Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
decalcify
کلسیم چیزی راگرفتن
Other Matches
supplanting
جای چیزی راگرفتن
obstruct
جلو چیزی راگرفتن
obstructs
جلو چیزی راگرفتن
obstructing
جلو چیزی راگرفتن
supplants
جای چیزی راگرفتن
supplanted
جای چیزی راگرفتن
supplant
جای چیزی راگرفتن
obstructed
جلو چیزی راگرفتن
exhausts
نیروی چیزی راگرفتن
exhaust
نیروی چیزی راگرفتن
scrag
گلوی کسی یا چیزی راگرفتن
eviscerate
خالی کردن نیروی چیزی راگرفتن
to occlude
بستن
[جلو چیزی راگرفتن ]
[مسدود کردن]
calcium
کلسیم
calcareous
دارای کلسیم
limes
کلسیم اکسید
lime
کلسیم اکسید
calcium oxide
کلسیم اکسید
decalcification
کلسیم گیری
calcification
کلسیم دار شدن
baralyme
مخلوطی از هیدروکسیدهای باریم و کلسیم
envelop
دورچیزی راگرفتن
enveloping
دورچیزی راگرفتن
envelops
دورچیزی راگرفتن
enveloped
دورچیزی راگرفتن
intercepting
جلو کسی راگرفتن
To err on the side of caution.
جانب احتیاط راگرفتن
intercept
جلو کسی راگرفتن
bestead
جای کسی راگرفتن
to hold the purse strings
جلو پول راگرفتن
intercepts
جلو کسی راگرفتن
stanch
جلو خونریزی راگرفتن
intercepted
جلو کسی راگرفتن
sleuths
رد پای کسی راگرفتن
take (someone) under one's wing
<idiom>
زیرپروبال شخص راگرفتن
sleuth
رد پای کسی راگرفتن
top a gap
رخنهای راگرفتن درست کردن
alabaster
[کربنات کلسیم نیمه شفاف در رنگ های زرد و سفید که اغلب در نورگیر پنجره استفاده می شود.]
perk
سینه جلو دادن خود راگرفتن
perks
سینه جلو دادن خود راگرفتن
accelerators
ماده معینی که به بتن اضافه میشود تا مقاوم شدن بتن رادر مراحل اولیه تسریع نماید. کلرور کلسیم تا دو درصدیکی از معمولترین این مواداست
accelerator
ماده معینی که به بتن اضافه میشود تا مقاوم شدن بتن را در مراحل اولیه تسریع نماید. کلرور کلسیم تا دو درصد یکی از معمولترین این مواد است
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
to paint something
[with something]
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
requiring
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
requires
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
resisted
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
require
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resisting
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
required
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
resists
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
phase
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
something like 00 rials
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
phased
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
stuck on
<idiom>
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to poke a hole in any thing
چیزی را
something
یک چیزی
indigence
بی چیزی
anything
چیزی
something
چیزی
light purse
بی چیزی
aught
چیزی
destitution
بی چیزی
run into (something)
<idiom>
به چیزی خوردن
stating
وضعیت چیزی
fiddled
ور رفتن به چیزی
to jury-rig something
چیزی را به هم پیوستن
to be involved in something
با چیزی درگیربودن
sick of (someone or something)
<idiom>
نفرت از چیزی
put in for something
<idiom>
درخواست چیزی
fills
پر کردن چیزی
fill
پر کردن چیزی
bring to mind
<idiom>
چیزی را به یادآوردن
to abstain from something
پرهیزکردن
[از چیزی]
consigns
سپردن چیزی به
consigning
سپردن چیزی به
consigned
سپردن چیزی به
consign
سپردن چیزی به
To tear oneself away from something .
دل از چیزی کندن
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
To pinch some thing .
چیزی را کش رفتن
to obtain something
گرفتن چیزی
get a load of
<idiom>
دیدن چیزی
lay hands on something
<idiom>
یافتن چیزی
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
defrost
یخ چیزی را اب کردن
have on
<idiom>
پوشیدن چیزی
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
resignation
[from something]
استعفا
[از چیزی]
get the ball rolling
<idiom>
شروع چیزی
change
[in something]
[from something]
تغییر
[در یا از چیزی]
inlays
در چیزی کارگذاشتن
to bring something
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
nuts about
<idiom>
خشنود از چیزی
nothing to sneeze at
<idiom>
چیزی که توبایدمحکمنگهداری
in a way
<idiom>
به مقدار از چیزی
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
bonking
خوردن سر به چیزی
deducts
کم کردن چیزی از کل
deducting
کم کردن چیزی از کل
deducted
کم کردن چیزی از کل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com