English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 170 (8 milliseconds)
English Persian
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
Other Matches
curse ناسزاگفتن
curse نفرین کردن
curse بلا مصیبت
curse لعنت
curse دشنام
curse نفرین
curse فحش دادن
curse on him لعنت براوباد
curse of scotlaned درورق
curse of scotlaned نه خشتی
Damn it ! Darn it ! Curse it ! لعنت بر شیطان !
laid up <idiom> بستری دررختخواب
new laid تازه
new laid تازه گذاشته
new-laid تازه
laid up مریضدربسترخوابیده
laid on <past-p.> منظور شده
to be laid up with something از چیزی مریض شدن
laid on <past-p.> تهیه شده
laid on <past-p.> تعیین شده
laid on <past-p.> اختصاص داده شده
new-laid تازه گذاشته
twice laid ساخته شده از انتهای رشتههای طناب
laid زمان گذشته و اسم مفعول lay
to be laid up with something بیماری گرفتن
laid up in bed وضع
laid up in bed وضع طبیعی راه پیچیدگی
laid-back آرام
laid up in bed پیشه ویژه رشته
deep laid امیخته به زیرکی یا حیله نهانی
soft laid نرم تابیده
shroud laid تشکیل شده از چهار رشته چهاررشتهای
She laid the book aside . کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
laid up in bed بستری
deep laid موذیانه
laid-back خونسرد
laid paper کاغذی که در متن اصلی ان خطوط موازی وجود داشته باشد
hard laid سفت تابیده
laid-back بیشتاب
shroud laid rope طناب چهاربند
hawse laid rope طناب سه لا
the scene is laid in paris جای وقوع
dry laid masonry فکافته خشکه چینی
the scene is laid in paris درپاریس قرارداده شده است
The jewels were laid out beautifully. جواهرات رابطرز زیبایی چیده بودند
hawse laid rope طناب سه بند
dry laid masonry بنائی خشکه چین
shroud laid rope طناب چهارلا
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
I have laid up my car for repairs. اتوموبیلم را برای تعمیرات خوابانده ام
The dust was laid ( settled ) . گرد وخاک نشست
I was laid low with the flu. آنفولانزا من را خیلی ضعیف کرد.
cable laid rope طنابیکه ازسه رشته سه لایی بافته شده باشد
cold laid mixture اسفالت سرد
The scene of the nover is laid in scotland. صحنه داستان دراسکاتلند است
He laid down his life in the service of his country . عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
in a family way بی رودربایستی
family خانوار
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family عیال
family اهل
in the family way ابستن
family تیره
in a family way <idiom> حامله بودن
family خاندان
family خانواده
family name نام خانوادگی
family name نام فامیلی
family name اسم خانوادگی
family زوجه
family فامیلی
in a family way ازادانه
family man مرد عیالوار
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
to maintain one's family نگهداری کردن
to maintain one's family خانواده خود را
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
family men مرد عیالوار
family man زن و بچهدار
family man مرد خانوادهدار
family man عیالمند
violin family انواعویلونها
woodwind family خانوادهسازهایبادی
family of curves دسته منحنی ها [ریاضی]
one-parent family خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
family of curves دسته توابع [ریاضی]
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
There seems to be a jinx on that family. به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
family tent چادرخانوادگی
brass family خانوادهسازهایبادی
family man دارای نانخور
family man مرد خانواده - دوست
family man زن و بچه دوست
family men زن و بچهدار
family men مرد خانوادهدار
family men عیالمند
family men دارای نانخور
family men مرد خانواده - دوست
family men زن و بچه دوست
family doctors پزشک خانواده
chip family چند تراشه مربوط به هم
circuit family خانواده مداری
computer family خانواده کامپیوتر
conjugal family خانواده زن و شوهری
consanguine family خانواده هم خون
extended family خانواده گسترده
family allowance مدد معاش
family allowance معاش اولاد حق اولاد
family allowances مقرری خانوادگی
family allowances کمک دولت به خانوارها
family planning تنظیم خانواده
nuclear family خانواده هستهای
family doctor پزشک خانواده
family tree شجره
family tree نسب نامه
family tree شجره نامه
family trees شجره
family trees نسب نامه
family trees شجره نامه
family names اسم خانوادگی
family names نام فامیلی
family names نام خانوادگی
family planning برنامه ریزی خانواده
family asset دارائی خانوادگی
family budget بودجه خانواده
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
family structure ساخت خانواده
occupational family گروه شغلی
family therapy خانواده درمانی
font family خانواده فونت
gas family خانواده گاز
handicapped with a family پابست عیال
handicapped with a family گرفتارخانواده
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
family background پیشینه خانوادگی
he is a shame to his family ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
matronymic family خانواده مادرنامی
member of a family عضو خانواده
of a noble family اصیل
of a noble family نجیب
patronymic family خانواده پدرنامی
family size تعداد افراد خانواده
family farm مزرعه خانوادگی
family expenditure هزینه خانواده
family law حقوق خانواده
family industry صنعت خانوادگی
family neurosis روان رنجوری خانوادگی
family expenditure هزینه خانوار
family of computers خانواده کامپیوترها
family of the prophet اهل بیت پیامبر
family check کیش همگانی
family budget بودجه خانوار
to return to the fold [family] به خانواده خود برگشتن
motorola 000 family خانواده موتورولا
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
habit family hierarchy سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
Family prayer rug فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
extended family system نظام فامیلی گسترده
family planning programs برنامههای تنظیم خانواده
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
descendanbts of the family or tribe بنی
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family . مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com