Dictiornary-Farsi | کشتن اولاد بچه کشی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 168 (8 milliseconds)

English	Persian
prolicide	کشتن اولاد بچه کشی


Other Matches

family allowance	معاش اولاد حق اولاد
impignorate	اولاد
issueless	بی اولاد
posterity	اولاد
olive branch	اولاد
childless	بی اولاد
progency	اولاد
progeniture	اولاد
slip	اولاد
offspring	اولاد
progeny	اولاد
descendants	اولاد
slips	اولاد
slipped	اولاد
descendant	اولاد زادگان
primiparous	دارای یک اولاد
philoprogenitive	اولاد پرست
descendent	اولاد زادگان
issued	کردار اولاد
philoprogenitive	علاقمند به اولاد
issues	کردار اولاد
endowment for descendants	وقف بر اولاد
adamite	اولاد ادم
primipara	دارای یک اولاد
issue	کردار اولاد
breeds	اولاد اعقاب
breed	اولاد اعقاب
seed	اولاد تخم اوری
seeds	اولاد تخم اوری
to die without issue	بدون اولاد مردن
gast	وحشت جانور بدون اولاد
homogonous	تولید کننده اولاد شبیه به والدین
salic law	محرومیت اولاد اناث از توارث تاج وتخت
deat benefit	وفیفه یا پولی که کارفرمابعیال و اولاد کارگر متوفی میدهد
slaying	کشتن
amortize	کشتن
slay	کشتن
slays	کشتن
smite	کشتن
smites	کشتن
smiting	کشتن
administers	کشتن
administering	کشتن
administer	کشتن
administered	کشتن
assassinating	کشتن
benumb	کشتن
to do for	کشتن
to put out of the way	کشتن
to put to death	کشتن
to send to glory	کشتن
kill off <idiom>	کشتن
to crush to death	کشتن
to carry off	کشتن
burke	کشتن
doin	کشتن
flesher	کشتن
knock off	کشتن
misdo	کشتن
obtund	کشتن
to do to dcath	کشتن
to put to the sword	کشتن
put to death	کشتن
murders	کشتن
slaked	کشتن
murdering	کشتن
killing	کشتن
killings	کشتن
murdered	کشتن
dispatches	کشتن
slakes	کشتن
slake	کشتن
murder	کشتن
kills	کشتن
kill	کشتن
capturing	کشتن
captures	کشتن
capture	کشتن
dispatched	کشتن
assassinates	کشتن
despatched	کشتن
assassinated	کشتن
assassinate	کشتن
extinguishing	کشتن
despatches	کشتن
despatching	کشتن
extinguishes	کشتن
extinguish	کشتن
dispatch	کشتن
dispatch	کشتن شتاب
despatches	کشتن شتاب
dispatched	کشتن شتاب
despatched	کشتن شتاب
to claim somebody's life	کسی را کشتن
to squeeze to death	با فشار کشتن
dispatches	کشتن شتاب
pole ax	با تبرچکش کشتن
blood sports	کشتن شکار
to kill beef	گاو کشتن
shoot down	با گلوله کشتن
despatching	کشتن شتاب
prolicide	کشتن اخلاف
put away <idiom>	کشتن حیوانات
blood sport	کشتن شکار
prey on (upon) <idiom>	کشتن وخوردن
to kill somebody	کسی را کشتن
feticide	کشتن جنین
slays	باخشونت کشتن
electrocuted	بابرق کشتن
casue to be killed	به کشتن دادن
cause to be kill	به کشتن دادن
electrocuting	بابرق کشتن
kills	کشتن اهک
slay	باخشونت کشتن
slaying	باخشونت کشتن
kill	کشتن اهک
electrocute	بابرق کشتن
electrocutes	بابرق کشتن
butchering	ادم خونریز کشتن
murder	کشتن بقتل رساندن
attempt on somebody's life	قصد کشتن کسی
butchers	ادم خونریز کشتن
quench	کشتن یا خفه کردن
quenched	کشتن یا خفه کردن
quenches	کشتن یا خفه کردن
butchered	ادم خونریز کشتن
butcher	ادم خونریز کشتن
outed	قطع کردن کشتن
foredo	کشتن ویران ساختن
mortified	ریاضت دادن کشتن
fordo	کشتن ویران ساختن
in pride of grease	مناسب برای کشتن
euthansia	کشتن از روی ترحم
out-	قطع کردن کشتن
out	قطع کردن کشتن
mortifies	ریاضت دادن کشتن
coup de grace	کشتن از روی ترحم
murders	کشتن بقتل رساندن
rat	موش گرفتن کشتن
murdering	کشتن بقتل رساندن
murdered	کشتن بقتل رساندن
mortify	ریاضت دادن کشتن
rub out <idiom>	کاملا ویرا کردن ،کشتن
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
bite the dust <idiom>	از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
to put any one out of the way	کسیرانهانی کشتن یابازداشت کردن
to kill off	کشتن وازشران اسوده شدن
electrocution	کشتن یا مرگ دراثر برق
self annihilation	کشتن نفس خود نابود سازی
spermatocidal	منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
to nip or crush in the bud	در نخستین مرحله رشد کشتن یا پایمال کردن
spermicidal	منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
shoots	زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
shoot	زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
lethal chamber	اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
To kI'll someone in cold blood.	درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
spermatocide	منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
decimate	از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimated	از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimates	از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimating	از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
biocidal action	عمل موادیکه جهت کشتن میکروبها و باکتریها به تانک سوخت اضافه میشود
antibiotics	مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
antibiotic	مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
moments of truth	هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
moment of truth	هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
to make ones blood run cold	کسی را از عصبانیت در اوردن یا کسی را کشتن