English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (43 milliseconds)
English Persian
hitch کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitched کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitches کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitching کامل کردن پاس به دریافت کننده
Other Matches
spinner play حمله یک نفره با دریافت توپ و چرخیدن یک دایره کامل
out side دریافت کننده سرویس دریافت کننده سرویس اسکواش
recipient دریافت کننده
receivers دریافت کننده
getter دریافت کننده
payees دریافت کننده
recipients دریافت کننده
receiver دریافت کننده
payee دریافت کننده
out- دریافت کننده سرویس
payees دریافت کننده وجه
outed دریافت کننده سرویس
out دریافت کننده سرویس
payees دریافت کننده پول
payee دریافت کننده وجه
payee دریافت کننده پول
consignee دریافت کننده محموله
hand out حریف دریافت کننده سرویس
pass reciever دریافت کننده مجاز پاس
flat pass پاس به دریافت کننده درمنطقه بالا
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
cut block سدکردن دریافت کننده توپ باپشت پا
component اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
finisher ضربه اخر کامل کننده
full beam spread باند کامل روشن کننده
go نوعی پاس با دویدن دریافت کننده به جلو
broadcasts شبکه ارسال داده به چندین دریافت کننده
goes نوعی پاس با دویدن دریافت کننده به جلو
broadcast شبکه ارسال داده به چندین دریافت کننده
answers زمانی که رسانه دریافت کننده به سیگنال پاسخ میدهد
primary reciever دریافت کننده توپ که هدف اصلی پاس است
answer زمانی که رسانه دریافت کننده به سیگنال پاسخ میدهد
answered زمانی که رسانه دریافت کننده به سیگنال پاسخ میدهد
answering زمانی که رسانه دریافت کننده به سیگنال پاسخ میدهد
hitching نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
doa شرح محصولی که به هنگام دریافت از سازنده یا تهیه کننده کار نمیکند
hitched نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
hitches نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
hitch نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
floods بیش از 1 نفر دریافت کننده توپ را بمنطقه دفاع حریف فرستادن
flooded بیش از 1 نفر دریافت کننده توپ را بمنطقه دفاع حریف فرستادن
flood بیش از 1 نفر دریافت کننده توپ را بمنطقه دفاع حریف فرستادن
square in پاس با دویدن دریافت کننده توپ به جلو و تغییر مسیر به کنار و به موازات خط تجمع
carried سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carries سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carrying سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
acknowledges 1-اعلام کردن به فرستده که پیام دریافت شده است 2-ارسال سیگنال از گیرنده تا بگوید پیام ارسالی به درستی دریافت شده است
acknowledge 1-اعلام کردن به فرستده که پیام دریافت شده است 2-ارسال سیگنال از گیرنده تا بگوید پیام ارسالی به درستی دریافت شده است
acknowledging 1-اعلام کردن به فرستده که پیام دریافت شده است 2-ارسال سیگنال از گیرنده تا بگوید پیام ارسالی به درستی دریافت شده است
adder تعدادی جمع کننده کامل که به صورت موازی دو کلمه را با هم جمع میکند
adders تعدادی جمع کننده کامل که به صورت موازی دو کلمه را با هم جمع میکند
bcd جمع کننده کامل برای جمع دو عدد 4 بیتی BCD
transponder تقویت کننده مستمر روی یک ماهواره که سیگنالها را ازیک ایستگاه زمینی دریافت کرده و انها را به ایستگاه گیرنده منعکس میکند
sysgen فرایند تغییر سیستم عامل عمومی دریافت شده ازفروشنده به سیستم مناسبی که نیازهای یکپارچه استفاده کننده را براورده می سازدتولید سیستم
full mobilization تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receives دریافت کردن
receive دریافت کردن
recover دریافت کردن
recovers دریافت کردن
pull down دریافت کردن
recovering دریافت کردن
come into <idiom> دریافت کردن
pick up <idiom> دریافت کردن
acquiring دریافت کردن
draw دریافت کردن
draws دریافت کردن
acquires دریافت کردن
acquire دریافت کردن
recieve دریافت کردن
obtain گرفتن یا دریافت کردن
obtained گرفتن یا دریافت کردن
obtains گرفتن یا دریافت کردن
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
full annealing بازپخت کامل تاباندن کامل
completed case جعبه کامل خشاب کامل
DSR سیگنال از وسیلهای که آماده دریافت داده است , این سیگنال پس از دریافت سیگنال DTR رخ میدهد
cash دریافت کردن صندوق پول
cashing دریافت کردن صندوق پول
cashes دریافت کردن صندوق پول
cashed دریافت کردن صندوق پول
get a fix on something <idiom> نامه الکترونی دریافت کردن
holds دریافت کردن گرفتن توقف
hold دریافت کردن گرفتن توقف
pick up <idiom> سوارکردن مسافر ،دریافت کردن
adders جمع کننده کامل یک بیتی که دو کلمه یک بیتی را در یک زمان جمع میکند
adder جمع کننده کامل یک بیتی که دو کلمه یک بیتی را در یک زمان جمع میکند
checked حافظه موقت برای داده دریافت شده پی از بررسی آن در برابر داده دریافت شده از طریق مسیر یا راه دیگر
check حافظه موقت برای داده دریافت شده پی از بررسی آن در برابر داده دریافت شده از طریق مسیر یا راه دیگر
checks حافظه موقت برای داده دریافت شده پی از بررسی آن در برابر داده دریافت شده از طریق مسیر یا راه دیگر
matures کامل کردن
complementing کامل کردن
complemented کامل کردن
mature کامل کردن
round کامل کردن
complements کامل کردن
complement کامل کردن
totalize کامل کردن
finish کامل کردن
roundest کامل کردن
finishes کامل کردن
use up <idiom> استفاده کامل کردن
overhauls اوراق کردن کامل
overhaul اوراق کردن کامل
rest up استراحت کامل کردن
overhauled اوراق کردن کامل
to rest up استراحت کامل کردن
to pay home تلافی کامل کردن
overhauling اوراق کردن کامل
tight end مهاجم گوش مامور سد کردن و دریافت توپ
to i. any one into abenefice کسیرابرای دریافت درامد کلیسا معرفی کردن
check up رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
complete کامل کردن انجام دادن
bleached سفید کردن شستن کامل
completes کامل کردن انجام دادن
bleach سفید کردن شستن کامل
bleaches سفید کردن شستن کامل
completed کامل کردن انجام دادن
salvages پیاده کردن کامل قطعات
to post up مطلع کردن کامل دادن به
salvaging پیاده کردن کامل قطعات
salvage پیاده کردن کامل قطعات
completing کامل کردن انجام دادن
salvaged پیاده کردن کامل قطعات
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
go baseline حرکت کردن در امتداد خط پایانی برای دریافت پاس
optimization کار کردن چیزی با کارایی کامل
to browse ویرایش کامل کردن [علوم کامپیوتر]
to be all eyes موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
pay off با دادن مزد کامل اخراج کردن
souse بطور کامل پوشاندن حمله کردن
to play one's card well از فرصت خود استفاده کامل کردن
induct مستقر کردن دریافت کردن
inducts مستقر کردن دریافت کردن
inducting مستقر کردن دریافت کردن
inducted مستقر کردن دریافت کردن
overhauled پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhaul پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
overhauling پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhauls پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
cancelling متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
modeled آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
model آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modelled آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
cancel متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
models آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
cancels متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
to make the most of به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
integrating کامل کردن درست کردن
integrate کامل کردن درست کردن
integrates کامل کردن درست کردن
imago حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
double leg pick up زیر و عوض کردن دست و افت کامل حریف کشتی
high leg attack and shoulder control زیر یک خم با گرفتن شانه حریف سرنگون کردن و افت کامل
thorough بطور کامل کامل
documented ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
documenting ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
document ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
cryptoperiod زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
factorize تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
lap یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
lapped یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
synecdoche هم دریافت
comprehensions دریافت
sensing دریافت
reception دریافت
discernment دریافت
deliveries دریافت
comprehension دریافت
inception دریافت
receiving دریافت
collections دریافت
percipience دریافت
delivery دریافت
collection دریافت
apprehensions دریافت
mental perception دریافت
receipt دریافت
transmission/reception of messages دریافت
apprehension دریافت
receipts دریافت
sentience دریافت
apperception دریافت
receptions دریافت
percept دریافت ادراکی
receivers متصدی دریافت
receiver متصدی دریافت
reception دریافت پذیرش
recipients دریافت کنندگان
recipient دریافت کنندگان
receivable دریافت کردنی
collection of goods دریافت کالا
answer/originate دریافت / ارسال
collecting of the current دریافت جریان
collecting main شبکه دریافت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com