Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
incommunicability
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
Other Matches
incommunicableness
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
an irrepressible person
نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
devisor
کسیکه بمیل خویش چیزی رابدیگری بارث می گذارد مورث
oversale
پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
retaliating
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliate
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliates
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliated
عین چیزی را بکسی برگرداندن
It is for your own ears.
پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
indian giver
کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
circumstance
چگونگی
quality
چگونگی
qualities
چگونگی
condition
چگونگی
stating
چگونگی
modality
چگونگی
states
چگونگی
modalities
چگونگی
how
چگونگی
state
چگونگی
state-
چگونگی
stated
چگونگی
decreasingly
چنانکه روبکاهش گذارد
contiguous
آنچه اثر می گذارد
it burnsto a white ach
چون می سوزدخاکسترسفیدباقی می گذارد
is on the wane
رو بزوال یا نقصان می گذارد
manner
چگونگی طرز
quality
نهاد چگونگی
quality
صفت چگونگی
qualities
نهاد چگونگی
positioned
وضع چگونگی
outwardness
چگونگی بیرون
tonality
چگونگی صدا
position
وضع چگونگی
quality of waters
چگونگی ابها
qualities
صفت چگونگی
lies
موقعیت چگونگی
lie
موقعیت چگونگی
lied
موقعیت چگونگی
circumstances
چگونگی کیفیت
modally
از لحاظ چگونگی
irretraceable
که نتوان ردانرا گرفت
inexcusably
چنانکه نتوان معذوردانست
incomputably
بطوریکه نتوان شمرد
irrepressible joy
ادمی که نتوان جلواوراگرفت
hig low jack
ضربهای در بولینگ که میلههای 7 و 01 را جا می گذارد
I ll pay him back in his own coin .
حقش را کف دستش خواهم گذارد
network topology
چگونگی استقرار شبکه
the lie of the land
چگونگی اوضاع مهثب
inseparably
چنانکه نتوان سوا کرد
intangibly
چنانکه نتوان احساس کرد
irrefragably
چنانکه نتوان تکذیب کرد
inexpressibly
چنانکه نتوان بیان کرد
intangibly
چنانکه نتوان درک کرد
immovably
چنانکه نتوان جنبش داد
ineffably
بطوریکه نتوان بیان کرد
incommutably
بطوریکه نتوان معاوضه نمود
kittle cattle
ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
You cannot make bricks without straw.
<proverb>
بى کاه نتوان خشت ساخت .
golden gate
پرتابی در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 راباقی می گذارد
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
double pinochle
ضربهای در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 را بجامی گذارد
bedpost
ضربهای در بولینگ که میلههای 7 و 01 را بجا می گذارد
lily
ضربهای در بولینگ که شمارههای 5 و 7 و 01 راجا می گذارد
do split
ضربهای در بولینگ که میله جلو و 7 یا 01 را جا می گذارد
lilies
ضربهای در بولینگ که شمارههای 5 و 7 و 01 راجا می گذارد
big four
ضربهای در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 را بجامی گذارد
i stated the facts
چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
to evolve a fact
چگونگی امری را فاهر کردن
incomprehensibly
بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
irrecocilably
چنانکه نتوان انرا وفق داد
no enemy is insignificant
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
You cannot put old heads on young shoulders .
<proverb>
سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
an inseparable prefix
سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
irrepressible joy
کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
incommunicably
چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
inscrutably
چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
incompressibly
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
irretraceable
که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
inimitably
چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
indescribably
چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
indefeasibly
بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
inextricably
چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
illimitably
بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
irredeemably
جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
feeder
مکانیزمی که به طور خودکار کاغذ درون چاپگر می گذارد
Nothing on earth will induce him to go there again.
اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد.
personal service utility
کسی که مستقیما" کار خود را دراختیار کارفرما می گذارد
feeders
مکانیزمی که به طور خودکار کاغذ درون چاپگر می گذارد
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
paradoxicality
چگونگی سخنی که درفاهرمهمل ودرمعنی درست باشد
heat resisting quality
حالت و چگونگی مقاومت حرارتی ثبات گرمایشی
irreversibly
چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
irremissibly
چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
bot
بخشی که شروع فضای ضبط نوار مغناطیسی را علامت می گذارد
waifs
اموالی که سارق حین فراربیرون از محل سرقت به جامی گذارد
investors
کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
investor
کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
permanent structures
به تاسیساتی گفته میشود که پس از اتمام قرارداد پیمانکاردر محل می گذارد
computer literacy
دانش کامپیوترها و چگونگی استفاده از انها برای حل مسائل
irreclaimably
بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
identity of indiscernibles
یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
salvoes
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
salvo
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
to give ones heart to a person
دل بکسی دادن
drop by
بکسی سر زدن
to play a trick on any one
بکسی حیله
to spat at
تف بکسی انداختن
to play one f.
بکسی ناروزدن
to ride one down
سواره بکسی
to run across or against
بکسی تاخت
snap a person's nose off
بکسی پریدن
to face any one down
بکسی تشرزدن
snap a person's head off
بکسی پریدن
inaccessibily
بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
ineradicably
بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
to give one the knee
بکسی تعظیم کردن
to believe in a person
بکسی ایمان اوردن
to yearn to
بکسی اشتیاق داشتن
bequeaths
بکسی واگذار کردن
bequeathing
بکسی واگذار کردن
bequeathed
بکسی واگذار کردن
to take pity on any one
بکسی رحم کردن
to give one the knee
بکسی تواضع کردن
to read one a lesson
بکسی نصیحت کردن
serve one a trick
بکسی حیله زدن
bequeath
بکسی واگذار کردن
to serve one a trick
بکسی حیله زدن
to do make or pay obeisance to
بکسی احترام گزاردن
Dont you dare tell anyone .
مبادا بکسی بگویی
to give heed to any one
بکسی اعتنایاتوجه کردن
to paddle one's own canoe
کار بکسی نداشتن
to serve notice on a person
رسما بکسی اخطار کردن
deriding
بکسی خندیدن استهزاء کردن
toincrease any one's salary
اضافه حقوق بکسی دادن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
deride
بکسی خندیدن استهزاء کردن
derides
بکسی خندیدن استهزاء کردن
derided
بکسی خندیدن استهزاء کردن
toa the life of a person
سوء قصدنسبت بکسی کردن
heteroplasty
پیوندبافته کسی بکسی دیگر
to pelt some one with stones
باسنگ بکسی حمله کردن
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
to give one the straight tip
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
to pelt some one with stones
سنگ بکسی پرت کردن
to ply any one with drink
باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
to put a slur on any one
لکه بدنامی بکسی چسباندن
power function
این تابع در حقیقت چگونگی کارائی ازمون فرضهای اماری رابررسی مینماید
joint
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
fractional reserve banking
روش مبتنی بر ذخیره جبران کسری در امریکا در ازای هرصد دلاری که مشتریان دربانک می گذارد
advisory lock
قفلی که فرآیند روی یک قسمت از فایل می گذارد تا سایر فرآیندها به آن داده دستیابی نداشته باشند
to have recourse to a person
بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
To give somebody a few days grace .
بکسی چند روز مهلت دادن
To look fondly at someone .
با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to do make or pay obeisance to
بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to serve a legal p on any one
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to think highliy of any one
نسبت بکسی خوش بین بودن
to swear tre sonagainstany one
سوگند برای خیانت بکسی خوردن
to bechon to a person to come
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to snap one's nose or head off
بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
prejudice agaiast a person
غرض نسبت بکسی از روی تعصب
favoritism
استثناء قائل شدن نسبت بکسی
patenting
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to show one out
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
to run in to a person
دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
patent
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patents
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to palm off a thing on aperson
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
patented
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
p in favour of a person
تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
imposition of hands
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
to stand in one's light
جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
pious fraud
حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
ramdrive.sys
در DOS یک فایل پیکربنغی همراه سیستم عامل است که بخشی از حافظه دستیابی مستقیم کامپیوتر را بعنوان یک دیسک کنار می گذارد
goofy foot
موج سواری که بجای پای چپ پای راست را روی تخته بجلو می گذارد
luck penny
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck money
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
an impossible hat
کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
interlap
چگونگی چند چیز که نیمه نیمه روی هم قرار میگیرند
posturing
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posture
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
pareto optimality
حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
printed
بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد
prints
بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد
print
بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد
Fire cannot be extinguished by fire .
<proverb>
آتش را به آتش خاموش نتوان کرد .
relative humidity
رطوبت نسبی
[مقدار این رطوبت در فضای کارگاه بافت حائز اهمیت بوده و کم یا زیاد بودن آن اثر مستقیم بر کار بافنده می گذارد.]
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to lay violent handsonany one
اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
to follow any ones example
سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com