English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
to lead a person a d. کسیرا بزحمت انداختن
Other Matches
to pull any one's leg کسیرا دست انداختن یا گول زدن
to give one a shove off کسیرا سیخ زدن یا راه انداختن
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
to perplex a person کسیرا گیج یا حیران کردن کسیرا سرگشته یا مبهوت کردن
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
just [enough] <adv.> بزحمت
barely <adv.> بزحمت
arduously بزحمت
laboriously بزحمت
to get into trouble بزحمت افتادن
hardly مشکل بزحمت
to get oneself into trouble بزحمت افتادن
to struggle through بزحمت رد شدن
tug بزحمت کشیدن
with d. بسختی بزحمت
tugged بزحمت کشیدن
worry out بزحمت حل کردن
tugs بزحمت کشیدن
tugging بزحمت کشیدن
traipsing بزحمت راه رفتن
elaborated بزحمت درست شده
elaborates بزحمت درست شده
elaborating بزحمت درست شده
elaborate بزحمت درست شده
to choke down بزحمت دردل نگهداشتن
to tug at the oar بزحمت پارو زدن
traipses بزحمت راه رفتن
traipsed بزحمت راه رفتن
traipse بزحمت راه رفتن
to spell out بزحمت خواندن یا هجی کردن
He escaped by the skin of his teeth. بزحمت جانش رانجات داد
scrambling بزحمت جلو رفتن تلاش
to scramble a victory بزحمت برنده [پیروز] شدن
scrambles بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambled بزحمت جلو رفتن تلاش
scramble بزحمت جلو رفتن تلاش
to wriggle one's way بزحمت ازمیان گروهی بیرون امدن
to thrash out the truth حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
to give one a kick کسیرا
to face any one down کسیرا ازروبردن
to threat any one with death کسیرا بمرگ
to pinion the arms of a person کت کسیرا بستن
to do one right حق کسیرا دادن
to be on one's track رد کسیرا گرفتن
to grease any one's palm دم کسیرا دیدن
to know a person کسیرا شناختن
to read one a lesson کسیرا اندرزدادن
maim کسیرا معیوب کردن
maimed کسیرا معیوب کردن
to rush any one into danger کسیرا بخطر کشانیدن
to pretend to a person's کسیرا خواستگاری کردن
to put any one down for a fool کسیرا نادان شمردن
to pull any one's ear کوش کسیرا کشیدن
to pull any one's sleeve استین کسیرا کشیدن
to put one in the wrong کسیرا ثابت کردن
to read one a lecture کسیرا سرزنش کردن
to pull any one by the sleeve استین کسیرا کشیدن
to round on any one چغلی کسیرا کردن
to interrupt any one's speech سخن کسیرا گسیختن
to propose a person سلامتی کسیرا گفتن
to sel a person a pup کلاه کسیرا برداشتن
to exelude any one from the p کسیرا ازرای بازداشتن
to give one a smack کسیرا ماچ کردن
to pander any one's lust دل کسیرا بدست اوردن
to inflate any one with pride کسیرا باد کردن
to send someone packing کسیرا روانه کردن
to keep any one waiting کسیرا چشم براه
to plaster any one with praise کسیرا زیاد ستودن
to take a person's measure اندازه کسیرا گرفتن
to stand surety for any one ضمانت کسیرا کردن
to take a person's measure با اخلاق کسیرا ازمودن
to sorrow for any one غصه کسیرا خوردن
to show one out کسیرا از در بیرون کردن
to look one up and down کسیرا برانداز کردن
to provoke a person to anger کسیرا خشمگین کردن
to twitch one by the sleeve استین کسیرا کشیدن
maims کسیرا معیوب کردن
to provoke a person's anger کسیرا خشمگین کردن
maiming کسیرا معیوب کردن
toincrease any one's salary مواجب کسیرا افزودن
to give one the lie کسیرا بدروغ کویی
to take the p of a person طرف کسیرا گرفتن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
to put anyone to t. کسیرا دردسر یازحمت دادن
to goad any one into fury کسیرا برانگیزاندن یاخشمگین کردن
there is nothing like leather هر کسیرا عقل خودبکمال نماید
to look one up and down بالاوپایین کسیرا نگاه کردن
to a the attention of someone خاطریاتوجه کسیرا جلب کردن
to show one to the door کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
togive the leg sof کسیرا در کاردشواری یاری کردن
to stare any one into silence کسیرا با نگاه خیره از روبردن
to indemnify any one's expense هزینه کسیرا جبران کردن
to prick the bubble مشت کسیرا باز کردن
to seed a person to c. کسیرا از جامعه بیرون کردن
to ring up کسیرا پشت تلفن خواستن
to run any one hard کسیرا سخت دنبال کردن
to buy out anyone سهم یا کسب کسیرا خریدن
to interrupt any one's speech صحبت کسیرا قطع کردن
to gain any ones ear کسیرا اماده شنیدن حرفی
to give one a squeeze دست کسیرا فشردن یا له کردن
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
to proclam someone a traitor کسیرا بعموم خائن معرفی کردن
to smile a person into a mood کسیرا با لبخند بحالت ویژهای در ژوردن
to pull any one by the sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one's sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
invidiously چنانکه رشک یاحسادت کسیرا برانگیزد
hamstrung زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
hamstrings زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
hamstringing زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
hamstring زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
to pour oil on troubled water خشم کسیرا با سخنان نرم فرونشاندن
to bow in or out با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
to set a person on his feet معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
to be rude to any one به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
to excuse any ones presence کسیرا ازحضورمعاف کردن ازحضورکسی صرف نظرکردن
to i.a person for his actions کسیرا ازمسئولیت قانونی دربرابر کرده هایش رهاکردن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
to disturb any one's privacy کسیرا تنها یا اسوده نگذاشتن مخل اسایش کسی شدن
to give one a lift کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
to ran a person hard کسیرا ازپشت سردنبال کردن درست پشت سرکسی دویدن
to show one round کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
to hold any one to ransom کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
labourvt بزحمت درست کردن مفصلابحث کردن بدرازاکشیدن
let down پایین انداختن انداختن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
deleting انداختن
to hew down انداختن
to draw lots انداختن
lines خط انداختن در
line خط انداختن در
lay away انداختن
bottom ته انداختن
let fall انداختن
overthrow بر انداختن
relegating انداختن
deracination بر انداختن
to let drop انداختن
deletes انداختن
overthrew بر انداختن
to fire off a postcard انداختن
bottoms ته انداختن
overthrowing بر انداختن
throws انداختن
throwing انداختن
thrust انداختن
overthrown بر انداختن
thrusting انداختن
overthrows بر انداختن
leave out انداختن
throw انداختن
delete انداختن
thrusts انداختن
deleted انداختن
sling انداختن
slinging انداختن
omit انداختن
to leave out انداختن
to skips over انداختن
hurl انداختن
hurled انداختن
hurls انداختن
fell انداختن
felled انداختن
felling انداختن
fells انداختن
launched به اب انداختن
to let fall انداختن
launch به اب انداختن
flings انداختن
flinging انداختن
slings انداختن
floriate گل انداختن در
to play a searchlight انداختن
to pick off تک تک انداختن
string زه انداختن به
jaculate انداختن
benite به شب انداختن
launching به اب انداختن
omitting انداختن
omitted انداختن
prostrate از پا انداختن
hews انداختن
launches به اب انداختن
stagger از پا انداختن
brush finish خط انداختن
omits انداختن
fling انداختن
retroject پس انداختن
run home جا انداختن
pilling تل انداختن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com