Total search result: 203 (40 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
spred awning |
چادر پهن کردن |
|
|
Search result with all words |
|
frapping awning |
باد نگیر کردن چادر |
furl awning |
جمع کردن چادر |
Other Matches |
|
canvas |
چادر |
canvases |
چادر |
tentless |
بی چادر |
tentage |
چادر |
camps |
چادر |
awnings |
چادر |
awning |
چادر |
camp |
چادر |
camped |
چادر |
untented |
بی چادر |
tents |
چادر |
tent |
چادر |
pavilion |
چادر صحرایی |
bedspread |
چادر شب رختخواب |
bedspreads |
چادر شب رختخواب |
camp |
چادر زدن |
veils |
چادر پوشاندن |
camped |
چادر زدن |
tent |
چادر عشایر |
tent pole |
تیر چادر |
tent pole |
دیرک چادر |
veil |
چادر پوشاندن |
encamps |
چادر زدن |
encamping |
چادر زدن |
encamped |
چادر زدن |
tentage |
وسایل چادر |
pavilions |
چادر صحرایی |
marquees |
چادر بزرگ |
camps |
چادر زدن |
encamp |
چادر زدن |
sail hook |
قلاب چادر |
for a tent |
برای هر چادر |
nomadic |
چادر نشین |
double tent |
چادر دو نفره |
To pitch a tent. |
چادر زدن |
strike |
چادر را از جا کندن |
marquee |
چادر بزرگ |
pup tent |
چادر پناهگاه |
strikes |
چادر را از جا کندن |
bell tent |
چادر قلندری |
ridge pole |
کش دیرک افقی چادر |
roof tree |
کش دیرک افقی چادر |
Camping |
اردو یا چادر زدن |
nomads |
چادر نشین ایلیاتی |
nomad |
چادر نشین ایلیاتی |
No camping |
چادر زدن ممنوع |
slopping awning |
شیب دادن چادر |
stanchion |
سایبان یا چادر جلومغازه |
side screen |
چادر افتاب گیر |
Can we camp here? |
آیا اینجا میتوانیم چادر بزنیم؟ |
Is there a camp site near here? |
آیا نزدیک اینجا چادر زدن وجود دارد؟ |
campers |
شرکت کننده در اردو کسی که در چادر زندگی میکند |
camper |
شرکت کننده در اردو کسی که در چادر زندگی میکند |
fly |
فرستادن توپ والیبال به ارتفاع زیاد پارچه سقف چادر |
uncover |
برداشتن روپوش یا چادر وسایل فرمان از حفاظ یا سنگرخارج شوید |
uncovering |
برداشتن روپوش یا چادر وسایل فرمان از حفاظ یا سنگرخارج شوید |
uncovers |
برداشتن روپوش یا چادر وسایل فرمان از حفاظ یا سنگرخارج شوید |
You went in a black veil, but must come out in a w. <proverb> |
با چادر سیاه رفتى باید با کفن سفید بیرون بیائى . |
Ensi |
[نوعی قالیچه پرده آویز بین ترکمن ها بر سر درب ورودی به چادر استفاده می شود و حالتی از پنجره را نشان می دهد.] |
camped |
پادگان اردو زدن چادر زدن |
camps |
پادگان اردو زدن چادر زدن |
camp |
پادگان اردو زدن چادر زدن |
slat |
پاره پاره شدن چادر |
slats |
پاره پاره شدن چادر |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |