English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English Persian
underlet کمتر از ارزش واقعی اجاره دادن
Other Matches
undervaluing کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن
undervalue کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن
undervalues کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن
under lease وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
no par value بدون ارزش واقعی بی ارزش
undervaluation تقویم یاارزیابی کمتر ازمیزان واقعی
underrating چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrate چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrated چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrates چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
pepper corn rent اجاره غیر واقعی
pigou effect اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
below par کمتر از ارزش اسمی
objective value ارزش واقعی
real value ارزش واقعی
no par بدون ارزش واقعی
farms اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
farmed اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
farm اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
overrates بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrated بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrate بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrating بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
letting اجاره دادن اجاره رفتن
leases اجاره نامه اجاره دادن
lease اجاره نامه اجاره دادن
lets اجاره دادن اجاره رفتن
let اجاره دادن اجاره رفتن
real ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
sublease اجاره فرعی دادن حق اجاره بمستاجر فرعی دادن
short-change کمتر پول دادن
short-changed کمتر پول دادن
short-changes کمتر پول دادن
short-changing کمتر پول دادن
underquote کمتر مظنه دادن
lessened کمتر کردن تقلیل دادن
lessen کمتر کردن تقلیل دادن
lessening کمتر کردن تقلیل دادن
lessens کمتر کردن تقلیل دادن
rug condition [وضعیت ظاهری و ارزش واقعی فرش که به عوامل مختلفی از جمله اندازه، رنگ، عدم پارگی نخ هاخسارت ناشی از بیدزدگی، نداشتن ریشه تقلبی، ارتفاع پرز مناسب و غیره بستگی دارد.]
pragmatize واقعی نشان دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
put out on lease اجاره دادن
hire اجاره دادن
farm اجاره دادن به
to let out اجاره دادن
let out اجاره دادن
rent اجاره دادن
hires اجاره دادن
letting اجاره دادن
leases اجاره دادن
farms اجاره دادن به
get out اجاره دادن
hiring اجاره دادن
stand for <idiom> اجاره دادن
lets اجاره دادن
farmed اجاره دادن به
to put out to lease اجاره دادن
let اجاره دادن
lease اجاره دادن
to underlease حق اجاره به مستاجرفرعی دادن
to take in lodgers حق اجاره به مستاجرفرعی دادن
to let a house خانهای را اجاره دادن
to underlease اجاره فرعی دادن
to let something [British E] [Real Estate] اجاره دادن چیزی
to let something on a lease اجاره دادن چیزی
to underlet حق اجاره به مستاجرفرعی دادن
to rent out something اجاره دادن چیزی
to hire out something اجاره دادن چیزی
to underlet اجاره فرعی دادن
to take in lodgers اجاره فرعی دادن
sublets حق اجاره بمستاجرفرعی دادن
sublets اجاره فرعی دادن
sublet اجاره فرعی دادن
sublet حق اجاره بمستاجرفرعی دادن
charter اجاره وسیله حمل جهت کاری خاص قرارداد اجاره وسیله حمل اجاره کردن کل کشتی
chartered اجاره وسیله حمل جهت کاری خاص قرارداد اجاره وسیله حمل اجاره کردن کل کشتی
chartering اجاره وسیله حمل جهت کاری خاص قرارداد اجاره وسیله حمل اجاره کردن کل کشتی
charters اجاره وسیله حمل جهت کاری خاص قرارداد اجاره وسیله حمل اجاره کردن کل کشتی
to put it on پیش از اندازه واقعی نشان دادن
rent کرایه اجاره کردن یا دادن
sublease به مستاجر دیگری اجاره دادن
chartering دربست اجاره کردن یا دادن
chartered دربست اجاره کردن یا دادن
farm out اجاره دادن زمین مزروعی
charters دربست اجاره کردن یا دادن
charter دربست اجاره کردن یا دادن
arrendare اجاره دادن ملک یا زمین به طور سالانه
give one's right arm <idiom> به کسی ارزش دادن
initialize ارزش اغازی دادن
devaluation کاهش دادن ارزش پول
chater party اجاره نامه یا قرارداد اجاره کشتی تجاری
cambridge equation نشان میدهند . یعنی پول واقعی برابراست با طول متوسط دورهای که هر واحدپول بین دو معامله نگهداری میشود ضرب در درامد واقعی K =
Lease (rental) agreement. اجاره نامه (قرار داد اجاره )
choke bore روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
absolute altimeter ارتفاع سنج یا فرازیابی که ارتفاع واقعی یا فاصله واقعی هواپیما را از زمین نشان میدهد
book value ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
duble option خیار مشتری و بایع در موردتغییر دادن مقدار ثمن و مبیع در صورت تغییر ارزش پول
ad valorem به نسبت ارزش کالا براساس ارزش
hire اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hiring اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hires اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
neoclassical theory of value تئوری ارزش نئوکلاسیک .براساس این نظریه ارزش یک کالا براثر تداخل عرضه وتقاضا برای کالای مورد نظربدست می اید
value added قیمت یا ارزش افزوده شده قیمت یک محصول در بازاربدون توجه به ارزش مواداولیه یی که در تولید ان به کار رفته است
ended با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
ends با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
end با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
axiological وابسته به ارزش ها یا علم ارزش ها
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
rental اجاره بها اجاره
leasing اجاره کردن اجاره
architecture proper معماری بمعنی واقعی کلمه معماری واقعی
carries با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carrying با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carried با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
currency devaluation کاهش رسمی ارزش پول تضعیف ارزش پول
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
time charter اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
minor کمتر
minus کمتر
Lt کمتر از
infrequently کمتر
less than کمتر از
less کمتر
much less کمتر
in a less degree کمتر
shorter کمتر
short کمتر
shortest کمتر
lesser کمتر
minority بخش کمتر
inside of a week در یک هفته کمتر
inside of a week کمتر از یک هفته
cut back <idiom> استفاده کمتر
A smaller number . Fewer . تعداد کمتر
he would not accept less دو روز کمتر
minorities بخش کمتر
low price قیمت کمتر
sub- در معنای کمتر
underprice قیمت کمتر از رقیب
ammo minus مهمات کمتر از نصف
stroking راندن کمتر از فرفیت
stroke راندن کمتر از فرفیت
stroked راندن کمتر از فرفیت
strokes راندن کمتر از فرفیت
less than container load کمتر از فرفیت کانتینر
under پایین تراز کمتر از
below par کمتر از بهای اسمی
under- پایین تراز کمتر از
underexpose کمتر از حد لزوم در معرض
shorthanded ادامه با بازیگر کمتر
hypotrophy رشد کمتر ازمعمول
le to Equal or Than Less کمتر از یا برابر با
shoat خوک کمتر از یک سال
reduced charge خرج کمتر یا پایین تر توپ
embryos جنین کمتر از هشت هفته
lessened کمتر شدن تخفیف یافتن
he is well preserved کمتر نشان پیری در او پیداست
lessens کمتر شدن تخفیف یافتن
lessening کمتر شدن تخفیف یافتن
less developed countries کشورهای کمتر توسعه یافته
embryo جنین کمتر از هشت هفته
weanling کره اسب کمتر از یک سال
lessen کمتر شدن تخفیف یافتن
infants بچه کمتر ازهفت سال
infant بچه کمتر ازهفت سال
ultralight aircraft هواپیمائی با وزن کمتر از454 کیلوگرم
undersexed دارای تمایل جنسی کمتر ازطبیعی
Is there a road with little traffic? آیا جاده ای با ترافیک کمتر هست؟
Is there a road with little traffic? آیا جاده ای با شلوغی کمتر هست؟
eagles زدن دوضربه کمتر ازاستاندارد در یک بخش
eagle زدن دوضربه کمتر ازاستاندارد در یک بخش
low speed communications ارسال داده کمتر از بیت در ثانیه
undermanned دارای نفرات کمتر از میزان لازم
factorial حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
undercool خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
fast عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
multipass overlap بنابراین نقاط کمتر به نظر می آیند
fasted عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
nursery school مدرسه بچههای کمتر از پنج سال
fastest عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
nursery schools مدرسه بچههای کمتر از پنج سال
fasts عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
roundest تقریب زدن یک عدد با یک مقدار دقت کمتر
to shunt somebody aside به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
bench jockey ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
to put somebody on the back burner به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
to put somebody in a backwater به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
round تقریب زدن یک عدد با یک مقدار دقت کمتر
dry year سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
larceny petty بیشتر دزدی مالی که کمتر از 11شیلینگ بهاداشت
bench warmer ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
anticlimaxes بیانی که هرچه پیش می روداهمیتش کمتر میشود
anticlimax بیانی که هرچه پیش می روداهمیتش کمتر میشود
ex post واقعی
very واقعی
real واقعی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com