English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Cash . Ready money . وجه نقد
Other Matches
ready money پول نقد
ready money پول فراهم شده
ready money پول موجود
Money for jam . Money for old rope . پول یا مفتی
Protection money. Racket money. باج سبیل
money begets money <idiom> پول پول می آورد
ready حاضر به کار
When will they be ready? چه وقت آنها حاضر میشود؟
ready اماده
ready مهیا کردن حاضر کردن
ready اماده کردن
get ready حاضر کردن یا شدن
ready use اماده مصرف
ready قبضه حاضر
ready حاضربه تیر حاضر باشید
As you are not ready ... چونکه هنوز آماده نیستی...
Since you are not ready ... چونکه هنوز آماده نیستی...
get ready اماده کردن
get ready اماده شدن حاضر کردن
get ready حاضر شدن
Are you ready to go? حاضرید برویم ؟
get ready <idiom> آماده شدن از
ready که منتظر است تا قابل استفاده شود
ready مناسب برای استفاده از یا فروش .
ready خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
ready use دم دستی
ready for use اماده بهره برداری
ready for use اماده مصرف
combat ready اماده به رزم
ready line صف پشت خط اتش
he is ready at excuses اماده است
he is ready at excuses برای بهانه انگیزی
rough and ready خشن
rough and ready سریع العمل
ready for duty اماده انجام وفیفه
what a ready welcome i found! چه حسن استقبالی از من کردند !
ready for duty اماده خدمت
make ready اماده کردن
make ready اماده شدن حاضر کردن
make ready حاضر شدن
mission ready اعلام امادگی هواپیما برای پرواز
mission ready اماده پرواز
ready for operation اماده کار
I am always ready to help my friends. همیشه حاضرم بدوستانم کمک کنم
ready for duty اماده کار
combat ready دارای امادگی رزمی
Please have my bill ready. لطفا صورتحسابم را آماده کنید.
rough and ready <idiom> زبروخشن ولی موثر
dinner is ready ناهاراماده
dinner is ready است
ready-made اماده
ready made اماده
operationally ready حاضر به عملیات
operationally ready حاضر به کار
He has a ready pen. قلم شیوا وروانی دارد
not operationally ready غیر اماده ازنظر عملیاتی
not operationally ready از کار افتاده
ready acceptance حسن قبول
I am ready to compromise. کارها روبراه است
ready cap حالت انتظار هواپیمای جنگنده برای پرواز
ready for assembly اماده جهت نصب
ready line خط انتظار
ready missile موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
ready witted بافراست
ready witted تیز هوش
ready wit حاضر جوابی
ready reservist جزو احتیاط اماده به خدمت
ready to die اماده برای مرگ
ready service اماده به کار
ready to die اماده مردن
ready room اطاق توجیه
mission ready هواپیمای اماده برای پرواز
ready reserve ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
operationally ready حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
ready position حالت حاضر به تیر
ready position حاضربه تیراندازی
ready service اماده به استفاده فوری
ready rack قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
ready reckoner کتابچه یاجدولی که حسابهای عمل شده واماده دران موجوداست
ready position وضعیت حاضربه حرکت هلیکوپتر
She had the never to ask for cash . اینها همه هیچ تازه پول نقد هم می خواست
cash حواله پستی تلگرافی یا بانکی
cash نقدی
available cash موجودی بانک بدون در نظرگرفتن چکهایی که در دست مشتریان است و هنوز به بانک ارائه نشده است
cash صندوق
cash in <idiom> تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
cash وصول کردن نقدکردن
cash دریافت کردن صندوق پول
cash پول خرد
cash اسکناس
cash in on <idiom> شانسی سود بردن
cash نقدکردن
cash نقد
cash نقد کردن
cash پول نقد
cash چک
cash پول رایج
to give a ready consent زود
to give a ready consent بی درنگ رضایت دادن
data set ready امادگی مجموعه داده ها
data terminal ready امادگی ترمینال داده
ready mixed paints رنگهای مخلوط اماده
heat ready indicator چراغتعینگرما
Get ready for the journey(trip) برای مسافرت حاضر شو
to give a ready consent رضایت دادن
ready solubility in water امادگی برای زودحل شدن دراب
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
ready for cinnection to the mains اماده جهت اتصال به شبکه
ready mixed concrete بتن اماده
to stand ready for [+ noun] آماده بودن برای
ready to pay at any moment دست به کیسه
camera ready copy کپی اماده تکثیر
to stand ready to [+ verb] آماده بودن برای
ready-mix truck کامیون مخلوط کن [ساخت و ساختمان] [حمل و نقل]
ready-mix truck کامیون بتون مخلوط کن [ساخت و ساختمان] [حمل و نقل]
ready-mix truck تراک میکسر [ساخت و ساختمان] [حمل و نقل]
cash registers ماشین صندوقداری
cash dispensers تحویل دارخودکار
cash readout وسیلهنمایشمقدارپول
cash dispensers پرداخت کننده پول
cash flow گردش وجوه
cash registers ماشین ثبت خرید وفروش روزانه مغازه
cash registers صندوق پول شمار
cash register ماشین صندوقداری
cash register ماشین ثبت خرید وفروش روزانه مغازه
cash register صندوق پول شمار
cash dispenser پرداخت مینماید
cash dispenser تحویل دارخودکار
cash-wage دستمزد نقدی
cash dispenser پرداخت کننده پول
cash cow <idiom> منبع خوبی از پول
for prompt cash نقدا`
cash on the barrelhead <idiom> پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
net cash قیمت مقطوع
for prompt cash فی المجلس
net cash نقدی خالص
cash-and-carries نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cash books دفتر نقدی
cash book دفتر نقدی
cash dispensers ماشینی که با داخل نمودن کارت مخصوص ودادن دستور لازم
cash crops گندم جو
cash crops برنج
cash crops ذرت
cash crops پنبه وتنباکو
petty cash صندوق ویژه وجوه کوچک حساب هزینه های کوچک
share in cash سهم نقدی
cash dispenser ماشینی که با داخل نمودن کارت مخصوص ودادن دستور لازم
to cash a cheque چک را نقد کردن
to buy for cash نقد کردن
spot cash پول نقد
spot cash پرداخت نقدی
cash crops محصولات نقدی مانند
hard cash پول نقد
idle cash پول بلااستفاده
cash dispensers پرداخت مینماید
cash and carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cash-and-carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
To turn into cash. به پول نزدیک کردن
idle cash پول بیکار
cash desk صندوقپرداختپولدر یکمغازه
cash card کارتمخصوصگرفتنپول
cash crop محصول فروشی
cash crop فرآورد فروشی
cash crop فرآورد نقدینهساز
cash crop محصولی که برای فروش فرآوری میشود
sell for cash نقد فروختن
cash spot نقد فوری
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
cash on delivery پرداخت هنگام تحویل
cash office صندوق
cash office دایره صندوق
cash nexus رابطه نقدی
cash items اسناد تنخواه گردان
cash assets داراییهای نقدی
cash against documents پول در مقابل اسناد
cash register صندوق [محل پرداخت پول]
cash on delivery فروش نقدی
cash security وجه الضمان نقدی
cash ratio نسبت نقدینگی
cash rent اجاره نقدی
cash price بهای نقدی
cash sale فروش نقدی
cash sale بیع نقد
cash security وثیقه نقدی
cash plans طرح پرداختهای نقدی
cash prompt نقد فوری
cash on delivery فروش نقد پس از تحویل کالا وصول وجه در حین تحویل کالا
cash flows نقدینه
capital in cash سرمایه نقدی
cash discount تخفیف نقدی
cash deficit کسر صندوق
strapped for cash <idiom> هیچ پولی دربساط نداشتن
cash balance تراز نقدی
cash price قیمت نقدی
cash box صندوق پول
cash budget بودجه نقدی
cash discount تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
non cash shares سهام غیر نقدی
non cash share سهم غیر نقدی
cash flows وجوه در گردش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com