Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
He laid down his life in the service of his country .
عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
Other Matches
country life
زندگی روشنایی
service life
طول عمر
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself.
زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
laid up
<idiom>
بستری دررختخواب
laid on
<past-p.>
تعیین شده
laid on
<past-p.>
تهیه شده
laid on
<past-p.>
اختصاص داده شده
laid on
<past-p.>
منظور شده
laid
زمان گذشته و اسم مفعول lay
twice laid
ساخته شده از انتهای رشتههای طناب
new-laid
تازه
new laid
تازه
new laid
تازه گذاشته
laid up
مریضدربسترخوابیده
new-laid
تازه گذاشته
to be laid up with something
بیماری گرفتن
to be laid up with something
از چیزی مریض شدن
laid up in bed
وضع طبیعی راه پیچیدگی
laid up in bed
پیشه ویژه رشته
laid-back
خونسرد
laid-back
آرام
laid-back
بیشتاب
laid paper
کاغذی که در متن اصلی ان خطوط موازی وجود داشته باشد
laid up in bed
وضع
laid up in bed
بستری
She laid the book aside .
کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
soft laid
نرم تابیده
shroud laid
تشکیل شده از چهار رشته چهاررشتهای
deep laid
امیخته به زیرکی یا حیله نهانی
deep laid
موذیانه
hard laid
سفت تابیده
dry laid masonry
بنائی خشکه چین
cold laid mixture
اسفالت سرد
I was laid low with the flu.
آنفولانزا من را خیلی ضعیف کرد.
The dust was laid ( settled ) .
گرد وخاک نشست
cable laid rope
طنابیکه ازسه رشته سه لایی بافته شده باشد
A curse has been laid on the family .
خانواده لعنت شده یی است
hawse laid rope
طناب سه لا
dry laid masonry
فکافته خشکه چینی
hawse laid rope
طناب سه بند
He has laid hands on these lands.
دست انداخته روی این اراضی
I have laid up my car for repairs.
اتوموبیلم را برای تعمیرات خوابانده ام
shroud laid rope
طناب چهاربند
the scene is laid in paris
جای وقوع
shroud laid rope
طناب چهارلا
the scene is laid in paris
درپاریس قرارداده شده است
The jewels were laid out beautifully.
جواهرات رابطرز زیبایی چیده بودند
The scene of the nover is laid in scotland.
صحنه داستان دراسکاتلند است
in this country
<adv.>
در اینجا
old country
وطن اصلی مهاجرین امریکایی
in this country
<adv.>
در این کشور
one country or another
این یا یک کشور دیگری
country
کشور
country
دیار
country
بیرون شهر دهات
country
ییلاق
country
مملکت
up country
ییلاقی
US (country)
کشورآمریکاStates Unilted
up country
نواحی داخل کشور
in the country
درییلاق
in the country
در حومه شهر
the country is ours
کشور مال ما است
country side
بیرون شهر حومه شهر
tropical country
گرمسیر
country file
را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
p was restored in the country
ارامش درکشوربرقرارشد
country man
هم میهن
country teams
تیمهای اعزامی به کشورها
best governed country
کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
country party
حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
bordering country
کشور همسایه
country of origin
کشور مبداء
self supporting country
کشور خود کفا
the youth of the country
جوانان کشور
rolling country
زمین پوشیده
rough country
تپه ماهور
cross country
خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
rough country
سرزمین ناهموار
broken country
زمین مضرس
broken country
زمین دوعارضه
self supporting country
کشور متکی به خود
country court
دادگاه بخش
country file
فایلی در سیستم که پارامترها
self supporting country
کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
the talnet of the country
مردم با استعداد کشور
cross country
درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
forwarding country
کشور فرستنده
To smuggle in to ( out of ) a country .
جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
country seat
خانهی بزرگ روستایی
country seat
خانهی اربابی
country seats
خانهی بزرگ روستایی
country seats
خانهی اربابی
home country
کشور اصلی
home country
محل تولید
host country
کشور میزبان
country-and-western
رجوع شود به music country
country dancing
نوعیرقص
country house
خانهروستایی
country town
شهرستان
cross country
خارج از جاده
p was restored in the country
کشورامن شد
open country
زمین باز
north country
انگلستان شمالی
cross country
میان بر
to export something
[from / to a country]
صادر کردن
[به یا از کشوری]
native country
میهن
native country
وطن
natire country
میهن
donee country
کشور کمک گیرنده
donner country
کشور کمک کننده
donner country
کشوربخشنده
traitor to one's country
خائن به کشور
traitor to one's country
وطن فروش
Turkey (country)
ترکیه
airspace
[over a country]
فضای هوایی
[در کشوری]
country clubs
باشگاه ورزشی وتفریحی
mother country
کشور اصلی
country club
باشگاه خارج از شهر
country clubs
باشگاه خارج از شهر
cross-country
دو صحرانوردی
country club
باشگاه ورزشی وتفریحی
to bleed for one's country
برای میهن خود خون دادن
mother country
میهن
bordering country
ملت همسایه
To drag a country into war .
کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
cross country mobility
قابلیت حرکت چلیپایی
cross country mill
نورد چلیپایی
cross-country ski
اسکیرویچمن
cross-country skier
اسکیبازرویچمن
neighbouring country
[British E]
ملت همسایه
this country breeds poets
این کشورشاعر می پرورد
They have seized ( dominated) the country.
مملکت را قبضه کرده اند
to face a serious problem for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
neighbouring country
[British E]
کشور همسایه
labor rich country
کشور با نیروی کار فراوان
small country town
شهرستان کوچک
country cover diagram
دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
to mandate a territory to a country
منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
west country whipping
بست غربی
fenow country men
هم میهن
to face a serious problem for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
The route runs across this country.
خط مسیر از این کشور می گذرد.
The country has recalled its ambassador from Indonesia.
این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس سهام
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس اوراق بهادار
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.
ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند
[مخالفت کردند ]
.
self service
با انتخاب ازاد
self service
ازاد
self service
بدون مسئول توزیع سلف سرویس
service
نوکری یاری
self service
تهیه وانتخاب غذاتوسط خود شخص
f.service
نمازمعمولی هفته
service
اطاعت و فرمانبرداری عبادت و نماز
self service
خود زاوری
i am at your service
در خدمت شما هستم
he is of no service to us
بدرد مانمیخورد
he is of no service to us
بکار ما نمیخورد
self service
خود یاوری
service
بیت ارسالی برای کنترل ونه داده
self service
کمک بوسیله خود شخص
self-service
خود یاوری
in service
به خاطر خدمت
in service
درخدمت ارتش در ارتش
service
کار
service
وفیفه
service
رسیدگی به
service
سرویس
service
قسمت یکان
service
ابلاغ
service
توافق برای سرویس یک قطعه توسط مهندس در صورت خرابی آن
service
شرکتی که سرویس خاص مانند خارج کردن فایلهای DTP به مجموعههای تایپ , تبدیل فایلها یا ایجاد اسلاید از فایلهای گرافیکی را بر عهده دارد
on service
سر خدمت
service
تعمیر
service
جنگی
to see service
در ارتش یانیروی دریایی خدمت
service
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service
اداره
service
شعائر
service
نظامی
on service
سر کار
one's service
خدمت یکسره
to see service
کردن
take into service
استخدام کردن
service
یکدست فروف اثاثه
service
بنگاه سرویس
please do me a service
خواهشمندم یک همراهی بامن بکنید
service
کمک
service
لوازم
service
نظام وفیفه
service
تعمیر کردن
service
روبراه ساختن
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
service
سرویس کردن
service
درخت سنجد وابسته بخدمت
service
برنامه مفید برای فعایتخای روزمره مثل جستجو فایل , کپی کردن , مرتب کردن , رفع خطا و..
service
بررسی یا تعمیر یا نگهداری سیستم
service
سنجد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com