Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
x cut crystal
کریستالی که عمود بر محورایکس و بموازات محور سوم بریده شده است
Other Matches
pitch control
کنترل دوران هواپیما حول محور عرضی در هواپیماهای عمود پروازو در سرعت نسبی کم یا صفر
gyro
برای نشان دادن یا اندازه گیری حرکت زاویهای پایه خودحول یک یا دو محور عمود برمحور دوران بهره میگیرد
smatterer
کسیکه بریده بریده حرف میزند
sight alinement
تنظیم محور زاویه یاب تنظیم محور دوربین و وسایل نشانه روی با محور لوله
staccato
بطور بریده بریده اداکردن
gasps
بریده بریده نفس کشیدن
gasping
بریده بریده نفس کشیدن
gasp
بریده بریده نفس کشیدن
gasped
بریده بریده نفس کشیدن
countershaft
محور رابطه در یک رشته محور که بین محور ومتحرک قرار می گیرد تا نسبت سرعت زیادی را بوجود اوردو یا در محلی قرار گیرد که در ان اتصال مستقیم مشکل باشد
broken sleep
خواب بریده بریده
slash
بریده بریده کردن
slashed
بریده بریده کردن
slashes
بریده بریده کردن
giggle
با نفس بریده بریده
giggled
با نفس بریده بریده
giggles
با نفس بریده بریده
giggling
با نفس بریده بریده
crystal transducer
کریستالی
wheelbases
فاصله بین محور جلوو محور عقب اتومبیل برحسب اینچ
wheelbase
فاصله بین محور جلوو محور عقب اتومبیل برحسب اینچ
rate integration gyro
ژایرویی با یک درجه ازادی که محور خروجی ان با مایع چسبناکی به محور دوران متصل شده
crystal pickup
پیک اپ کریستالی
crystal plane
سطح کریستالی
crystal lattice
شبکه کریستالی
intercrystalline corrosion
خوردگی کریستالی
crystal set
اشکارساز کریستالی
crystal lattic
شبکه کریستالی
piezo electric loudspeaker
بلندگوی کریستالی
nose up
چرخش حول محور عرضی وخارج شدن محور طولی ازوضعیت تراز بطرف اوج
transistor
تقویت کننده کریستالی
crystal oscillator
نوسان ساز کریستالی
transistors
تقویت کننده کریستالی
crystalline structure
سازه بلوری ساختمان کریستالی
axis of signal communication
محور ارتباط و مخابرات محور ارتباطات
decalescence point
دمایی که در ان تغییر شکل کریستالی در فولاد صورت میگیرد
liquid crystal display colour pigmented
صفحه نمایش با محلولهای کریستالی مایعی که رنگی به نظر میرسد
tate
عمود
normal
عمود
perpendecular
عمود
perpendicular
عمود
perpendicular
[to]
<adj.>
عمود
[بر]
barbican
دو برج عمود
vertically
بطور عمود
barbacan
دو برج عمود
normal vector
بردار عمود
normal shock wave
موج ضربهای عمود
stapled
عمود چهارپایه تخت
stapling
عمود چهارپایه تخت
staple
عمود چهارپایه تخت
athwart
عمود به خط میتنی قایق
cross-banded
[روکشی با تارهای عمود]
tate zuki
ضربه عمود مشت
orthogonal mesh reinforcement
شبکه ارماتور عمود برهم
nadir
پای عمود نافر خط ندیر
abeam
امتداد عمود برمحور طولی
batardeau
[دیوار عمود بر روی گودال یا چاله]
t position
حالت یک اسکیت عمود براسکیت دیگر
neotral position
وضع بدن عمود بر سطح مسیر
angle of incidence
زاویه بین شعاع تابش و عمود به صفحه
vitrifying
تغییر شکل سرامیک از حالت کریستالی به حالت شیشهای یا غیر متبلور
rotor incidence
زاویه بین سطوح عمود برمحور دوران و باد نسبی
velocity gradiant
میزان تغییر سرعت سیال درواحد مسافت عمود بر خط جریان
branch cutoff
دیواری است که معمولا درجهت عمود بر دیوار سپری ساخته میشود
cam ground piston
پیستونی که قطر ان در امتدادموازی با انگشتی کمتر ازقطر ان در امتداد عمود برانگشتی باشد
deflection of vertical
اختلاف زاویهای در هر نقطه بین راستای شاقولی وراستای عمود بر کره مرجع
cut
بریده
lobed
بریده بریده
brokenly
بریده بریده
interrupted line
خط بریده بریده
by snathces
بریده بریده
cuts
بریده
edge notched
لب بریده
to pant for breath
بریده دم زدن
gasping
نفس بریده
gasps
نفس بریده
chop
ضربه بریده
bonnyclabber
شیر بریده
chop
پاس بریده
chopped
پاس بریده
ellipsis
بریده گویی
premorse
بریده شده
lumbered
تیر بریده
lumber
تیر بریده
sawn joint
درز بریده
exploded view
منظره بریده
cluttering
بریده گویی
chopped
ضربه بریده
uncut
بریده نشده
crop eared
گوش بریده
lumbering
تیر بریده
lumbers
تیر بریده
sectile
بریده شدنی
gasped
نفس بریده
intrenchant
بریده نشدنیentrench
gasp
نفس بریده
dimension stone
سنگ بریده
cross flow
دو سیال که بصورت عمود برهم جریان دارند و توسط ورقه نازکی از هم عایق شده اند
to fall off
سواشدن بریده شدن
parings
ناخن بریده شده
cut back bitumens
قیرهای محلول پس بریده
paring
ناخن بریده شده
mutilated
اندام بریده مغلوط
brokenly
بطور شکسته یا بریده
dissevere
جداشدن بریده شدن
shoot set
پاس تیز یا بریده
abeam
یاتاقانهایی که تحت زاویه 09یا 072 درجه بطور عمود برمحور طولی رسانگر قرارگرفته اند
to turn sour
بریده شدن
[آشپزی و غذا]
to turn
بریده شدن
[آشپزی و غذا]
skiving
قسمت بریده چرم نواره
skives
قسمت بریده چرم نواره
skived
قسمت بریده چرم نواره
skive
قسمت بریده چرم نواره
julienne
ابگوشت سبزیجات بریده شده
to go off
[ British E]
بریده شدن
[آشپزی و غذا]
kelly
قطعهای از لوله حفاری که باعث میشود علاوه برحرکت دورانی مته در جهت عمود نیز حرکت نماید
exploded view
منظره شکافته شده مدل بریده
to slit hide into thongs
پوستی را بریده تسمههای باریک ازان دراوردن
scraps
عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده
scrapping
عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده
scrapped
عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده
scrap
عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده
logjam
انباشتگی تنهی درختان بریده شده در رودخانه
cut brackets
[تکه ای از تخته ی بریده شده با تیر یک طرف گیردار]
dimension stone
سنگ ساختمانی که به ابعاد معین بریده شده است
scrap book
مجموعه عکس هاوقطعاتی که از کتابهای دیگر بریده باشند
The milk
[the wine]
has already turned
[gone off]
.
شیر
[شراب]
پیش از این بریده شده است.
to halve two timbers
دوتیر رادرهم جا انداختن بدانگونه که نیمی ازکلفتی هریک بریده شو
cutting angle
زوایای بین سطوح قطعه کارکه باید بریده شود
plan range
در شناسایی از روی عکس هوای فاصله افقی بین نقطه پای عمود هواپیما تا شیئی که روی زمین قرار گرفته است
stenciling
ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت
stencils
ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت
stencilled
ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت
stenciled
ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت
stencil
ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت
stencilling
ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت
Those who play with edged tools must expect to be .
<proverb>
کسى نه با وسائل تیز بازى مى کند باید انتظار بریده شدن دستش را داشته باشد .
click art
صفحهای از اشکال و تصاویرکه اماده بریده شدن هستند تادر اسناد کامپیوتری مورداستفاده قرار گیرند
selections
نشانهای در میله ابزار که به کاربر امکان انتخاب یک ناحیه تصویر که بعداگ بریده , کپی یا پردازش میشود میدهد
selection
نشانهای در میله ابزار که به کاربر امکان انتخاب یک ناحیه تصویر که بعداگ بریده , کپی یا پردازش میشود میدهد
flow diagram
صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
flowchart
صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
head-shrinker
کسی که سر دشمن را بریده و به روش خاصی آنرا کوچک کرده و برای یاد بود و افتخار نگهداری میکرد روانپزشک
head-shrinkers
کسی که سر دشمن را بریده و به روش خاصی آنرا کوچک کرده و برای یاد بود و افتخار نگهداری میکرد روانپزشک
pasted
درج متن یا گرافیک کپی شده یا بریده شده در یک فایل
scrapbooks
مجموعه عکسها وقطعاتی که از کتب مختلف بریده شده مجموعه
paste
درج متن یا گرافیک کپی شده یا بریده شده در یک فایل
scrapbook
مجموعه عکسها وقطعاتی که از کتب مختلف بریده شده مجموعه
pastes
درج متن یا گرافیک کپی شده یا بریده شده در یک فایل
pasting
درج متن یا گرافیک کپی شده یا بریده شده در یک فایل
biased fabric
پارچه جندلایهای که بصورت اریب با تار و پود پارچه بریده شده است
wafer
یک قطعه گرد از کریستال سیلیکون که روی آن صدها مدار مجتمع نصب شده اند قبل از اینکه به قط عاتی تقسیم و بریده شود
wafers
یک قطعه گرد از کریستال سیلیکون که روی آن صدها مدار مجتمع نصب شده اند قبل از اینکه به قط عاتی تقسیم و بریده شود
coaxal
هم محور
coaxial
هم محور
interaxal
محور
interaxial
محور
axis
خط محور
pintle
محور
arbor
محور
dam axis
محور سد
axis
محور
mandril
محور
azimuth
محور
rachis
محور
mandrel
محور
center line
خط محور
pivots
محور
pinned
محور
pinning
محور
shaft
محور
trunnion
سر محور
pivoted
محور
crank
محور
pin
محور
axle
محور
cranks
محور
shaft head
محور
journal
سر محور
cranking
محور
cranked
محور
z axis
محور "زد"
y axis
محور y
pivot
محور
z axis
محور z
pedestals
محور
pedestal
محور
x axis
محور x
stem
محور
stemmed
محور
stemming
محور
stems
محور
axles
محور
spindle
محور
shafts
محور
concentric
هم محور
spindles
محور
key starter shaft
محور استارتر
back-axle
محور عقب
inclined axis
محور مورب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com