Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
setting
گیرش صحنه پردازی
settings
گیرش صحنه پردازی
Other Matches
scenes
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scene
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
ignition
گیرش
vibes
گیرش
assumption
گیرش
allure
گیرش
charisma
گیرش
magnetism
گیرش
charism
گیرایی گیرش
setting time
زمان گیرش
maturing heat
گرمای گیرش
membrane curing
گیرش پوستهای
i had hom there
اینجا گیرش اوردم
theater
صحنه عملیات صحنه
She has had a windfall . She has come into some easy money .
پول مفت گیرش آمده
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
post processing
پس پردازی
supererogation
بس پردازی
Verbosity. Rhetoric.
عبارت پردازی
supererogatory
وابسته به بس پردازی
teleprocessing
دور پردازی
reminiscences
خاطره پردازی
reminiscence
خاطره پردازی
symbolism
نشان پردازی
symbolization
نماد پردازی
theorization
نظریه پردازی
pseudologia fantastica
دروغ پردازی
batch processing
دسته پردازی
call processing
فراخوان پردازی
list processing
لیست پردازی
preprocessing
پیش پردازی
image processing
تصویر پردازی
ideation
اندیشه پردازی
file processing
پرونده پردازی
rhythmization
نواخت پردازی
exocathection
برون پردازی
endocathection
به خود پردازی
priority processing
اولویت پردازی
dp
داده پردازی
document processing
متن پردازی
data processing center
مرکزداده پردازی
crystal pulling
بلور پردازی
circumstantiality
حاشیه پردازی
multiprocessing
چند پردازی
naturalism
طبیعت پردازی
Synectics
بدیعه پردازی
head in the clouds
<idiom>
رویا پردازی
data processing
داده پردازی
phraseology
عبارت پردازی
wordprocessing program
برنامه واژه پردازی
fantasised
وهم پردازی کردن
scientific data processing
داده پردازی علمی
verbiage
درازگویی سخن پردازی
fantasises
وهم پردازی کردن
versification
شاعری قافیه پردازی
dp manager
مدیر داده پردازی
distributed data processing
داده پردازی توزیعی
fantasized
وهم پردازی کردن
data processing center
مرکز داده پردازی
businedd data processing
داده پردازی تجاری
business data processing
داده پردازی تجاری
fantasising
وهم پردازی کردن
fantasize
وهم پردازی کردن
yarn
افسانه پردازی کردن
logomachy
بازی واژه پردازی
list processing langauge
زبان لیست پردازی
yarns
افسانه پردازی کردن
locution
سبک عبارت پردازی
locutions
سبک عبارت پردازی
hypergnosis
نکته پردازی بیمارگون
hypergnosia
نکته پردازی بیمارگون
multiprocessing system
سیستم چند پردازی
oratory
فن خطابه سخن پردازی
fantasizes
وهم پردازی کردن
edp manager
مدیرداده پردازی الکترونیکی
fantasizing
وهم پردازی کردن
bribe
رشوه پردازی پرداخت نامشروع
bribes
رشوه پردازی پرداخت نامشروع
bribing
رشوه پردازی پرداخت نامشروع
indemnification
تاوان پردازی جبران زیان
bribed
رشوه پردازی پرداخت نامشروع
She takes great care of her appearance
خیلی بسرو وضع خود می پردازی
rated through put
ماکزیمم توان عملیاتی ممکن برای یک دستگاه داده پردازی
stage
صحنه
arenas
صحنه
arena
صحنه
stages
صحنه
frame
صحنه
primal scene
صحنه اغازین
Behind the scene.
پشت صحنه
shipboard
صحنه کشتی
stage doors
در عقب صحنه
theater of operations
صحنه عملیات
stage door
در عقب صحنه
scene of action
صحنه عملیات
scenarist
صحنه ارا
prosceniums
صحنه نمایش
picture
دیدن شی یا صحنه
cockpit
صحنه تئاتر
ring
صحنه ورزش
cockpits
صحنه تئاتر
stage
در صحنه فاهرشدن
stages
صحنه نمایش
stages
در صحنه فاهرشدن
histrionics
صحنه سازی
prosceniums
پیش صحنه
scenery
صحنه سازی
stage
صحنه نمایش
proscenium
صحنه نمایش
proscenium
پیش صحنه
campaigns
صحنه نبرد
campaigning
صحنه نبرد
pictures
دیدن شی یا صحنه
frame frequency
بسامد صحنه
pictured
دیدن شی یا صحنه
intratheater
در داخل صحنه
settings
صحنه واقعه
setting
صحنه واقعه
miseenscene
صحنه سازی
stage fright
صحنه هراسی
picturing
دیدن شی یا صحنه
campaigned
صحنه نبرد
field of honor
صحنه دوئل
campaign
صحنه نبرد
stage whisper
نجوای روی صحنه
stagehand
کارگردان پشت صحنه
stagehands
کارگردان پشت صحنه
onstage
<adj.>
<adv.>
روی صحنه
[تئاتر]
proscenium
جلو صحنه پیشگاه
props
اثاثیه صحنه نمایش
It was stage –managed . It was trumped up.
صحنه سازی بود
stage whispers
نجوای روی صحنه
The scen of a bloody (great) battle.
صحنه نبرد خونین
prosceniums
جلو صحنه پیشگاه
bullring
صحنه یامیدان گاوبازی
shambles
قتلگاه صحنه کشتار
stagestruck
عاشق صحنه نمایش
stagestruck
مسحور صحنه شده
theatricalize
بروی صحنه اوردن
drop curtain
پرده جلو صحنه
scene of action
صحنه جنگ یادرگیری
exeunt
صحنه را ترک گفتن
field buying
خریددر صحنه جنگ
curtain call
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
intratheater
داخل صحنه عملیات
to shiftthe scene
عوض کردن صحنه
open board
صحنه خلوت شطرنج
bullrings
صحنه یامیدان گاوبازی
curtain calls
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
army in the field
ارتش مستقر در صحنه عملیات
miseenscene
کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
to go on stage
وارد صحنه
[نمایش]
شدن
theater army
ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army
نیروی زمینی صحنه عملیات
To appear on the scene (stage).
روی صحنه ظاهر شدن
theater in the round
تماشاخانه دارای صحنه مدور
To enter the arena of bloody politics.
وارد صحنه سیاست شدن
upstaging
وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaged
وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstages
وابسته به عقب یا بالای صحنه
The scene of the nover is laid in scotland.
صحنه داستان دراسکاتلند است
parquet
محل ارکسترنمایش پایین صحنه
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
advance base
پایگاه مقدم صحنه عملیات
spotlights
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
forestage
قسمت جلو امده صحنه نمایش
fly gallery
قسمت برامده کنار صحنه تاتر
offstage
خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
spotlighted
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlight
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
far-right extremist scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
spotlighting
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
[extreme]
right-wing scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
authorized strength of theater
استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
It was filmed on location.
صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
footlights
ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
stage fright
وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
fullwrite professional
یک برنامه جدید واژه پردازی برای کامپیوتر مکینتاش که متن را با نمودارهای متمایل به مقصود کاملا" عجین میکند
stage set
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for
[save for]
a couple of chairs.
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
navy component
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
air force component
نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area.
خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
symbolizing
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolised
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizes
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolising
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolises
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolize
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolized
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
phraseologically
ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
tactics
دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsal
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsals
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct
مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
pictured
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picturing
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com