Total search result: 201 (14 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to refresh something |
چیزی را باز نوساختن [اصطلاح مجازی] |
|
|
Other Matches |
|
renovated |
باز نوساختن |
renovating |
باز نوساختن |
renovate |
باز نوساختن |
renovates |
باز نوساختن |
reconstruct |
از نوساختن احیا کردن |
reconstructed |
از نوساختن احیا کردن |
reconstructing |
از نوساختن احیا کردن |
reconstructs |
از نوساختن احیا کردن |
to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
to esteem somebody or something [for something] |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
to pass by any thing |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
to hang over anything |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
controls |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
establishes |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
controlling |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
control |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
establish |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
establishing |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
appreciates |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciate |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
rate |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
rates |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
appreciating |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
to regard somebody [something] as something |
کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
appreciated |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
fence [around / between something] |
حصار [دور چیزی] [بین چیزی] |
see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
changes |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
fence [around / between something] |
نرده [دور چیزی] [بین چیزی] |
screw up <idiom> |
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی |
to wish for something |
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن |
change |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changed |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
changing |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . |
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] . |
recognition |
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای .. |
to blame somebody for something |
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه] |
resists |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resisting |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
requiring |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
inserts |
قرار دادن چیزی در چیزی |
required |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
requires |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
resist |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
inserting |
قرار دادن چیزی در چیزی |
insert |
قرار دادن چیزی در چیزی |
to lean something against something |
چیزی را به چیزی تکیه دادن |
resisted |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
to paint something [with something] |
چیزی را [با چیزی] رنگ زدن |
require |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> |
کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره] |
(a) case in point <idiom> |
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند |
to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
گمارش [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
برگماشت [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
برگماشت [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
واگذاری [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
تعیین [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
تعیین [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
ارجاع [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
ارجاع [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
واگذاری [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
گمارش [به چیزی] [از چیزی] |
stuck on <idiom> |
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن |
phase |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
sleep on it <idiom> |
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن |
rectified |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectify |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectifies |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
to have something in reserve |
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن |
phased |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
something like 00 rials |
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال |
phases |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
long for |
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن |
continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
to mind somebody [something] |
اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن] |
fixes |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
fix |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
indigence |
بی چیزی |
aught |
چیزی |
to poke a hole in any thing |
چیزی را |
anything |
چیزی |
something |
یک چیزی |
light purse |
بی چیزی |
something |
چیزی |
destitution |
بی چیزی |
dehumidify |
نم چیزی را گرفتن |
sponsor |
بانی چیزی ش دن |
sponsors |
بانی چیزی ش دن |
to bring something |
آوردن چیزی |
to get [hold of] something |
آوردن چیزی |
sponsoring |
بانی چیزی ش دن |
cork |
راه چیزی |
corks |
راه چیزی |
to toy with the idea of doing something <idiom> |
چیزی را در سر پروراندن |
to entertain the idea of doing something <idiom> |
چیزی را در سر پروراندن |
to cut down [on] something |
چیزی را کم کردن |
To brag and boast . To profess something . |
از چیزی دم زدن |
to cut back [on] something |
چیزی را کم کردن |
to cut something |
چیزی را کم کردن |
This is more like it. Now this makes sense. |
حالااین شد یک چیزی |
The point is that… |
چیزی که هست |
hard surface |
سطح چیزی |
he has nothing of his own |
چیزی ندارد |
We didnt get a share (acut). |
به ما چیزی نرسید |
dehydrate |
اب چیزی را گرفتن |
no object |
چیزی نیست |
dont mention it |
چیزی نیست |
no matter |
چیزی نیست |
exordium |
اول هر چیزی |
get wind of something |
از چیزی بوبردن |
to throw something overboard |
چیزی را ول کردن |
fiddled |
ور رفتن به چیزی |
to be involved in something |
با چیزی درگیربودن |
inlay |
در چیزی کارگذاشتن |
inlaying |
در چیزی کارگذاشتن |
To pinch some thing . |
چیزی را کش رفتن |
To let something slip thru ones fingers . |
چیزی را از کف دادن |
coding |
کد گذاری چیزی |
to be up to something |
در چیزی دو به هم زدن |
to get [be] up to mischief |
در چیزی دو به هم زدن |
to jury-rig something |
چیزی را به هم پیوستن |
to do something wrong |
در چیزی دو به هم زدن |
fills |
پر کردن چیزی |
to escape [with something] |
گریختن [با چیزی] |
the search of |
جستجوی چیزی |
ask a boon of me |
از من چیزی بخواه |
to bring something |
گرفتن چیزی |
to get [hold of] something |
گرفتن چیزی |
fill |
پر کردن چیزی |
rejection |
نپذیرفتن چیزی |
not that i know of |
چیزی که من بدانم نه |
to grieve over anything |
برای چیزی |
pull up to |
به چیزی رسیدن |
pull up with |
به چیزی رسیدن |
nothing was left over |
چیزی زیادنیامد |
to look for anything |
چیزی گشتن |
I owe you one. [colloquial] |
من یه چیزی به تو بدهکارم. |
mindful of anything |
ملتفت چیزی |
mindful of anything |
باخبر از چیزی |
to make a hand of anything |
از چیزی سودبردن |
defrosts |
یخ چیزی را اب کردن |
the thing is |
چیزی که هست |
there is nothing wanting |
چیزی کم نسبت |
to have something at one's disposal |
چیزی داشتن |
to have something |
چیزی داشتن |
use [of something] |
استفاده [از چیزی] |
defrosting |
یخ چیزی را اب کردن |
defrosted |
یخ چیزی را اب کردن |
defrost |
یخ چیزی را اب کردن |
make something do |
با چیزی تا کردن |
To discover (realize, assess) something. |
به چیزی پی بردن |
hold by |
به چیزی چسبیدن |
hunger for |
ارزوی چیزی |
hunger for |
اشتیاق به چیزی |
to obtain something |
گرفتن چیزی |
wriggler |
چیزی که می لولد |
i said nothing to him |
چیزی به او نگفتم |
bonk |
خوردن سر به چیزی |
bonked |
خوردن سر به چیزی |
To go after something. |
پی چیزی رفتن |
to abstain from something |
پرهیزکردن [از چیزی] |