English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
English Persian
to put anyone to t. کسیرا دردسر یازحمت دادن
Other Matches
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
bothering دردسر دادن
bothered دردسر دادن
bothers دردسر دادن
bother دردسر دادن
to do one right حق کسیرا دادن
incommode ناراحت گذاردن دردسر دادن
to show one round کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
to hold any one to ransom کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
to perplex a person کسیرا گیج یا حیران کردن کسیرا سرگشته یا مبهوت کردن
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
hassles دردسر
bothersome پر دردسر
cushiest بی دردسر
hassling دردسر
cushier بی دردسر
hassled دردسر
headache دردسر
headaches دردسر
in hot water <idiom> در دردسر
hassle دردسر
cushy بی دردسر
aggro دردسر
todo دردسر
effortlessly بی دردسر
effortless بی دردسر
to give one a kick کسیرا
hot potato مایهی دردسر
agreat d. of trouble دردسر زیاد
raise a hand <idiom> به دردسر انداختن
hot potatoes مایهی دردسر
inconvenience دردسر ناسازگاری
in the soup <idiom> در دردسر افتادن
troublesome <adj.> دردسر آفرین
psychic income درامد بی دردسر
make waves <idiom> ایجاد دردسر
mess up <idiom> به دردسر افتادن
inconvenienced دردسر ناسازگاری
money for jam <idiom> پول بی دردسر
inconveniencing دردسر ناسازگاری
trouble-free <adj.> بدون دردسر
problem-free <adj.> بدون دردسر
inconveniences دردسر ناسازگاری
to pinion the arms of a person کت کسیرا بستن
to face any one down کسیرا ازروبردن
to know a person کسیرا شناختن
to threat any one with death کسیرا بمرگ
to be on one's track رد کسیرا گرفتن
to grease any one's palm دم کسیرا دیدن
to read one a lesson کسیرا اندرزدادن
ask for trouble <idiom> دنبال دردسر گشتن
trachle سبب خستگی یا دردسر
put (someone) out <idiom> ناراحت ،دردسر،اذیت
to be toast [American E] <idiom> در دردسر بزرگی بودن
cushily اسان وبی دردسر
let sleeping dogs lie <idiom> [دنبال دردسر نگرد]
soft loan وام بدون دردسر
soft loans وام بدون دردسر
to send someone packing کسیرا روانه کردن
to take the p of a person طرف کسیرا گرفتن
to provoke a person to anger کسیرا خشمگین کردن
to plaster any one with praise کسیرا زیاد ستودن
to pander any one's lust دل کسیرا بدست اوردن
to keep any one waiting کسیرا چشم براه
to exelude any one from the p کسیرا ازرای بازداشتن
to inflate any one with pride کسیرا باد کردن
to look one up and down کسیرا برانداز کردن
to twitch one by the sleeve استین کسیرا کشیدن
to give one the lie کسیرا بدروغ کویی
to take a person's measure با اخلاق کسیرا ازمودن
to lead a person a d. کسیرا بزحمت انداختن
to give one a smack کسیرا ماچ کردن
to provoke a person's anger کسیرا خشمگین کردن
to pretend to a person's کسیرا خواستگاری کردن
to round on any one چغلی کسیرا کردن
to rush any one into danger کسیرا بخطر کشانیدن
to sel a person a pup کلاه کسیرا برداشتن
maiming کسیرا معیوب کردن
maimed کسیرا معیوب کردن
maim کسیرا معیوب کردن
to put one in the wrong کسیرا ثابت کردن
to read one a lecture کسیرا سرزنش کردن
to put any one down for a fool کسیرا نادان شمردن
to pull any one's ear کوش کسیرا کشیدن
to sorrow for any one غصه کسیرا خوردن
to stand surety for any one ضمانت کسیرا کردن
to pull any one's sleeve استین کسیرا کشیدن
to take a person's measure اندازه کسیرا گرفتن
to pull any one by the sleeve استین کسیرا کشیدن
to propose a person سلامتی کسیرا گفتن
maims کسیرا معیوب کردن
toincrease any one's salary مواجب کسیرا افزودن
to interrupt any one's speech سخن کسیرا گسیختن
to show one out کسیرا از در بیرون کردن
psychic income درامدحاصل از مشاغل ساده و بی دردسر
To get embroiled in something. د رکش وواکش ( دردسر افتادن )
to prick the bubble مشت کسیرا باز کردن
to seed a person to c. کسیرا از جامعه بیرون کردن
to run any one hard کسیرا سخت دنبال کردن
to a the attention of someone خاطریاتوجه کسیرا جلب کردن
to look one up and down بالاوپایین کسیرا نگاه کردن
to gain any ones ear کسیرا اماده شنیدن حرفی
there is nothing like leather هر کسیرا عقل خودبکمال نماید
to ring up کسیرا پشت تلفن خواستن
togive the leg sof کسیرا در کاردشواری یاری کردن
to show one to the door کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
to buy out anyone سهم یا کسب کسیرا خریدن
to indemnify any one's expense هزینه کسیرا جبران کردن
to give one a squeeze دست کسیرا فشردن یا له کردن
to stare any one into silence کسیرا با نگاه خیره از روبردن
to interrupt any one's speech صحبت کسیرا قطع کردن
to goad any one into fury کسیرا برانگیزاندن یاخشمگین کردن
to cause trouble for oneself برای خود دردسر راه انداختن
to pull any one by the sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
to proclam someone a traitor کسیرا بعموم خائن معرفی کردن
to give one a shove off کسیرا سیخ زدن یا راه انداختن
to pour oil on troubled water خشم کسیرا با سخنان نرم فرونشاندن
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
to pull any one's leg کسیرا دست انداختن یا گول زدن
invidiously چنانکه رشک یاحسادت کسیرا برانگیزد
to smile a person into a mood کسیرا با لبخند بحالت ویژهای در ژوردن
to pull any one's sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
hamstring زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
hamstringing زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
hamstrung زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
hamstrings زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
to bow in or out با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
to set a person on his feet معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
to excuse any ones presence کسیرا ازحضورمعاف کردن ازحضورکسی صرف نظرکردن
to be rude to any one به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
get into a row مورد سرزنش واقع شدن توی دردسر افتادن
I didn't intend to involve you in this mess. من نمی خواستم تو را با این گرفتاری [دردسر] درگیر کنم.
to i.a person for his actions کسیرا ازمسئولیت قانونی دربرابر کرده هایش رهاکردن
to ran a person hard کسیرا ازپشت سردنبال کردن درست پشت سرکسی دویدن
to give one a lift کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
to disturb any one's privacy کسیرا تنها یا اسوده نگذاشتن مخل اسایش کسی شدن
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
to open a can of worms <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to poke one's head into a hornets' nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to stir up a hornet's nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com