English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (41 milliseconds)
English Persian
forestall پیش افتادن ممانعت کردن
forestalled پیش افتادن ممانعت کردن
forestalls پیش افتادن ممانعت کردن
Other Matches
arrest جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrested جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrests جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
checks ممانعت کردن
forfend ممانعت کردن
checked ممانعت کردن
check ممانعت کردن
impedes ممانعت کردن
impeded ممانعت کردن
impede ممانعت کردن
liberalises رفع ممانعت کردن
liberalizing رفع ممانعت کردن
liberalizes رفع ممانعت کردن
stalling ماندن ممانعت کردن
stall ماندن ممانعت کردن
liberalized رفع ممانعت کردن
liberalising رفع ممانعت کردن
liberalize رفع ممانعت کردن
liberalised رفع ممانعت کردن
preventing مانع شدن ممانعت کردن
prevented مانع شدن ممانعت کردن
blocking and chocking ممانعت و راه بندی کردن
prevent مانع شدن ممانعت کردن
prevents مانع شدن ممانعت کردن
interdiction ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
obstruction حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
interdict ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
obstructions حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
hindered ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindering ممانعت کردن جلوگیری کردن
hinder ممانعت کردن جلوگیری کردن
hinders ممانعت کردن جلوگیری کردن
to fall on ones knees بیرون افتادن بلابه افتادن
realistic deterrence میخکوب کردن حقیقی استراتژی سد کردن پیشروی کمونیسم در دنیا ممانعت حقیقی از پیشرفت کمونیسم
flags سنگفرش کردن پایین افتادن
gives اتفاق افتادن فدا کردن
give اتفاق افتادن فدا کردن
giving اتفاق افتادن فدا کردن
to pick up oneself از افتادن خود جلوگیری کردن
stumping قطع کردن سنگین افتادن
pick up oneself از افتادن خود جلوگیری کردن
stumps قطع کردن سنگین افتادن
stumped قطع کردن سنگین افتادن
operate عمل کردن بکار افتادن
stump قطع کردن سنگین افتادن
operated عمل کردن بکار افتادن
operates عمل کردن بکار افتادن
flag سنگفرش کردن پایین افتادن
to come down with a run پایین افتادن افت کردن
philander زن بازی کردن دنبال زن افتادن
trammel تعدیل کردن بدام افتادن
routing عزیمت کردن راه افتادن
to overeach oneself زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
incidents ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
to overlie infant روی بچهای افتادن و او راخفه کردن
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
hog tie عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
incident ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
stalling متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
molestation ممانعت
obstructions ممانعت
prevention ممانعت
forbiddance ممانعت
restraint ممانعت
debarment ممانعت
withholding ممانعت
withheld ممانعت
withhold ممانعت
withholds ممانعت
obstruction ممانعت
exclusion ممانعت
restraints ممانعت
interdict ممانعت
block age ممانعت
interdiction ممانعت
turn a deaf ear to <idiom> ممانعت از شنیدن
steric hindrance ممانعت فضایی
annoyance ممانعت ازردگی
area interdiction ممانعت در منطقه
hanging prevention ممانعت از تعلیق
prohibition تحریم ممانعت
blockage ممانعت دریایی
interference ممانعت غیرمجاز
area interdiction ممانعت منطقهای
trade barrier ممانعت تجاری
denial measures اصول ممانعت
preventer ممانعت کننده
blockages ممانعت دریایی
liberalizer رافع ممانعت
hindered rotation چرخش ممانعت شده
rein ممانعت لجام زدن
write inhibit ring حلقه ممانعت از نوشتن
stramline flow جریان موازی یابی ممانعت
competition clause شرط ممانعت از دخول دیگران
denial measures تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
blank ممانعت از امتیاز گیری حریف
denial ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
denials ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
blankest ممانعت از امتیاز گیری حریف
forclosure سلب حق اقامه دعوی ممانعت
preventive عامل ممانعت جلوگیری کننده
mutual exclusion ناسازگاری دو جانبه ممانعت متقابل
survive ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
clearing block قطعه ممانعت از بسته شدن کولاس
precluded مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
survives ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
surviving ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survived ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
precluding مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
unhorse از اسب افتادن یا پیاده شدن اسب را از گاری یا درشگه باز کردن
slaver گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
to get caught up in something در چیزی گیر کردن [افتادن] [گرفتار شدن] [اصطلاح روزمره] [اصطلاح مجازی]
terrain avoidance ممانعت خودکار هواپیما ازنزدیک شدن به زمین
stickers اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
sticker اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
to fall to شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
back pressure valve سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله
censeur ممانعت قدرت حاکمه یک کشور ازنشر عقاید مخالفین به هرشکلی که باشد
interlock وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocks وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocking وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocked وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
stick گیر کردن گیر افتادن
prevention of stripping ممانعت از کار وسایل اکتشافی دشمن یا اکتشاف وسایل مخابراتی و رادارخودی
contact burst preclusion ضامن ضد انفجار ضربتی وسیله ممانعت از انفجار دراثر اصابت
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
counterflak اتش خنثی کننده توپخانه پدافندهوایی ضد پدافند هوایی عملیات ممانعت از پدافندهوایی
score خط افتادن
clear itself لا افتادن
lies افتادن
tumbled افتادن
tumbles افتادن
opposes در افتادن
oppose در افتادن
foundered از پا افتادن
drop back افتادن
founder از پا افتادن
To do something in a pique . سر لج افتادن
to come a cropper افتادن
to be thrown افتادن
foundering از پا افتادن
founders از پا افتادن
to be off ones feed افتادن
scored خط افتادن
lie افتادن
scores خط افتادن
to be deferred پس افتادن
tumble افتادن
toppling از سر افتادن
topples از سر افتادن
lied افتادن
toppled از سر افتادن
topple از سر افتادن
to come a mucker افتادن
plonk افتادن
plonked افتادن
lag پس افتادن
fall افتادن
prostrating افتادن
prostrates افتادن
prostrated افتادن
prostrate افتادن
lapse vi افتادن
to fall down افتادن
retard پس افتادن
retarding پس افتادن
retards پس افتادن
to shank off افتادن
to bite the dust افتادن
lagged پس افتادن
to fall off افتادن
To go out o fashion . از مد افتادن
plonking افتادن
out of breath <idiom> به هن هن افتادن
lags پس افتادن
plonks افتادن
outpace پیش افتادن از
break down <idiom> ازکار افتادن
postpones بتعویق افتادن
postponed بتعویق افتادن
crashingly از کار افتادن
chanced اتفاق افتادن
To be lost . To disappear . ازمیان بر افتادن
befall اتفاق افتادن
to get ahead of پیش افتادن از
postponing بتعویق افتادن
outmarch پیش افتادن از
to get into trouble بزحمت افتادن
tail away عقب افتادن
poop از نفس افتادن
postpone بتعویق افتادن
befallen اتفاق افتادن
crashing از کار افتادن
crash از کار افتادن
You have come out well in this photo(picture). ازمد افتادن
to get oneself into trouble بزحمت افتادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com