Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 215 (33 milliseconds)
English
Persian
enshroud
کفن کردن پوشیدن
enshrouded
کفن کردن پوشیدن
enshrouding
کفن کردن پوشیدن
enshrouds
کفن کردن پوشیدن
enshoud
کفن کردن پوشیدن
Search result with all words
sport
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sported
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sports
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
redress
دوباره پوشیدن جبران کردن
redressed
دوباره پوشیدن جبران کردن
redresses
دوباره پوشیدن جبران کردن
spare
مضایقه کردن چشم پوشیدن از
spared
مضایقه کردن چشم پوشیدن از
quitclaim
چشم پوشیدن از واگذار کردن
revest
جامه روحانی پوشیدن روکش کردن
Other Matches
to wear mourning
پوشیدن سیاه پوشیدن
wears
پوشیدن
wear
پوشیدن
mask
پوشیدن
overlay
پوشیدن
to put on
پوشیدن
hides
پوشیدن
indue
پوشیدن
go into
پوشیدن
overlaid
پوشیدن
overlays
پوشیدن
hide
پوشیدن
masks
پوشیدن
overlaying
پوشیدن
shoeing
کفش پوشیدن
shirt
پیراهن پوشیدن
dress
لباس پوشیدن
sandals
صندل پوشیدن
to pass over
چشم پوشیدن از
shirts
پیراهن پوشیدن
sandal
صندل پوشیدن
shoes
کفش پوشیدن
to
[get]
dress
[ed]
جامه پوشیدن
wearing
وابسته به پوشیدن
pass over
چشم پوشیدن
to dress up
لباس پوشیدن
put on
<idiom>
لباس پوشیدن
befog
بامه پوشیدن
to wear willow
سیاه پوشیدن
bundle up
زیادلباس پوشیدن
relinquish
چشم پوشیدن
shoe
کفش پوشیدن
dresses
لباس پوشیدن
relinquished
چشم پوشیدن
forgo
چشم پوشیدن از
waives
چشم پوشیدن از
waived
چشم پوشیدن از
waive
چشم پوشیدن از
relinquishes
چشم پوشیدن
habit
:جامه پوشیدن
have on
<idiom>
پوشیدن چیزی
sock
جوراب پوشیدن
habits
:جامه پوشیدن
tog
لباس پوشیدن
To be dressed in black. To go into mourning.
سیاه پوشیدن ( عزاداری )
quiteclaim
چشم پوشیدن از واگذارکردن
to deny oneself
از خود چشم پوشیدن
disguises
جامه مبدل پوشیدن
disguising
جامه مبدل پوشیدن
to rustle in silks
جامه ابریشمی پوشیدن
getup
<idiom>
لباس محلی پوشیدن
wrap up
<idiom>
لباس گرم پوشیدن
to release one's right
از حق خود چشم پوشیدن
to garb oneself in silk
جامه ابریشمی پوشیدن
to wear motley
چهل تیکه پوشیدن
disguised
جامه مبدل پوشیدن
doll up
<idiom>
لباسهای تجملی پوشیدن
to throw something overboard
چشم پوشیدن از چیزی
disguise
جامه مبدل پوشیدن
mab
نامرتب لباس پوشیدن
dressed to kill
<idiom>
بهترین لباس را پوشیدن
decked out
<idiom>
لباسهای تجملی پوشیدن
dressed to the nines (teeth)
<idiom>
زیبا وبرازندهلباس پوشیدن
ignoring
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
ignored
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
vesture
پوشاندن لباس رسمی پوشیدن
To give up the idea.
چشم پوشیدن ( منصرف شدن )
To overlook. To turn a blind eye.
چشم پوشیدن (نادیده گرفتن )
dress up
<idiom>
بهترین لباس خود را پوشیدن
ignore
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
ignores
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
swashbuckle
لباس پرزرق وبرق پوشیدن
to try something on
چیزی را برای امتحان پوشیدن
to take up one's livery
جامه نوکر بابی پوشیدن
to be dressed to kill
طوری لباس پوشیدن برای دلبری
wear out
<idiom>
پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
to try on
برای امتحان پوشیدن بطورازمایش اغازکردن
dons
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
to a oneself
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to be
[look]
somewhat
[the]
worse for wear
[person, thing]
مناسب نبودن برای پوشیدن
[جامه ای]
don
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donning
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donned
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
My shoes stretched after wearing them for a couple of days .
پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
it will wear to your shape
بپوشیدبهترمیشود درنتیجه پوشیدن قالب تن شما خواهد شد
purdah
برای پوشیدن زنان ازدیدارمردان بویژه در هند پارچه پردهای
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
doll up
بهترین لباس خود را پوشیدن خود را اراستن
to dress
[put on your clothes or particular clothes]
لباس پوشیدن
[لباس مهمانی یا لباس ویژه]
[اصطلاح رسمی]
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
to adapt
[to]
جور کردن
[درست کردن ]
[سازوار کردن]
[به]
detaching
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
crush
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushed
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushes
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
mends
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
endorsed
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
lubricating
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
lubricates
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
lubricated
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
mended
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com