Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
it is sufficiently stamped
کم تمبر خورده است
Search result with all words
stamped
تمبر خورده
Other Matches
stamp duty
تمبر عوارض تمبر مالیاتی
stamp tax
تمبر عوارض تمبر مالیاتی
first-day covers
پاکت یا کارت پستال که در روز اول فروش تمبر جدید ارسال شده و تاریخ آن روز را روی تمبر مهر زدهاند
first-day cover
پاکت یا کارت پستال که در روز اول فروش تمبر جدید ارسال شده و تاریخ آن روز را روی تمبر مهر زدهاند
philately
تمبر جمع کنی جمع اوری تمبر
stamps
تمبر
stamp duty
حق تمبر
stamp duties
حق تمبر
stamp
تمبر
philatelist
تمبر شناس
postmark
اثرمهر تمبر
postmarks
اثرمهر تمبر
philately
تمبر شناسی
stamp duties
پول تمبر
food stamps
تمبر خوراک
food stamp
تمبر خوراک
tamarind
تمبر هندی
stamper
تمبر الصاق کن
stamps
تمبر یا مهرزدن
postage stamp
تمبر پست
postage
تمبر پستی
postage stamps
تمبر پست
stamp
تمبر یا مهرزدن
poststamp
تمبر پست
philatelists
تمبر شناس
Do you have any stamps?
آیا تمبر دارید؟
philatelic
مربوط به تمبر شناسی
by under stamped
کسر تمبر داشتن
post free
بدون نیاز به تمبر زدن
stamps
تمبر پست الصاق کردن
The stamp doesnt stick.
این تمبر نمی چسبد
stamp
تمبر پست الصاق کردن
put into circulation
به جریان انداختن
[پول، تمبر و ... ]
postmarks
مهر باطله تمبر پست
postmark
مهر باطله تمبر پست
postmarks
تمبر رابوسیله مهر باطل کردن
postmark
تمبر رابوسیله مهر باطل کردن
face value
<idiom>
عکس چاپی روی پول ،تمبر،...
slip
پیش نویس تمبر نشده بیمه دریایی
slipped
پیش نویس تمبر نشده بیمه دریایی
slips
پیش نویس تمبر نشده بیمه دریایی
franking machine
دستگاهی که تاریخ و هزینه پست را روی کاغ چاپ میکند نقش تمبر
eaten
خورده
irriguous
اب خورده
little
خورده
it was eaten
خورده شد
stamped addressed envelope
پاکتی که بر روی آن تمبر زده و میفرستند تا طرف مقابل در آن چیزی گذاشته و بدون پرداخت هزینه ای آنرا برگرداند
fretted by rust
زنگ خورده
crossed out
قلم خورده
dehiscent
ترک خورده
crimpled
چوروک خورده
engrained
پینه خورده
hammer hard
چکش خورده
folded picture
تصویر تا خورده
distempered
بهم خورده
withered
چروک خورده
brushed
شانه خورده
dislocated
بهم خورده
vermiculate
کرم خورده
thrawart
پیچ خورده
puckery
چین خورده
tetched
بهم خورده
teched
بهم خورده
symphsis
عضوجوش خورده
starveling
گرسنگی خورده
on oath
قسم خورده
mussy
بهم خورده
mildewy
باد خورده
twisty
پیچ خورده
jiggly
تکان خورده
writhen
تاب خورده
kinky
پیچ خورده
kinky
گره خورده
writhen
پیچ خورده
worm eaten
کرم خورده
maggoty
کرم خورده
patsy
فریب خورده
crackly
چین خورده
stickit
شکست خورده
grubbiest
کرم خورده
grubby
کرم خورده
callous
پینه خورده
corrosion
خورده شدن
turkey
شکست خورده
turkeys
شکست خورده
kaput
کاملا شک ست خورده
deluded
فریب خورده
moth eaten
بید خورده
grubbier
کرم خورده
underdogs
سگ شکست خورده
messy
بهم خورده
wounding
پیچ خورده
indisposed
بهم خورده
craven
شکست خورده
wounds
پیچ خورده
wound
پیچ خورده
conglomerate
به هم جوش خورده
conglomerates
به هم جوش خورده
failure
شکست خورده
failures
شکست خورده
underdog
سگ شکست خورده
moth-eaten
بید خورده
cleft
ترک خورده
plicated
چین خورده
carious
کرم خورده
butt welded
از سر جوش خورده
eaten
خورده شده
belly pinched
گرسنگی خورده
aggresive
خورده شده
corrodible
خورده شدنی
clift
ترک خورده
clefts
ترک خورده
worm-eaten
کرم خورده
cancelled
قلم خورده
picked
کلنگ خورده
to be fooled
فریب خورده بودن
wrounght iron mill bar
اهن جوش خورده
to be deluded
فریب خورده بودن
thraw
پیچ خورده دررفته
common ashlar
سنگ چکش خورده
weldment
چیز جوش خورده
These shoes dont fit me.
زنگ مدرسه خورده
Are you daft ?
مگر مغز خر خورده ای ؟
cat gets one's tongue
<idiom>
گربه زبونش را خورده
I have a cold.
من سرما خورده ام.
[پزشکی]
Today I took laxatives.
امروز مسهل خورده ام.
chiselled
چوب اسکنه خورده
beaten
چکش خورده فرسوده
inure or en
پینه خورده کردن
interwrought
بهم جوش خورده
indurate
پینه خورده کردن
i have caught a thorough chill
سرمای حسابی خورده ام
bound barrel
لوله تاب خورده
foul anchor
لنگر تاب خورده
deep dyed
زیاد رنگ خورده
cut in
چاک خورده شکافته
chartered accountant
حسابدار قسم خورده
certified public accountant
حسابدار قسم خورده
grounded
توپ به زمین خورده
lost
شکست خورده گمراه
rancid
باد خورده فاسد
impacted
باهم جوش خورده
chiseled
چوب اسکنه خورده
patsy
شخص گول خورده
spun glass
شیشه تاب خورده
rolled profile
نیمرخ نورد خورده
rolled iron or steel
فولاد نورد خورده
seared conscience
وجدان پینه خورده
sclerous
متصلب پینه خورده
rolled glass
شیشه نورد خورده
post card
کارت غیررسمی که تمبر روی ان چسبانده بجای کارت پستال است
gyrus
برامدگی چین خورده مغز
to twist one's ankle
پیچ خورده شدن قوزک پا
fusion principle
اصل ترکیبات جوش خورده
to sprain one's ankle
پیچ خورده شدن قوزک پا
Chartered ( certified public ) accountant .
حسابدار قسم خورده ( مجاز )
fused ring system
سیستم حلقهای جوش خورده
foul hawse
زنجیرها تاب خورده اند
Our business has become tangled up.
کارمان پیچ خورده است
buckled wheel
چرخ خم شده
[تاب خورده]
weather stained
هوا خورده ورنگ پریده
weldment
قطعات بهم جوش خورده
a man in his forties
مرد چهل و خورده ساله
Like a bear with a sore head.
مثل گرگ تیر خورده
acid corrosion of concrete
خورده شدن بتن بوسیله اسید
self deceived
فریب نفس خورده خود فریفته
they are sworn frends
بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
vulcanite
لاستیک سخت و جوش خورده ولکانیت
With a long face .
با سبیل آویزان ( ناموفق وسر خورده )
There is a hitch somewhere.
یک جای کار گره خورده است
macadam blinding
خورده سنگ بخورد راه دادن
not up
توپ دوبار به زمین خورده دبل
He refused to acknowledge defeat .
قبول نمی کرد که شکست خورده
tailfly
طعمه گره خورده به انتهای نخ ماهیگیری
breaker
موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
perjured
سوگند دروغ خورده دروغی داده شده
The campaign was considered to have failed.
مبارزه
[انتخاباتی]
شکست خورده بحساب آورده شد.
hard handed
دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
Which son of a bitch (son of a gun)did it?
کار کدام شیر پاک خورده ای است ؟
breakers
موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
swallow tail coat
جامهای که پشت ان مانند دم چلچله چاک خورده
quaternion
ورق کاغذی که چهار تاه خورده باشد
short round
فشنگ لق یا اسیب دیده گلولهای که کوتاه خورده باشد
choppers
توپ ضربه خورده که پس ازتماس با زمین خیلی بلندمیشود
chopper
توپ ضربه خورده که پس ازتماس با زمین خیلی بلندمیشود
littleneck clam
نوزاد حلزون خوراکی که معمولا خام خورده میشود
shot group
گروه گلوله هایی که نزدیک هم به هدف خورده باشند
hole in one
گوی ضربه خورده از نقطه اغاز که به سوراخ میافتد
turn the tide
<idiom>
چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
brushed
برس خورده به طوری که کرک یا خواب آن شق و براق باشد
I have been deceived in you .
درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
coated chippings
خورده سنگهای قیراندود شدهای که در سطح جاده پخش میشوند
down
توپ اسکواش دو بار به زمین خورده ناتوان از ادامه مبارزه
talk someone's ear off
<idiom>
آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده
[اصطلاح روزمره]
jungle gym
چهارچوبی که اطفال روی ان تاب خورده و بالا و پایین میروند
egg bound
صفت مرغی که تخم درتخم دانش گشته یاپیچ خورده است
blast hole drill
مته دورانی که با هوای فشرده خورده سنگها را ازسوراخ خارج میکند
snick
توپی که با لبه چوب ضربه خورده و به عقب به سمت محافظ میله می رود
group
طبقه بندی بین اتومبیلها تعداد شیرجههای انجام شده از یک نقطه با یک روش تیرهای به هدف خورده کمانگیر
groups
طبقه بندی بین اتومبیلها تعداد شیرجههای انجام شده از یک نقطه با یک روش تیرهای به هدف خورده کمانگیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com