English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English Persian
caption گواهی مندرج درروی سند
captions گواهی مندرج درروی سند
Other Matches
inserted مندرج
intercalary مندرج
epenthetic مندرج
probate گواهی حصر وراثت گواهی نمودن صحت وصیت نامه
eyewitnesses گواهی مستقیم گواهی چشمی شاهدبرای العین
eye-witnesses گواهی مستقیم گواهی چشمی شاهدبرای العین
eyewitness گواهی مستقیم گواهی چشمی شاهدبرای العین
stock certificate گواهی موجودی کالا در انبار گواهی سهم
embedded formating command فرمان قالب بندی مندرج
atop درروی
normal exit درروی عادی
prunt الت بته چسبانی درروی گلدان
oblique projection نمایش اجسامی درروی صفحه بوسیله تصویرمایل
neontology بر رسی در جانورانی که درروی زمین مانده اند
chutes سرسره بادی برای فراراضطراری از هواپیما درروی زمین
chute سرسره بادی برای فراراضطراری از هواپیما درروی زمین
geodesic کوتاه ترین خط ترسیم شده بین دو نقطه درروی سطح
keyholing رقص و جست و خیز گلوله درروی مسیر عدم ثبات مسیرگلوله
certifies تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
certify تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
certifying تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
on board spares قطعات تعمیراتی موجود درروی یک ناو قطعات موجوددر انبار
wet storage بارگیری روی عرشه کشتی درروی دریا بارگیری دریایی
charging point محل هواگیری و گازگیری درروی هواپیما محل شارژ یاپر کردن گاز
endermic انجه که درروی پوست یا دربین پوست عمل میکند
radar correlation درک وابستگی اطلاعات یاهدفهای موجود درروی صفحه رادار با اطلاعات وهدفهای مورد نظر
basic issue list اقلام مندرج در فهرست توزیع اولیه اقلام بار مبنای اولیه اقلام شارژ انبار
implied trust امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
carrier air group دو یا چند گردان هوایی که درروی یک ناو مستقر باشند گروه هوایی ناو هواپیمابر
ground readiness اماده باش در روی زمین اماده بودن هواپیماها درروی باند اماده باش زمینی
witness گواهی
witnessing گواهی
attestation گواهی
warranted گواهی
witnessed گواهی
witnesses گواهی
warrant گواهی
certificates گواهی
testimony گواهی
certification گواهی
certificate گواهی
warrants گواهی
testimonies گواهی
warranting گواهی
mark گواهی
evidence گواهی
depositions گواهی
certificate [official document] گواهی
deposition گواهی
attestation گواهی
grade گواهی
reference [testimonial] گواهی
report گواهی
legalization گواهی
oral evidence گواهی
certificate of survey گواهی بازرسی
certificate of deposit گواهی سپرده
certificate of health گواهی بهداشت
certificate of inspection گواهی بازرسی
certificate of survey گواهی بازدید
certificate of weight گواهی وزن
certificate of receipt گواهی وصول
certificate of receipt گواهی رسید
certificate of quantity گواهی مقدار
certificating of quantity گواهی کمیت
certificate of quantity گواهی کمیت
certificate of quality گواهی کیفیت
certificate of origin گواهی مبدا
certificate of origin گواهی مبداء
certificate of measurement گواهی وزن
deposes گواهی دادن
certification گواهی کردن
testis تخم گواهی
to bear testimony گواهی دادن
to bear witness گواهی دادن
to call in evidence گواهی خواستن از
treasury warrant گواهی خزانه
warrantable قابل گواهی
clean bill of health <idiom> گواهی سلامتی
speak well for گواهی دادن
quality certificate گواهی کیفیت
qualifying certificate گواهی صلاحیت
certified check چک گواهی شده
certifier گواهی کننده
deponent گواهی نویس
certificate of measurement گواهی مقدار
false evidence گواهی کدب
false testimony گواهی کذب
health certificate گواهی بهداشت
inspection certificate گواهی بازرسی
inspection certificate گواهی نظارت
insurance certificate گواهی بیمه
interim certificates گواهی موقت
certificate of death گواهی فوت
evidence ملاک گواهی
warranting گواهی کردن
depositions گواهی کتبی
warrants گواهی کردن
warrants گواهی حکم
testifying گواهی دادن
certificate گواهی نامه
certificates گواهی نامه
deposition گواهی کتبی
licensing گواهی نامه
license گواهی نامه
warranted گواهی حکم
warranted گواهی کردن
warrant گواهی حکم
attests گواهی دادن
attesting گواهی دادن
certifies گواهی کردن
attested گواهی دادن
attest گواهی دادن
certify گواهی کردن
deposing گواهی دادن
depose گواهی دادن
certifying گواهی کردن
certified گواهی شده
warrant گواهی کردن
testify گواهی دادن
affiant گواهی نویس
testifies گواهی دادن
certificate of compliance گواهی تطبیق
testified گواهی دادن
bear testimony گواهی دادن
bear witness گواهی دادن
birth certificate گواهی تولد
call in evidence گواهی خواستن از
call to witness گواهی خواستن از
death certificates گواهی فوت
certificate of analysis گواهی بررسی
death certificate گواهی فوت
back letter گواهی تضمین
bill of health گواهی تندرستی
testimonial گواهی نامه
testimonials گواهی نامه
witness گواهی دادن
warranting گواهی حکم
witnessed گواهی دادن
certificate of damage گواهی خسارت
witnessing گواهی دادن
certificate of a doctor گواهی پزشک
witnesses گواهی دادن
bill of health گواهی بهداشت
subscriping witness گواهی کننده سند
share certificate گواهی مالکیت سهام
presage گواهی دادن بر خبردادن از
scrip گواهی نامه موقت
bill of health گواهی صحت مزاج
to call any one in testimony از کسی گواهی خواستن
to give evidence before the court در دادگاه گواهی دادن
hearing of evidence شنوایی گواهی [حقوق]
taking of evidence شنوایی گواهی [حقوق]
vindicable قابل گواهی واثبات
presaged گواهی دادن بر خبردادن از
marriage lines گواهی نامه عروسی
certificate of measurement گواهی اندازه و ابعاد
attestor گواهی دهنده گواه
cover note گواهی بیمه نامه
cover note گواهی پوشش بیمه
d. certificate گواهی نامه مرخصی
certificates گواهی صادر کردن
certificate گواهی صادر کردن
false witness گواهی یاشهادت دروغ
give evidence of گواهی دادن در مورد
certificate of exclusive inheritance گواهی انحصار وراثت
certificate of deposits گواهی نامه سپرده
perjuring گواهی دروغ دادن
presaging گواهی دادن بر خبردادن از
perjures گواهی دروغ دادن
notarization گواهی محضری و رسمی
notice of non payment گواهی عدم پرداخت
packing note گواهی بسته بندی
presages گواهی دادن بر خبردادن از
certificate of deposit گواهی پول سپرده
notice of dishonour گواهی عدم پرداخت
perjure گواهی دروغ دادن
hearing of evidence پذیرش سند و گواهی [حقوق]
taking of evidence پذیرش سند و گواهی [حقوق]
docl pass گواهی ورود به لنگرگاه یاخروج از ان
depone عزل نمودن گواهی دادن
clean bill of health گواهی نامه بهداشت کشتی
attestation امضاکسی را گواهی کردن تصدیق
bankrupts certificate گواهی نامه اعاده حیثیت
tests شهادت گواهی بازرسی کردن
test شهادت گواهی بازرسی کردن
certified copy رونوشت گواهی رسمی شده
to give evdience گواهی دادن مدرک بودن از
in witness whereof برای گواهی مراتب بالا
To authenticate a signature. تصدیق امضاکردن ( گواهی امضاء )
I hereby certify that …. بدینوسیله تصدیق ( گواهی ) می نمایم که …
perjury سوگند شکنی گواهی دروغ
grant probate of a will صحت وصیتنامهای را گواهی کردن
tested شهادت گواهی بازرسی کردن
testamur گواهی نامه گذراندن امتحانات
testimonialize گواهی نامه یا رضایت دادن
matricula دفتر ثبت گواهی نامه نویسی
vouchee کسیکه برای او گواهی وشهادت میدهند
probate رونوشت گواهی شده وصیت نامه
cdp Processing Data Certificationin گواهی پردازش داده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com