English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
English Persian
spot کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
spots کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
Other Matches
single leg balance حرکت تعادلی بدن ژیمناست روی یک پا
coffee grinder حرکت دورانی یک پای ژیمناست با دو دست روی زمین
coffee grinders حرکت دورانی یک پای ژیمناست با دو دست روی زمین
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
stockli حرکت روی خرک ازانتها به وسط یا بعکس بادایره زدن ژیمناست از پهلو
underway replenishment تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
pouncing درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounces درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant درحال رویش درحال رشد
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
gymnasts ژیمناست
gymnast ژیمناست
leaps جهش ژیمناست
fullest چرخیدن ژیمناست
full چرخیدن ژیمناست
leaped جهش ژیمناست
leap جهش ژیمناست
differential ailerons ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
stag leap پرش پا باز ژیمناست
straddle vault پرش پا باز ژیمناست
tumbler ژیمناست زمینی کار
half circle چرخش نمیدایره ژیمناست
cuts درو زدن ژیمناست
landings فرود ژیمناست به زمین
cut درو زدن ژیمناست
stutz عقبگرد جلو ژیمناست
landing فرود ژیمناست به زمین
tumblers ژیمناست زمینی کار
doubled دوبار چرخش کامل ژیمناست
doubled up دوبار چرخش کامل ژیمناست
croup انتهای خرک نزدیک ژیمناست
double دوبار چرخش کامل ژیمناست
monkey hang اویزان شدن ژیمناست با یک دست
toe stand ایستادن ژیمناست روی نوک پا
incremental computer وسیله خروجی گرافیکی که در مراحل کوچک حرکت میکند بار داده ورودی که اختلاف بین محل فعلی و محل لازم را نشان میدهد که خط ها و منحنی ها به صورت مجموعهای خط وط مستقیم انجام شود
support تکیه بدن ژیمناست روی دستها
dismounting پرش اخر ژیمناست روی هر وسیله
dismounts پرش اخر ژیمناست روی هر وسیله
muscle up بالاکشیدن بکمک نیروی عضلانی ژیمناست
english hand balance بالانس ژیمناست روی چوب موازنه
dismount پرش اخر ژیمناست روی هر وسیله
swing half turn تاب بدن ژیمناست با نیم پیچ
upper arm hang اویزان شدن ژیمناست روی کتفها
swan scale تعادل ژیمناست روی یک پاروی چوب موازنه
chest roll چرخیدن ژیمناست از حالت ایستاده بروی سینه
split lean پا باز نشسته و تماس سینه ژیمناست با زمین
planche وضع افقی بدن ژیمناست روی دستها
near side سمت اسباب که ژیمناست بدان نزدیک میشود
extends کشیدن بدن یاراست کردن بازو یاپای ژیمناست
wraparound چرخش 063 درجهای ژیمناست ازبالای ناحیه ران
extend کشیدن بدن یاراست کردن بازو یاپای ژیمناست
mags ماده شیمیایی برای جذب رطوبت دست ژیمناست
mag ماده شیمیایی برای جذب رطوبت دست ژیمناست
dish rag حالت افقی بدن ژیمناست درامتداد چوب موازنه
extending کشیدن بدن یاراست کردن بازو یاپای ژیمناست
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
feverous درحال تب
ongoing درحال پیشرفت
nascent درحال تولد
struck درحال اعتصاب
on stream درحال فعالیت
sejant درحال جلوس
suspense درحال تعلیق
amort درحال مرگ
on one's knees درحال خضوع
on the boil درحال جوشیدن
perdu درحال کمین
perlexedly درحال اشفتگی
dying درحال نزع
perdue درحال کمین
in a wrought up state درحال عصبانی
aglow درحال اشتعال
in child birth درحال زایمان
at the present moment درحال حاضر
latent درحال کمون
moribund درحال نزع
functioning درحال کار
blushingly درحال شرمندگی
dormant درحال کمون
reelingly درحال تلوتلو
kissing kind درحال اشتی
to be on the grin درحال پوزخندبودن
stationed جا درحال سکون
suspensive درحال تعلیق
station جا درحال سکون
amok درحال جنون
high water دریا درحال مد
shiveringly درحال لرز
stations جا درحال سکون
suspensive درحال توقف
For the time being. At peresent. presently. درحال حاضر
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
waves حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waving حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waved حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
wave حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
overtaking vessel ناو درحال سبقت
ramblingly درحال گردش یاولگردی
in one's cups درحال میگساری و مستی
swing up درحال تاب خوردن
sacking درحال یورش وچپاول
saleint درحال جست وخیز
hang-ups درحال معلق ماندن
saleintiant درحال جست وخیز
tranquil بی جنبش درحال سکون
hanging اویزان درحال تعلیق
rising درحال ترقی یا صعود
hovered درحال توقف پر زدن
hovers درحال توقف پر زدن
flagrante delicto درحال ارتکاب جرم
goods inwards کالاهای درحال تحویل
fall into abeyance درحال وقفه افتادن
sejant درحال چمباتمه زدن
hover درحال توقف پر زدن
sobersided فروتن درحال هوشیاری
pounce درحال حمله با پنجه
jump kick شوت درحال پرش
declining industry صنعت درحال تنزل
pounced درحال حمله با پنجه
the belligernt powers دولتهای درحال جنگ
enravish درحال جذبه انداختن
pounces درحال حمله با پنجه
goods intake کالاهای درحال تحویل
enrapture درحال جذبه انداختن
pouncing درحال حمله با پنجه
hang-up درحال معلق ماندن
flutteringly درحال اشفتگی مضطربانه
goods receiving کالاهای درحال تحویل
hang up درحال معلق ماندن
feinting فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinted فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feint فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feints فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
mouse نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouses نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
route order ترتیب حرکت در روی جاده حرکت به ستون راه
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
flyer درحال پرواز گردونه تیزرو
fliers درحال پرواز گردونه تیزرو
to dye in grain درحال خامی رنگ کردن
is on the wane درحال کاهش یا نقصان است
flyers درحال پرواز گردونه تیزرو
intermediate stock موجودی کالاهای درحال ساخت
to dye in the wool درحال خامی رنگ کردن
streamer نوار یاپرچم درحال اهتزاز
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
to grind out an oath درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
The ship is loading. کشتی درحال بارگیری است
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
streamers نوار یاپرچم درحال اهتزاز
present arms سلام درحال پیش فنگ
rehabilitant بیمار یا معلول درحال نوتوانی
gaggles هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
gaggle هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
sliding tackle تکل درحال لیز خوردن
flier درحال پرواز گردونه تیزرو
trackball وسیلهای برای حرکت نشانه گر روی صفحه که با حرکت دادن توپ موجود در محفظه کنترل می شوند
fish tailing حرکت نوسانی یا تاب [تریلر در حال حرکت]
move off the ball حرکت سریع از نقطه معین پس از حرکت توپ
cruised سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruises سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
strokes حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
cruise سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
taped وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
stroking حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
stroked حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
tapes وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
cruising سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
tape وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
stroke حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
hibernation بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
at this stage <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
Prices are rising ( falling ) . قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
Irans industry is progressing. صنعت ایران درحال ترقی است
pit a pat با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
to souse a burning house اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
cell phone users while driving کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
the dying father said پدر که درحال مردن بود گفت
seat وضع بدن ژیمناست روی اسباب با تکیه روی نشیمنگاه
seated وضع بدن ژیمناست روی اسباب با تکیه روی نشیمنگاه
seats وضع بدن ژیمناست روی اسباب با تکیه روی نشیمنگاه
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
transfer حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com