English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 221 (40 milliseconds)
English Persian
blunt کلفت کردن
blunted کلفت کردن
blunter کلفت کردن
bluntest کلفت کردن
blunting کلفت کردن
blunts کلفت کردن
thicken کلفت کردن
thickened کلفت کردن
thickens کلفت کردن
incrassate کلفت کردن
inspissate کلفت کردن
Search result with all words
cable طناب یا زنجیر کلفت برای مهار کردن یا کشیدن قایق
cabled طناب یا زنجیر کلفت برای مهار کردن یا کشیدن قایق
gross کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
grossed کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
grosser کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
grosses کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
grossest کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
grossing کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
indurate پوست کلفت کردن
cable weft پود ضخیم [بعد از کامل شدن یک ردیف گره جهت محکم کردن آنها در اکثر فرش ها از یک پود نازک و سپس یک پود کلفت استفاده می شود در برخی مناطق نیز از دو پود نازک و یک پود کلفت بصورت یک در میان استفاده میکنند]
Other Matches
heavy-set کت و کلفت
labrose لب کلفت
trull کلفت
burly کلفت
woman کلفت
handmaiden کلفت
chamberer کلفت
chambermaid کلفت
chambermaids کلفت
handmaidens کلفت
blobber کلفت
bonne کلفت
charwoman کلفت
squatty کلفت
thickest کلفت
maidservant کلفت
thicker کلفت
ladys maid کلفت
thick کلفت
swabber کلفت
tirewoman کلفت
chamber maid کلفت
biddy کلفت
housemaid کلفت
stockier کلفت
charwomen کلفت
femme de chambre کلفت
housemaids کلفت
hand maid کلفت
servant maid کلفت
moll کلفت
molls کلفت
stocky کلفت
stockiest کلفت
handmaid کلفت
pachydrmatous پوست کلفت
thick weft نخ پود کلفت
ancilla پیشخدمت زن کلفت
junk board مقوای کلفت
yak گاومیش دم کلفت
ruffian گردن کلفت
ruffians گردن کلفت
box coat پالتوی کلفت
roughneck گردن کلفت
gold foil زرورق کلفت
yaks گاومیش دم کلفت
thick warp نخ تار کلفت
baryphonia کلفت صدایی
odalisque کلفت یا صیغه
pachydermatous پوست کلفت
girls دوشیزه کلفت
girl دوشیزه کلفت
plank تخته کلفت
doubling کلفت ریسی
thickens کلفت ترشدن
moppy کلفت بلند
thickened کلفت ترشدن
thicken کلفت ترشدن
bondwoman کلفت زرخرید
parlour maid کلفت سرمیز
poutingly لب کلفت کنان
impassive پوست کلفت
muslinet مشمش کلفت
stodgy گردن کلفت
thickset تنگ کلفت
waitress ندیمه کلفت
waitresses ندیمه کلفت
hawsers طناب کلفت
hawser طناب کلفت
heavyset کلفت زمخت
dumpy گردن کلفت
stiff necked گردن کلفت
thick-skinned پوست کلفت
incrassate کلفت شدن
thick skinned پوست کلفت
thickening کلفت سازی
hoodman blind گردن کلفت
snubbing کلفت وکوتاه سرزنش
snubbed کلفت وکوتاه سرزنش
bully گردن کلفت گوشت
snub کلفت وکوتاه سرزنش
bullying گردن کلفت گوشت
heavyset چهارشانه کلفت وکوتاه
marchioness نوعی گلابی کلفت
pachyder mata جانوران پوست کلفت
moreen پارچه کلفت پردهای
marchionesses نوعی گلابی کلفت
bullies گردن کلفت گوشت
lumpiest کلفت ناهنجار تودهای
ruffianly گردن کلفت وحشی
lumpy کلفت ناهنجار تودهای
fly line ریسمان کلفت ماهیگیری
lumpier کلفت ناهنجار تودهای
pachyderm جانور پوست کلفت
pachyderms جانور پوست کلفت
snubs کلفت وکوتاه سرزنش
thug قاتل گردن کلفت
thugs قاتل گردن کلفت
bullied گردن کلفت گوشت
hyperostosis کلفت شدگی استخوان
ancillary مستخدم بومی مربوط به کلفت
pachydrmatous ادم پوست کلفت و بیرگ
parlormaid کلفت یاپیشخدمت سالن پذیرایی
nappy کلفت و پرزدار خواب دار
stick glove دستکش کلفت دروازه بان
butch مرد یا پسر گردن کلفت
chunks تکه بزرگ یا کلفت وکوتاه
chunk تکه بزرگ یا کلفت وکوتاه
deep mouthed دارای صدای درشت و کلفت
boat rod چوب کلفت ماهیگیری با قایق
nappies کلفت و پرزدار خواب دار
meathead آدم گردن کلفت [اصطلاح روزمره]
beefcake آدم گردن کلفت [اصطلاح روزمره]
belly کلفت ترین قسمت قلاب ماهیگیری
grego جامه کوتاه باشلق دارازپارچههای کلفت
senile keratosis کلفت شدگی پوست درنتیجه پیری
bellies کلفت ترین قسمت قلاب ماهیگیری
muscleman آدم گردن کلفت [اصطلاح روزمره]
pea jacket or coat جامه کلفت پشمی که ملوانان در سرما می پوشند
barrel قسمت کلفت چوب بیس بال لوله اسلحه
barrels قسمت کلفت چوب بیس بال لوله اسلحه
fearnought یکجورپارچه کلفت پشمی که برای جامه ملوانان بکارمیرود
barreled shaft میله تیر که وسط ان کلفت تراز انتهایش باشد
barong یکنوع چاقو یا شمشیر دسته کلفت لبه تیز
chest protector لایی کلفت محافظ سینه توپگیریا داور بیس بال
petersham یکجور پارچه پشمی پالتوی نوار کلفت وراه راه که برای ......می برند
club propeller ملخی دارای تیغههای کلفت باگام زیاد برای تست قدرت یاترک موتور
millboard مقوای جلد کتاب وامثال ان مقوای کلفت
hyprostosis رویش غیر طبیعی استخوان کلفت شدگی استخوان برامدگی استخوان
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com