English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
He just missed going to jail. چیزی نمانده بود بزندان بیافتد
Other Matches
get out of the way <idiom> چیزی به مانع نمانده
he was all but adrowneed چیزی نمانده بودکه غرق شود
I was literally ( nearly , almost ) kI'lled . I was within an ace of being kI'lled. چیزی نمانده بود کشته بشوم
It is all over between them . They are thru with each other . بین آنها چیزی باقی نمانده ( را بطه یا تماسی وجود ندارد )
The darkest hour is that before the down. <proverb> تاریک ترین لیظه هنگامی است که چیزی به فجر نمانده است .
plene administravit بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
send-up بزندان فرستادن
send up بزندان فرستادن
send-ups بزندان فرستادن
imprison بزندان افکندن
imprisoning بزندان افکندن
imprisons بزندان افکندن
to carry off to prison بزندان کشیدن
to put in to prison بزندان افکندن
it is bound to nappen مقدراست اتفاق بیافتد
out of <idiom> باقی نمانده
He eventually landed in prison . عاقبت کارش بزندان کشید
There is no time left . دیگر وقتی نمانده
She has very little color. رنگ بصورتش نمانده
gill net دامی که چون ماهی دران بیافتد
not a scrap is left ذرهای باقی نمانده است
combination shot ضربه مرکب با یک سری حرکات گوی تا به کیسه بیافتد
wait up for <idiom> به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
Dont let the grass grow under your feet. نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
Nothing on earth will induce him to go there again. اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد.
crosscourt shot ضربه کوتاه به دیوار مقابل که به طرف دیگر زمین اسکواش بیافتد
latest event time دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
flight پرواز بلند و طولانی توپ پس از ضربه یا توپ زدن بطوری که ناگهان به زمین بیافتد
I simply cant concentrate. حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
something چیزی
destitution بی چیزی
light purse بی چیزی
indigence بی چیزی
aught چیزی
to poke a hole in any thing چیزی را
something یک چیزی
anything چیزی
to search for anything پی چیزی گشتن
nothing was left over چیزی زیادنیامد
to be involved in something با چیزی درگیربودن
to refresh oneself چیزی خوردن
to do something wrong در چیزی دو به هم زدن
consigning سپردن چیزی به
consigns سپردن چیزی به
rejection نپذیرفتن چیزی
to be up to something در چیزی دو به هم زدن
inlay در چیزی کارگذاشتن
to get [be] up to mischief در چیزی دو به هم زدن
to pique oneself on something چیزی بالیدن
fiddled ور رفتن به چیزی
involution عود چیزی
fill پر کردن چیزی
fills پر کردن چیزی
coding کد گذاری چیزی
to look for anything چیزی گشتن
sponsors بانی چیزی ش دن
to make a hand of anything از چیزی سودبردن
sponsoring بانی چیزی ش دن
sponsor بانی چیزی ش دن
cork راه چیزی
to abstain from something پرهیزکردن [از چیزی]
inlaying در چیزی کارگذاشتن
the search of جستجوی چیزی
the thing is چیزی که هست
there is nothing wanting چیزی کم نسبت
inlays در چیزی کارگذاشتن
to grieve over anything برای چیزی
corks راه چیزی
to sniff something بو کشیدن چیزی
no object چیزی نیست
longhair علاقمند به چیزی
long haired علاقمند به چیزی
exordium اول هر چیزی
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
no matter چیزی نیست
dont mention it چیزی نیست
make something do با چیزی تا کردن
dehumidify نم چیزی را گرفتن
to toy with the idea of doing something <idiom> چیزی را در سر پروراندن
to entertain the idea of doing something <idiom> چیزی را در سر پروراندن
make do with something با چیزی تا کردن
to cut something چیزی را کم کردن
i said nothing to him چیزی به او نگفتم
to jury-rig something چیزی را به هم پیوستن
inside of بطن هر چیزی
defrost یخ چیزی را اب کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
hunger for اشتیاق به چیزی
hunger for ارزوی چیزی
resignation [from something] استعفا [از چیزی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com