Dictiornary-Farsi | کیفر خواست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 103 (8 milliseconds)

English	Persian
bill of indicment	کیفر خواست
bill of indictment	کیفر خواست


Search result with all words

arraign	با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
peine for et dure	مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
Other Matches

pains and penalties	کیفر
punishment	کیفر
penalty	کیفر
retribution	کیفر
penalties	کیفر
death penalty	کیفر اعدام
with impunity	بی کیفر بهدر
under pain of death	با کیفر اعدام
disciplinary punishment	کیفر انضباطی
punishable	سزاوار کیفر
punishment	کیفر مجازات
to be duly punished for	به کیفر ..... رسیدن
the penalty of death	کیفر اعدام
actionable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
culpable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
indictable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
lextalionis	قانون کیفر عینی
actionable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
indictable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
culpable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
culpable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
actionable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
indictable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
desideratum	خواست
wished	خواست
volition	خواست
demanded	خواست
wanted	خواست
demands	خواست
wishes	خواست
wish	خواست
will	خواست
willed	خواست
wills	خواست
demand	خواست
want	خواست
disposition	خواست
pay off	جزای کیفر نتیجه نهایی
punish	کیفر دادن قصاص کردن
punishes	مجازات کردن کیفر دادن
punishes	کیفر دادن قصاص کردن
punished	کیفر دادن قصاص کردن
punished	مجازات کردن کیفر دادن
punish	مجازات کردن کیفر دادن
to makes suit	در خواست کردن
tantalizing	خواست انگیز
traverse of an indictment	رد کفیر خواست
voluntary	داوطلبانه به خواست
impetration	در خواست التماس
subpoena	خواست برگ
interpellation	باز خواست
subpoenaing	خواست برگ
subpoenaed	خواست برگ
subpoenas	خواست برگ
tantalizingly	خواست انگیز
of one's own volition	از روی خواست خود
He asked permission to come in.	اجازه خواست بیاید تو
summonsing	خواست برگ احضارنامه
on demand	به در خواست به مجرد تقاضا
in an a to escape he	چون خواست بگریزد
the precatory form	صیغه تمنی یا در خواست
to serve with a summons	با خواست برگ خواندن
he wished to be private	می خواست در خلوت باشد
summonses	خواست برگ احضارنامه
summonsed	خواست برگ احضارنامه
summons	خواست برگ احضارنامه
to pray permission	در خواست اجازه کردن
Sara always wanted a puppy.	سارا همیشه یک سگ پاپی می خواست.
suits	خواست دادن تعقیب کردن
suited	خواست دادن تعقیب کردن
suit	خواست دادن تعقیب کردن
his appeal met no response	پاسخی پدر خواست که اوترسید
demand [of]	درخواست [خواست] [طلب] [تقاضا] [از]
backgrounds	اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
background	اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
to serve a subpoena on	با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
This is the very thing I wanted.	این همان چیزی است که دلم می خواست
the inquisition	دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
She had the never to ask for cash .	اینها همه هیچ تازه پول نقد هم می خواست
address for service of a summons [address where a summons may be served]	آدرس کسی که با خواست برگ قابل خواندن باشد [حقوق]
contempt	در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
signaled	پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signalled	پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signal	پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
constructive trust	منظور مسئولیتی است که از حکم قانون ناشی میشود و ارتباطی به خواست شخص ندارد
best fit	1-آنچه که تط ابق بیشتری با یک نیاز دارد 2-تابعی که کوچکترین تصادفی موجود در حافظه اصلی را انتخاب میکند برای یک صفحه مجازی در خواست شده
plebiscites	مردم خواست رای قاطبه مردم
plebiscite	مردم خواست رای قاطبه مردم
corporal punishment	کیفر بدنی مجازات بدنی
capital punishment	کیفر اعدام مجازات اعدام