English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
ringman کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
Other Matches
melodramatist کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
wine cooper کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
piecer درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
crammer کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
sweep stakes شرط بندی اسب دوانی
sweepstakes شرط بندی در اسب دوانی
sweep stake شرط بندی اسب دوانی
pari mutuel شرط بندی در اسب دوانی
sweepstake شرط بندی در اسب دوانی
totalizer ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی
poolroom اطاق شرط بندی مسابقه اسب دوانی
totalizator ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی
totalisator ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
crib biting گاز گرفتن اخورکه دراسب خوی بدی میشود
horsey وابسته به اسب دوانی معتاد به اسب دوانی
mediaevalist کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
stripper کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
strippers کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
raced اسب دوانی
races اسب دوانی
race اسب دوانی
horse racing اسب دوانی
he is on his legs کارش دایراست
horse race مسابقه اسب دوانی
race card برنامه اسب دوانی
jockeying اسب دوانی فریب
jockeys سوارکاراسب دوانی شدن
jockey سوارکاراسب دوانی شدن
He is attentive to his work . متوجه کارش است
he prospered in his business کارش بالا گرفت
He is completely absorbed by his business. کاملاجذب کارش است
to ride a race در اسب دوانی شرکت کردن
hippodrome [میدان اسب دوانی یونانی]
hurdles اسب دوانی با پرش از ارتفاع
hurdle اسب دوانی با پرش از ارتفاع
dashes مسابقه اسب دوانی یک مرحلهای
hurdle race اسب دوانی با پرش از موانع
dashed مسابقه اسب دوانی یک مرحلهای
dash مسابقه اسب دوانی یک مرحلهای
hippodrome میدان اسب دوانی سیرک
the hurdles اسپ دوانی با پرش از موانع
He is unpredicateble. He acts haphazardly. کارش حساب وکتابی ندارد
He eventually landed in prison . عاقبت کارش بزندان کشید
Let the secretary get on with it . بگذارید منشی کارش را بکند
he drives a roaring trade کارش خوب گرفته است
postward بسوی محل شروع اسب دوانی
jockey نیرنگ زدن اسب دوانی کردن
jockeys نیرنگ زدن اسب دوانی کردن
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasted که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasts که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
get off one's butt <idiom> سرش شلوغه کارش شروع شده
steeplechases اسب دوانی باپرش از مانع اسبدوانی صحرایی
steeplechase اسب دوانی باپرش از مانع اسبدوانی صحرایی
derbies نام شهری در انگلیس مسابقه اسب دوانی
derby نام شهری در انگلیس مسابقه اسب دوانی
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
paddock میدان تمرین اسب دوانی واتومبیلهای کورسی حصار
grandstand جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها
grandstands جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها
paddocks میدان تمرین اسب دوانی واتومبیلهای کورسی حصار
boat trains ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
He'll never get anywhere. او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش]
i overpaid him for his work مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
boat train ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
paintress زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
dynamically زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
chimney sweeps کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
dynamic زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
pawn broker کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
chimney sweep کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
handing بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
bill poster کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
industrial union اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
the inquisition دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
He'll never amount to anything. <idiom> او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره]
quantum meruit هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
bill posters کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
evaluation rating درجه بندی اطلاعات یا طبقه بندی ان از نظر اعتبار وصحت و دقت
air man کشی که کارش بنحوی باپرواز تعمیر یا راه اندازی هواپیما مربوط میشود
daemon در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
ratings طبقه بندی کردن درجه بندی
rating طبقه بندی کردن درجه بندی
carpet classification طبقه بندی [درجه بندی] فرش
selling race مسابقه اسب دوانی که در ان اسب برنده بمعرض مزایده گذارده میشود
First come first served. هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
Bounty hunter جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
knife boy خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
telescopic دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
packaging ماده محافظ اشیا که بسته بندی می شوند. مواد جذاب برای بسته بندی کالاها
plater صفحه فلزی ساز ماشین غلتک کاغذ سازی اسب مخصوص مسابقه اسب دوانی
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
defense classification طبقه بندی اطلاعات مربوط به پدافند سیستم طبقه بندی مدارک وزارت دفاع
laggin اب بندی کردن اب بندی ناوها
lineament طرح بندی صورت بندی
lineaments طرح بندی صورت بندی
classifications طبقه بندی رده بندی
classification طبقه بندی رده بندی
wording جمله بندی کلمه بندی
downgrade کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
regrade تجدید طبقه بندی اطلاعات درجه بندی مجدد اطلاعات ازنظر اهمیت
downgraded کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrades کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrading کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
horsy معتاد به اسب سواری یا اسب دوانی
gift wrap بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
security classification طبقه بندی منطقه تامینی طبقه بندی حفافتی
declassification از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
line astern صورت بندی ستون هوایی صورت بندی یک ستونه
dragman کسیکه
blessed is he who کسیکه
whom کسیکه
one who کسیکه
gospeller کسیکه
black designation علامت مخصوص برای ارتباط طبقه بندی شده حامل پیام طبقه بندی شده
constructionist کسیکه قانون
long shot کسیکه درمسابقات
introspectionist کسیکه معتقد به
whomso بهر کسیکه
minimalist کسیکه خرسنداست
stalker کسیکه میخرامد
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
jogger کسیکه اهسته می دود
figurant کسیکه باجمع میرقصد
snorter کسیکه خرناس میکشد
nob کسیکه از طبقات بالاباشد
joggers کسیکه اهسته می دود
euphuist کسیکه باتصنع چیزیراانشامیکند
rumormonger کسیکه شایعه میسازد
scaler کسیکه مقیاس بکارمیبرد
benedick کسیکه پس از مدتهاتجرد زن اختیارمیکند
tugger کسیکه کوشش وتقلامیکند
heliophobe کسیکه ازافتاب بیزاراست
pall bearer کسیکه در همراهی با جنازه
nobs کسیکه از طبقات بالاباشد
wonder worker کسیکه معجزه میکند
misogynist کسیکه از زن بیزار است
misogynists کسیکه از زن بیزار است
obstructionist کسیکه برای جلوگیری
transparent نرم افزاری که به کاربر امکان دسترسی به محل حافظه در سیستم حافظه در سیستم صفحه بندی شده میدهد به صورتی که گویی صفحه بندی نشده است
transparently نرم افزاری که به کاربر امکان دسترسی به محل حافظه در سیستم حافظه در سیستم صفحه بندی شده میدهد به صورتی که گویی صفحه بندی نشده است
depositor کسیکه پول در بانک میگذارد
revenant کسیکه که ازغربت یاتبعیدبرگشته است
libertine کسیکه پابند مذهب نیست
libertines کسیکه پابند مذهب نیست
deadhead کسیکه بدون بلیط سوار
autodidact کسیکه پیش خود میاموزد
somnambulistic کسیکه درخواب راه میرود
demonist کسیکه معتقدبهستی دیووتوانایی اوست
speller کسیکه لغت را هجی میکند
songwriter کسیکه شعراهنگهای معروف را میسراید
stargazer کسیکه به ستاره ها خیره شده
symposiarch کسیکه جلسهای را اداره میکند
symposiast کسیکه در بزم شرکت میکند
cessionary کسیکه چیزی باوواگذارشده باشد
browser کسیکه جسته وگریخته میخواند
liveryman کسیکه لباس نوکری بر تن دارد
soliloquizer کسیکه باخود حرف میزند
soliloquist کسیکه باخود حرف میزند
personator کسیکه خودرابنام دیگری قلمدادمیکند
ortorian کسیکه شرکت در خواندن بنماید
paralogist کسیکه قیاس نادرست میسازد
gossiper کسیکه شایعات بی اساس میدهد
griper کسیکه مرتب شکایت میکند
gunfighter کسیکه با اسلحه گرم میجنگد
paradoxist کسیکه سخنهای متناقض میگوید
paperhanger کسیکه کاغذ دیواری می چسباند
hylicist کسیکه معتقد به مادیات است
inductee کسیکه وارد خدمت شده
non entity کسیکه بودونابوداو یکی است
nightwalker کسیکه شب در خواب راه میرود
night walker کسیکه در خواب راه میرود
negroid کسیکه خون سیاهان در او باشد
malaprop کسیکه واژه ها را اشتباه بکارمیبرد
lobbyer کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند
scapegoats کسیکه قربانی دیگران شود
pledger کسیکه بسلامتی کسی مینوشد
gigman کسیکه درشکه تک اسبه دارد
elephantiac کسیکه دچاربیلپای یاجذام است
embracer کسیکه دردادگاه اعمال نفوذمیکند
sandbagger کسیکه کیسه شن بکار برد
faunist کسیکه مطالعه درجانوران یک کشورمیکند
fillbelly کسیکه درکاری حریص باشد
first nighter کسیکه درنخستین شب هرنمایش بتماشامیرود
purse bearer کسیکه کیف مهربزرگ را میبرد
pseudologist کسیکه مرتبا دروغ میگوید
falconers کسیکه با شاهین شکار میکند
falconer کسیکه با شاهین شکار میکند
fruitarian کسیکه با میوه زندگی میکند .
pseudologer کسیکه مرتبا دروغ میگوید
proselyte کسیکه تازه بدینی واردشود
processionist کسیکه با دستهای راه میافتد
fruiter کسیکه درخت میوه میکارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com