکی در دریا
spits پیشرفت خشکی در دریا
process پیشرفت تدریجی ومداوم
processes پیشرفت تدریجی ومداوم
california achievement tests آزمونهای پیشرفت کالیفرنیا
proceeding پیشرفت خلاصه مذاکرات
advance پیشرفت طولی ناو
progress report گزارش پیشرفت کار
promotions ترفیع رتبه پیشرفت
plain sailing پیشرفت بدون مانع
promotion ترفیع رتبه پیشرفت
progress reporting گزارش پیشرفت کار
advancing پیشرفت طولی ناو
progressional دارای پیشرفت تدریجی
advances پیشرفت طولی ناو
combat development پیشرفت اموزش رزمی
labor augmenting tednological progress پیشرفت تکنولوژی کارافزا
progress payments پرداختهای پیشرفت کار
country party حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
daily progress report گزارش روزانه پیشرفت کار
baffling صفحه انعکاس از پیشرفت بازداشتن
fogyish مانع پیشرفت قدیمی مسلک
baffles صفحه انعکاس از پیشرفت بازداشتن
baffle صفحه انعکاس از پیشرفت بازداشتن
contract record سوابق نحوه پیشرفت قرارداد
baffled صفحه انعکاس از پیشرفت بازداشتن
stanford achivement test ازمون پیشرفت تحصیلی استانفورد
progress payments پرداخت براساس پیشرفت کار
boom پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم
boomed پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم
lower high water پایین ترین پیشرفت اب دریا
booming پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم
booms پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم
break through رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
lad der وسیله پیشرفت یارسیدن به مقصود
underdeveloped areas مناطق عقب مانده و کم پیشرفت
mean higher high water ارتفاع متوسط پیشرفت اب دریا
self development پیشرفت نفس خود پیش برد
nephrotomy چیزی که شخص رااز پیشرفت باز میدارد
Poor eyesight is a handicap to a scientists progress . ضعف بینایی مانع پیشرفت یک دانشمند است
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
imperial institute بنگاه امپراطوری است در لندن برای پیشرفت بازرگانی
c استفاده از کامپیوتر برای آموزش به دانش آموزان و برآورد پیشرفت آنها
EEMS در یک IBM PC پیشرفت EMS روش استاندارد گسترش حافظه اصلی مناسب با PC
DVD پیشرفت تازه در ذخیره سازی دادههای با حجمم گیگا بایت روی دیسک از نوع ROM-CD
super- پیشرفت در سیستم نمایش گرافیکی استاندارد VGAکه renolution تا x پیکسل با میلیون ها رنگ را ممکن می سازد
vga پیشرفت سیستم نمایش گرافیکی VGA استاندارد که امکان renolation تا x پیکسل با میلیون ها رنگ میدهد
progress payment پرداخت مبالغ قرارداد طبق پیشرفت کار پرداخت مرحلهای
conservation [darn] مرمت و رفوگری فرش که بیشتر بصورت عمل مکانیکی بوده و جهت جلوگیری از پیشرفت خرابیو اصلاح نسبی خسارت وارد شده صورت می گیرد
cpu پیشرفت کامپیوتر که محدود به تعدادی دستورالعمل است که CPU میتواند اجرا کند حافظه و وسایل ورودی / خروجی می توانند داده را سریع تر از تولید CPU ارسال کنند
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
enclave economices اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
EDO memory فن آوری حافظه که حاوی پیشرفت بهتری است و می انواند داده را از محلی از حافظه پیدا کند و بخواند بایک عمل . و نیز میتواند آخرین قطعه داده را که در حافظه ذخیره شده بود در حافظه پنهان آماده خواندن از حافظه است
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com