English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
Other Matches
to put any one up to something کسی را در کاری دستور دادن
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
rush برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to press the button دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
to do one right حق کسیرا دادن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to put anyone to t. کسیرا دردسر یازحمت دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
order سفارش دادن دستور دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
to give the alarm اگاهی دادن
to give notice اگاهی دادن
to give to understand اگاهی دادن
notify اگاهی دادن
inform اگاهی دادن
informs اگاهی دادن
informing اگاهی دادن
apprising اگاهی دادن
apprises اگاهی دادن
notifying اگاهی دادن
to give intelligence اگاهی دادن
notifies اگاهی دادن
notified اگاهی دادن
apprise اگاهی دادن
foretelling ازپیش اگاهی دادن
foretells ازپیش اگاهی دادن
foretell ازپیش اگاهی دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
briefer کوتاه کردن اگاهی دادن
brief کوتاه کردن اگاهی دادن
briefed کوتاه کردن اگاهی دادن
briefest کوتاه کردن اگاهی دادن
to show one round کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
forecasted از پیش اگاهی دادن یاحدی زدن
forecasts از پیش اگاهی دادن یاحدی زدن
forecast از پیش اگاهی دادن یاحدی زدن
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to hold any one to ransom کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
to off an agreement قصد خود را برای الغای قراردادی اگاهی دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
dictate دستور دادن
intuits دستور دادن
intuiting دستور دادن
intuited دستور دادن
intuit دستور دادن
dictates دستور دادن
dictated دستور دادن
directs : دستور دادن
to give instractions دستور دادن
direct : دستور دادن
directed : دستور دادن
dictate دستور دادن
order دستور دادن
dictating دستور دادن
order دستور دادن سفارش
cry havoc دستور غارت دادن
to orders dinner دستور ناهار دادن
to issue marching order دستور پیشروی دادن [ارتش]
recalls دستور تجمع قوا دادن
recalled دستور تجمع قوا دادن
recall دستور تجمع قوا دادن
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to recall the troops from Mali دستور تجمع قوا را از کشورمالی دادن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
To arrange (fix up) something. ترتیب کاری را دادن
comment ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
commenting ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
commented ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
shake up <idiom> تغییر دادن سیستم کاری
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
extracting دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extract دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extracts دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extracted دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
CDs دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری
CD دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
insert قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
to roll one's eyes <idiom> نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
To do something prefunctorily. برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
string out <idiom> کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
embriodery [آراستن و زینت دادن زمینه فرش به کمک سوزن کاری و گلدوزی]
to hire out something کرایه دادن چیزی
to rent out something کرایه دادن چیزی
integrating درشکم چیزی جا دادن
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
to let something on a lease کرایه دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] کرایه دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] اجاره دادن چیزی
to let something on a lease اجاره دادن چیزی
locus in quo جای رخ دادن چیزی
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
put in قرار دادن چیزی در
to hire out something اجاره دادن چیزی
integrate درشکم چیزی جا دادن
integrates درشکم چیزی جا دادن
to rent out something اجاره دادن چیزی
to plug in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to put in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
prevents توقف رخ دادن چیزی
to book something چیزی را سفارش دادن
boost افزایش دادن چیزی
boosted افزایش دادن چیزی
boosting افزایش دادن چیزی
boosts افزایش دادن چیزی
preventing توقف رخ دادن چیزی
to buoy something [up] به کسی [چیزی] دل دادن
measure توقف رخ دادن چیزی
prevented توقف رخ دادن چیزی
prevent توقف رخ دادن چیزی
to smell [of] بوی [چیزی] دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com