Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
To be caught red - handed.
گیر افتادن ( هنگام ارتکاب عمل )
Other Matches
red handed
هنگام ارتکاب جنایت
red-handed
دست درخون هنگام ارتکاب جنایت
breakfall
قرار دادن بازوان و پا در زیربدن هنگام افتادن
to fall on ones knees
بیرون افتادن بلابه افتادن
perpetration
ارتکاب
commissions
ارتکاب
commissioning
ارتکاب
commitment
ارتکاب
commitments
ارتکاب
commission
ارتکاب
committal
سرسپردگی ارتکاب
commission of acts
ارتکاب عمل
suspicions
فن به ارتکاب جرم
committable
قابل ارتکاب
commissioning
ارتکاب ماموریت
commissions
ارتکاب ماموریت
perpetration of a crime
ارتکاب جرم
commission
ارتکاب ماموریت
suspicion
فن به ارتکاب جرم
flagrante delicto
درحال ارتکاب جرم
in flagrant delict
درعین ارتکاب گناه
red handed
درحین ارتکاب جنایت
of malice prepense
با قصد ارتکاب گناه
in the very act
در حین ارتکاب جرم
solicitation
تحریک به ارتکاب جرم
in flagrant d.
درعین ارتکاب عمل
He was caught with his pants down.
مچ او
[مرد]
را حین ارتکاب گرفتند.
To catch someone in the very act .
مچ کسی را گرفتن ( حین ارتکاب )
to catch with one's pants down
مچ
[کسی ]
را گرفتن
[حین ارتکاب]
He was arrested in the very act .
حین عمل ( ارتکاب جرم ) دستگیر شد
piezoelectric
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
burglary
ورود به عنف یا به ملک دیگری به قصد ارتکاب جرم در شب
burglaries
ورود به عنف یا به ملک دیگری به قصد ارتکاب جرم در شب
clear one's ears
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
burglarious
مرتکب یا وابسته به عمل واردشدن به خانهای درشب بقصد ارتکاب جرم
striking off the roll
اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
unlawful assembly
در CL سه نفر یا بیشتر را گویند که به قصد ارتکاب اعمالی که مخل اسایش و امنیت جامعه است گرد هم ایند
treasonable
خیانت امیز قابل ارتکاب خیانت
treasonoius
خیانت امیز قابل ارتکاب خیانت
quarter session
محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
attainder
سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
times
هنگام
gamut
هنگام
time
هنگام
timed
هنگام
night time
هنگام شب
night-time
هنگام شب
at nightfall
شب هنگام
season
هنگام
seasoned
هنگام
at night
شب هنگام
seasons
هنگام
at dark
هنگام شب
term
هنگام
moments
هنگام
nighttide
شب هنگام
night season
شب هنگام
night season
هنگام شب
during
هنگام
terming
هنگام
termed
هنگام
nightfall
شب هنگام
at the same moment
در آن هنگام
night tide
هنگام شب
oestrum
هنگام
moment
هنگام
wintertime
هنگام زمستان
teatime
هنگام چای
dusk
هنگام غروب
summertime
هنگام تابستان
at noon
هنگام فهر
playtime
هنگام بازی
here's to you
هنگام نوشیدن
in case of emergency
هنگام اضطرار
daytide
هنگام روز
hexachord
هنگام شش بردهای
daytime
هنگام روز
spring time
هنگام بهار
at mess
هنگام خوردن
when entering
هنگام ورود
at one's leisure
هنگام فراغت
binding time
هنگام انقیاد
on occasion
هنگام لزوم
to die in harness
هنگام کار
meal time
هنگام غذاخوری
execution time
هنگام اجرا
compile time
هنگام همگردانی
translate time
هنگام ترجمه
updates
به هنگام دراوردن
on arrival
هنگام ورود
in-
درفرف هنگام
in
درفرف هنگام
hard times
هنگام تنگدستی
on seeing him
هنگام دیدن او
updated
به هنگام دراوردن
inprocess
هنگام کار
update
به هنگام دراوردن
prostrate
افتادن
to be off ones feed
افتادن
To go out o fashion .
از مد افتادن
to fall off
افتادن
to fall down
افتادن
to be thrown
افتادن
founder
از پا افتادن
to shank off
افتادن
prostrating
افتادن
out of breath
<idiom>
به هن هن افتادن
to be deferred
پس افتادن
founders
از پا افتادن
foundering
از پا افتادن
foundered
از پا افتادن
topple
از سر افتادن
opposes
در افتادن
oppose
در افتادن
tumble
افتادن
retards
پس افتادن
plonked
افتادن
retard
پس افتادن
plonking
افتادن
prostrates
افتادن
to come a mucker
افتادن
to come a cropper
افتادن
plonks
افتادن
plonk
افتادن
to bite the dust
افتادن
fall
افتادن
tumbles
افتادن
toppled
از سر افتادن
retarding
پس افتادن
To do something in a pique .
سر لج افتادن
topples
از سر افتادن
tumbled
افتادن
toppling
از سر افتادن
score
خط افتادن
lied
افتادن
clear itself
لا افتادن
scored
خط افتادن
prostrated
افتادن
lags
پس افتادن
scores
خط افتادن
lag
پس افتادن
lapse vi
افتادن
lagged
پس افتادن
lies
افتادن
lie
افتادن
drop back
افتادن
nooning
هنگام فهر ناهار
batfowl
هنگام شب مرغ را شکارکردن
hard-bitten
سخت هنگام جنگ
parthian glance
نگاه هنگام جدایی
ortive
وابسته به هنگام طلوع
cash on delivery
پرداخت هنگام تحویل
dewfall
هنگام ریزش شبنم
chevy
فریاد هنگام شکار
when it came to a push
چون هنگام کوشش
landing weight
وزن با هنگام تخلیه
damage in transit
خسارت در هنگام ترانزیت
d. wish
خواهش هنگام مردن
therewith
دران هنگام بدانوسیله
then
انگاه دران هنگام
to brush over
هنگام عبورپوز زدن
nights
شب هنگام برنامه شبانه
night
شب هنگام برنامه شبانه
in the case of traffic jam
[congestion]
هنگام راهبندان سنگین
it puckered up in sewing
هنگام دوختن جمع شد
to get out of breath
ازنفس افتادن
overrode
روی هم افتادن
overrides
روی هم افتادن
dry up
خشک افتادن
drop behind
عقب افتادن از
override
روی هم افتادن
to get ahead of
پیش افتادن از
to get oneself into trouble
بزحمت افتادن
nutate
پایین افتادن
to get into trouble
بزحمت افتادن
lose ground
عقب افتادن
to gain a over
پیش افتادن از
befall
اتفاق افتادن
going away
پیش افتادن
befalls
اتفاق افتادن
befell
اتفاق افتادن
fall out
اتفاق افتادن
befallen
اتفاق افتادن
hap
اتفاق افتادن
befalling
اتفاق افتادن
overridden
روی هم افتادن
poops
از نفس افتادن
to fall out
بیرون افتادن
running off
از خط بیرون افتادن
To be the talk of the town.
سرزبانها افتادن
get ahead
جلو افتادن
taking precedence
جلو افتادن
to be reduced to poverty
بگدائی افتادن
shend
جلو افتادن از
outrun
پیش افتادن
overlap
رویهم افتادن
outrunning
پیش افتادن
outruns
پیش افتادن
push off
راه افتادن
prostration
بخاک افتادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com