Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
pop goes the weasel
یکجور رقص روستایی که شیوه ان اینست که رقصنده از زیر دست انهامی گذرد
Other Matches
megapode
یکجور مرغ بزرگ پاکه شیوه اش ساختن پشههای خاک است
balletgirl
دختر رقصنده
Gigantic Order
[شیوه ستون سازی توسکاری همراه با شیوه غول ستونی]
[معماری]
maud
یکجور پارچه پیچازی که شبانان اسکاتلندی میپوشند یکجور گلیم سفری
bookend
تخته یاچیز دیگری که درانتهای ردیف کتب برای نگاهداری انهامی گذارند
bookends
تخته یاچیز دیگری که درانتهای ردیف کتب برای نگاهداری انهامی گذارند
newmarket
یکجور بالاپوش چسبان یکجور بازی گنجفه
it is pervious to light
روشنایی ازان می گذرد
it is 0 minutes past four
ده دقیقه از چهار می گذرد
Pleasant hours fly fast.
<proverb>
لحظات خوش زود می گذرد.
my a is 0 years
چهل سال ازعمرمن می گذرد
The route runs across this country.
خط مسیر از این کشور می گذرد.
time flies
<proverb>
عمر ضایع مکن ای دل که جهان می گذرد
omnibus wire
سیمی که همگی جریان الکتریک از ان می گذرد
called strick
پرتابی که از منطقه توپزن می گذرد ولی ضربه نمیخورد
pleasant hours fly fast.
<proverb>
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
arch-rib
[قوسی زیر طاق که از شبستان یا دالان کلیسا می گذرد.]
here it is
اینست
it is our pleasure to
اراده ما اینست که
here is my book
اینست کتاب من
it is because
برای اینست که
it is habitual with me to....
خویاعادت من اینست
it is my wish that
خواهش من اینست که
it is my wish that
میل من اینست که
it is only his way
حالش اینست
the remedy lies in this
چاره ان اینست
iam of the opinion that
نظر من اینست که
the mischief of it is that'
خرابی ان اینست که
strange to say
یک چیزغریب اینست
in point of fact
حقیقت امر اینست که
The fact is that…
قدر مسلم اینست که ...
he thinks to deceive you
قصدش اینست شمارابفریبد
The fact of the matter is. . . . . . .
حقیقت امر اینست که ...
This is mainly because ...
دلیل اصلی آن اینست که ...
She loves to have a lot of doges .
عاشق اینست که سگ نگاهدارد
i am nat my last shifts
اخرین وسیله یا تدبیر من اینست
we make it a rule to
قانون ما اینست که ...قانونی داریم که .....
my recollectio of it is
انچه من بیادمی اورم اینست
Every one is supposed to know to read and write .
فرض بر اینست که هر کس خواندن ونوشتن را می داند
The moral of the story is that …
نتیجه اخلاقی این داستان اینست که ...
imeant that he is kind
مقصودم اینست که ادم مهربانی است
volts
واحد SI توان الکتریکی که به عنوان ولتاژ یک مقاومت یک اهمی که جریان یک آمپر از آن می گذرد و تعریف میشود
volt
واحد SI توان الکتریکی که به عنوان ولتاژ یک مقاومت یک اهمی که جریان یک آمپر از آن می گذرد و تعریف میشود
The moral point of this story is that…
مقصود از این کتاب داستان درواقع اینست که ...
as a matter of fact
حقیقت امر اینست که خوب بخواهید بدانید
If this is your problem , it is no problem , it is no problem .
اگر گرفتاریت فقط اینست که اصلا" گرفتاری نیست
judy
در رهگیری هوایی علامت اینست که با هواپیمای دشمن درگیر شده ام و در حال انجام ماموریت می باشم
Ferme ornee
[روستایی]
yokel
روستایی
bucolic
روستایی
peasants
روستایی
churl
روستایی
villager
روستایی
clodhoppers
روستایی
boors
روستایی
boor
روستایی
clodhopper
روستایی
rural
روستایی
cottagers
روستایی
rustic
روستایی
villagers
روستایی
yokels
روستایی
cottager
روستایی
peasant
روستایی
russetting
روستایی
russeting
روستایی
tao
روستایی
ruralist
روستایی
agrestic
روستایی
hawbuck
روستایی کم رو
muzhik or moujik
روستایی
loblolly
روستایی
cottages
خانه روستایی
plough boy
جوانک روستایی
predial or prae
کشتی روستایی
ruralize
روستایی شدن
cottage
خانه روستایی
rurality
زندگی روستایی
hoyden
روستایی بی تربیت
puli
سگ روستایی مجارستانی
gammer
پیر زن روستایی
cottage industry
صنعت روستایی
cottage industries
صنعت روستایی
hobnail
دهاتی روستایی
villatic
روستایی دهاتی
municipal road
راه روستایی
swain
جوان روستایی
isolated electric plant
نیروگاه روستایی
musette
یکجوررقص روستایی
russet
روستایی ضخیم
diamond-faced
روستایی سازی
ruralization
ایجاد زندگی روستایی
cot
کلبه روستایی
[حقیر]
peasntry
حالت یا خوی روستایی
gaffer
پیر مرد روستایی
hawbuck
روستایی بیدست وپا
gaffers
پیر مرد روستایی
vertical loom
دار روستایی
[قالی]
country seat
خانهی بزرگ روستایی
pastoralism
سبک شعر روستایی
rustic manners
اطوار روستایی یا ناهنجار
bumpkins
روستایی نادان یا کودن
snowshed
پناهگاه روستایی در برابربرف
bumpkin
روستایی نادان یا کودن
countrified
روستایی روستا صفت
countryfied
روستایی روستا صفت
georgic
وابسته به کشاورزی روستایی
country seats
خانهی بزرگ روستایی
grange
خانه ییلاقی یا ساختمانهای روستایی
idyl
چکامه درباره زندگی روستایی
a rural backwater
محل روستایی عقب افتاده
idyll
شرح منظرهای اززندگانی روستایی
idyl
شرح منظرهای اززندگانی روستایی
pastorale
شعرویاموسیقی روستایی داستان شبانی
pastoralist
سازنده شعرهای روستایی چوپان
idyll
چکامه درباره زندگی روستایی
idylls
شرح منظرهای اززندگانی روستایی
idylls
چکامه درباره زندگی روستایی
granges
خانه ییلاقی یا ساختمانهای روستایی
cotter
روستایی اسکاتلندی که کلبه رعیتی دارد
cottar
روستایی اسکاتلندی که کلبه رعیتی دارد
kern
پیاده سبک اسحله ایرلندی روستایی
jacquerie
شورش و قیام روستاییان طبقه روستایی
vestal
روستایی وابسته به الهه کانون خانواده
approach
شیوه
approached
شیوه
procedures
شیوه ها
method
شیوه
methods
شیوه
approaches
شیوه
order
شیوه
norm
شیوه
norms
شیوه
methode
شیوه
habitude
شیوه
pattern
شیوه
patterns
شیوه
practice
شیوه
styling
شیوه
style
شیوه
mode
شیوه
styles
شیوه
modes
شیوه
device
شیوه
styled
شیوه
technique
شیوه
devices
شیوه
process
شیوه
practices
شیوه ها
procedure
شیوه
techniques
شیوه
processes
شیوه
do
شیوه
idiom
شیوه
idioms
شیوه
custom
شیوه
cottier
روستایی ایرلندی که کلبهای اجاره کرده است
method
ایین شیوه
research method
شیوه پژوهش
elocution
شیوه سخنوری
mode of vibration
شیوه ارتعاش
mentalities
شیوه اندیشه
procedure
روش شیوه
civics
شیوه کشورداری
oratory
شیوه سخنرانی
pace
شیوه تندی
paced
شیوه تندی
paces
شیوه تندی
modus vivendi
شیوه زیست
severe style
شیوه جدی
technic
صناعت شیوه
vibrational mode
شیوه ارتعاش
mentality
شیوه اندیشه
methods
ایین شیوه
modus operandi
شیوه کار
employment practice
شیوه استخدامی
tactic
رزم شیوه
flops
شیوه فاسبوری
flopping
شیوه فاسبوری
flopped
شیوه فاسبوری
cloze technique
شیوه بندش
shaken
موافق شیوه
flop
شیوه فاسبوری
orientalizing style
شیوه خاورمابی
endorcement procedure
شیوه اجرا
pen
شیوه نگارش
penned
شیوه نگارش
mode of production
شیوه تولید
pens
شیوه نگارش
penning
شیوه نگارش
concertina fold
شیوه تا کردن کاغذ
pace
شیوه گام برداشتن
lever watch
شیوه بکار بردن
iconic mode
شیوه تصویرسازی حسی
sound practices
شیوه های درست
assets liabilities technique
شیوه محاسن- معایب
paced
شیوه گام برداشتن
paces
شیوه گام برداشتن
flooding technique
شیوه غرقه سازی
prestressing method
شیوه پیش تنیدگی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com