Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (35 milliseconds)
English
Persian
to quit something cold turkey
چیزی را یکدفعه ترک کردن
[مانند سیگار یا الکل]
Search result with all words
to have the munchies for something
یکدفعه هوس چیزی
[غذایی]
را کردن
Other Matches
Better face in danger once than to be always in da.
<proverb>
مرگ یکدفعه شیون یکدفعه.
to go cold turkey
یکدفعه اعتیادی را ترک کردن
[روانشناسی]
[پزشکی]
to turn on the waters
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enmasse
یکدفعه
She shot up last year .
پارسال یکدفعه قد کشید
The guy vanished into thin air .
طرف یکدفعه غیبش زد
All of a sudden , he turned up in Europe .
یکدفعه سر از اروپا درآورد
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
I've got the munchies.
یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to snap at someone
یکدفعه سر کسی
[با عصبانیت]
داد زدن
to snap
یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
I bought the bicycle on impulse .
یکدفعه زد بکله ام واین دوچرخه راخریدم
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
The doctors cannot understand why I am suddenly so well again.
پزشکان نمیتونن تشخیص بدهند که چرا حال من یکدفعه خوب شد.
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
make something do
با چیزی تا کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
deduct
کم کردن چیزی از کل
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
deducted
کم کردن چیزی از کل
defrost
یخ چیزی را اب کردن
to reason out something
چیزی را حل کردن
deducting
کم کردن چیزی از کل
deducts
کم کردن چیزی از کل
make do with something
با چیزی تا کردن
fills
پر کردن چیزی
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
fill
پر کردن چیزی
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to smell at something
چیزی را بو کردن
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
premise
چیزی را فرض کردن
craving
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
assume
چیزی را فرض کردن
to give credence to something
به چیزی باور کردن
hunger
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی باور کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
to bring something
فراهم کردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
lay down the condition
شرط کردن چیزی
try (something) out
<idiom>
امتحان کردن(چیزی)
to give credence to something
به چیزی اعتقاد کردن
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی اعتقاد کردن
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
make a provision
شرط کردن چیزی
presume
چیزی را فرض کردن
To give up (overlook)something.
از چیزی صرفنظر کردن
evaluated
چیزی رامعین کردن
to refuse somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
fill up
کاملاگ پر کردن چیزی
evaluate
چیزی رامعین کردن
to sweeten something
چیزی را شیرین کردن
replacing
چیزی را تعویض کردن
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
evaluating
چیزی رامعین کردن
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
replaces
چیزی را تعویض کردن
replaced
چیزی را تعویض کردن
evaluates
چیزی رامعین کردن
replace
چیزی را تعویض کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
palletize
چیزی را حمل کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
to ensure something
تضمین کردن
[چیزی]
to ensure something
مراقبت کردن در
[چیزی]
to reason out something
چیزی رامعین کردن
To devour something .
چیزی را یک لقمه کردن
to ensure something
تامین کردن
[چیزی]
hurtles
با چیزی تصادف کردن
hurtled
با چیزی تصادف کردن
unmasking
چیزی رااشکار کردن
unmasks
چیزی رااشکار کردن
to deny somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
unmasked
چیزی رااشکار کردن
unmask
چیزی رااشکار کردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
meanest
مشخص کردن چیزی
meaner
مشخص کردن چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
to lay stress on something
چیزی راتاکید کردن
simplifying
ساده تر کردن چیزی
simplify
ساده تر کردن چیزی
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
to touch something
لمس کردن چیزی
to tip something
[British E]
ته نشین کردن چیزی
simplifies
ساده تر کردن چیزی
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
to book something
چیزی را رزرو کردن
preparations
آماده کردن چیزی
to take apart something
چیزی را از هم باز کردن
preparation
آماده کردن چیزی
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
to make r. after something
چیزی را جستجو کردن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
demystifying
سر چیزی را برطرف کردن
demystify
سر چیزی را برطرف کردن
to obtain something
کسب کردن چیزی
demystifies
سر چیزی را برطرف کردن
demystified
سر چیزی را برطرف کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com