Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 192 (9 milliseconds)
English
Persian
He poked the mouse with his finger to see if it was still alive.
او
[مرد]
با انگشتش موش را سیخونک زد تا ببیند که آیا هنوز زنده بود یا نه.
Other Matches
poked
فرمان ذخیره قسمتی ازاطلاعات در یک مکان بخصوص
poked
دستور کامپیوتر که ورودی را در حافظه اضافه میکند با نوشتن یک عدد در آدرس در حافظه
poked
هل دادن
poked
اماس
poked
زدن
poked
کنجکاوی کردن بهم زدن اتش بخاری
poked
هل دادن سقلمه زدن
poked
ضربت با چیز نوک تیز
poked
سیخونک
poked
فشار با نوک انگشت حرکت
poked
سکه
poked
سکه زدن فضولی در کار دیگران
poked
سیخ زدن
poked
بهم زدن
alive
سرشار
alive
روشن سرزنده
alive
زنده
alive
حساس
keep alive
اند تحریک
alive
برقدار
He is not alive , is he ? Do you mean to say that he is alive ?
مگر زنده است ؟
come alive
<idiom>
فعال ماندن
alive
در قید حیات
catch em alive
کاغذ مگس گیر
to eat somebody alive
کسی را کاملا شکست دادن
to eat somebody alive
بر کسی کاملا غلبه شدن
to bury alive
زنده بگورکردن یاگذاشتن
dead alive
کسل کننده
dead alive
خسته کننده
dead alive
یک نواخت
skin alive
<idiom>
سرزنش کردن،کتک زدن
He is stI'll alive (living).
هنوززنده است
mouse
موش گرفتن
mouse
ماوس
mouse
موش
mouse
وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
mouse
که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
mouse
خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
mouse
مقابل حساسیت Mouse
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
موش خانگی
mouse
جستجو کردن
mouse
بند پیچ کردن
mouse
برنامهای که داده محل ارسالی را از mouse به مختصات استاندارد تبدیل میکند تا توسط نرم افزار قابل استفاده باشد
mouse
که از mouse و نه صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند
mouse
فلش کوچک ری صفحه نمایش که با حرکت mouse
mouse
حرکت میکند
mouse
نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse
esuoM ای که به کارت مخصوص وصل شده به باس کامپیوتر وصل است
mouse
esuoM ای که به پورت سری PC وصل است و داده مختصات را از طریق پورت سریال منتقل میکند
meadow mouse
موش پنسیلوانی
mouse deer
اهوی ختا
mechanical mouse
وسیله چاپ که با حرکت دادن آن روی سطح صاف ایجاد میشود
mechanical mouse
mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
field mouse
موش صحرائی
harvest mouse
موش خرمن
harvest mouse
یکجورموش که درساقههای گندم لانه میکند
as timid as a mouse
<idiom>
مثل موش
[ترسو]
flitter mouse
شب پره
flying mouse
موش خرمای پرداراسترالیایی
flitter mouse
شبکور
mouse button
دکمه ماوس
cordless mouse
ماوس بی سیم
[کامپیوتر]
mouse trap
تله موش
mouse trap
نوعی جنگ افزار ضدزیردریایی
cordless mouse
موشی بی سیم
[کامپیوتر]
cordless mouse
موشواره بی سیم
[کامپیوتر]
mouse ear
گل مرا فراموش مکن
bus mouse
ماوس گذری
bus mouse
ماوس خطی
serial mouse
ماوس ترتیبی
to be
[as]
poor as a church mouse
<idiom>
بیش از اندازه تنگدست بودن
The cat ate the whole mouse.
گربه تمام موش راخورد ( گوشت ،استخوان وغیره )
as poor as a church mouse
مثل گدای شب جمعه
[فقیر]
The mouse was unable to get into the hole , yet it.
<proverb>
موش توى سورخ نمى رفت جاروب هم به دمش بست .
play cat and mouse with someone
<idiom>
موش و گربه بازی کردن
left handed mouse
تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
Two cas and a mouse , two wives in one house , two.
<proverb>
دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like.
<proverb>
گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
To finger something.
به چیزی انگشت زدن
five finger
پنج انگشت
five finger
پنج برگ پامچال
the little finger
خنصر
the little finger
انگشت کوچک کلنج
the little finger
انگشت کهین
third finger
انگشتسوم
finger
انگشت
finger
برنامه نرم افزاری که اطلاعات مربوطه به کاربر را به پایه آدرس پست الکترونیکی بازیابی میکند
finger
دست زدن
finger
انگشت زدن
little finger
انگشت کوچک دست
finger
باندازه یک انگشت میله برامدگی
finger
زبانه
glove finger
انگشتدستکش
To have a finger in every pie.
نخود هر آشی شدن
without lifting a finger
بدون اینکه به چیزی دستی بزند
[اصطلاح روزمره]
finger flange
لبهبیرونآمدهانگشتی
to not lift a finger
<idiom>
دست به سیاه و سفید نزدن
[اصطلاح]
fish finger
ماهیتکهتکهشدهیخی
to have a finger in every pie
نخودهمه اشی بودن
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
to have a finger in the pie
پادرمیان کاری گذاشتن درچیزی
finger-wagging
عیب جویی
[اصطلاح روزمره]
finger-plate
ورق دست خور
to have a finger in the pie
دخالت کردن
finger button
دکمهانگشتی
finger-wagging
سرزنش
[اصطلاح روزمره]
little finger hook
چنگانگشتکوچک
wrap around one's finger
<idiom>
مثل موم تودستهای شخص است
(not) lay a finger on someone
<idiom>
آزار نرساندن
finger in the pie
<idiom>
دست داشتن ،مسئول بودن
to not lift a finger
<idiom>
اصلا هیچ کاری نکردن
finger-wagging
مجازات
[اصطلاح روزمره]
twist someone around one's little finger
<idiom>
کنترل کامل روی کسی داشتن
to point the finger at somebody
تقصیر را سر کسی گذاشتن
to point the finger at somebody
به کسی تهمت زدن
without lifting a finger
بدون اینکه اصلا کاری بکند
[اصطلاح روزمره]
She's got a finger in every pie.
او
[زن]
توی همه چیز دخالت می کند.
[رفتار ناپسند]
skirt finger
پوششلبه
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
ring finger
انگشت انگشتر
finger parted
انگشتی
distributor finger
انگشتی دلکو
finger alphabet
الفبای انگشتی
finger board
جا انگشتی
finger end
سرانگشت
finger fish
ستاره دریایی
finger fish
نجم بحری
finger hold
خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
the first or index finger
انگشت شهادت
finger hole
جاانگشتی
finger horse
اسب محبوب
finger joint
اتصال انگشتی
finger mark
اثر انگشت
finger mark
با انگشت چرک کردن
finger parted
پنجهای
finger bowls
لگن یا طاس دستشویی
finger bowls
لگن
ring finger
انگشت چهارم دست چپ
the first or index finger
انگشت نشان
the first or index finger
سبابه
finger cymbals
قاشقک
finger nail
ناخن
index finger
انگشت نشان
index finger
سبابه
finger painting
نقاشی با انگشت
finger painting
پخش رنگ باانگشت
finger painting
نقاشی انگشتی
finger bowl
افتابه
finger bowl
لگن
finger bowl
لگن یا طاس دستشویی
finger bowls
افتابه
finger hole
سوراخ
finger maze
ماز انگشتی
finger spelling
املاء انگشتی
the finger of god
دست خدا
finger stall
چرم انگشتانه مانند کمانگیر
finger tip
چرم انگشتانه مانند کمانگیر
middle finger
وسطی
middle finger
انگشت میان
finger tab
دستکش چرمی سوراخدارکمانگیر
lay a finger on some one
دست به کسی زدن
i hurt my finger
انگشتم رنجه شد
i hurt my finger
انگشتم اسیب دید
finger tapping
ضربه زنی با انگشت
the finger of god
قدرت خدا
finger print
اثر انگشت
finger glass
فرف انگشت شوئی
finger orchis
کرچک
finger orchis
بیدانجیر
the ring finger
بنصر
the ring finger
انگشت حلقه
the middle finger
انگشت میانه
finger plate
قطعهای ازفلزیاچینی یاشیشه که بالاوپایین دسته درمیگذارندکه از
finger play
استفاده از انگشت درشمشیربازی
finger post
تیر راهنما
finger post
تیرپنجه دار راهنمای جاده
key finger button
دکمهیابندهکلید
THe flesh will never be separated from the finger .
<proverb>
گوشت هرگز از ناخن جدا نمى شود .
finger thumb opposition
تقابل شست و انگشت
his hand lack one finger
دستش یک انگشت ندارد
finger print department
اداره انگشت نگاری
He has never taken a step for any one . He has never raised a finger to
تا کنون برای کسی قدم یبر نداشته است ( مسا عدتی نکرده )
My finger is bitten by frost.
انگشتم راسرما زده است
cold finger condenser
چگالنده انگشتی
The ring is too small for my finger.
انگشتر به انگشتم ( دستم ) نمی رود
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
finger dexterity test
ازمون چالاکی انگشتان
I learned my lesson the hard way. I burned my finger. I paid dearly for it.
چوبش راخورده ام
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com