Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 184 (9 milliseconds)
English
Persian
He warned he would go on a termless hunger strike.
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
Other Matches
hunger strike
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
to go on a hunger strike
اعتصاب غذا کردن
hunger strike
اعتصاب غذا
termless
بی مدت
termless
بی پایان غیر قابل توصیف
termless
بدون شرط
termless
بی وعده
warned
اگاه کردن
warned
اخطارکردن به
warned
تذکر دادن
warned
اخطار کردن به
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned
هشدار دادن
warned protected
قابلیت حفافت نیروهای خودی در مقابل انفجار اتمی
warned exposed
قابلیت اسیب پذیری نیروهای خودی نسبت به انفجار اتمی
he warned them to obey
بدیشان اخطارکردکه
he warned them to obey
اطاعت کنند
i warned him of danger
او را از خطراگاهی دادم
hunger
اشتیاق
hunger
قحطی گرسنه کردن
hunger
گرسنگی دادن گرسنه شدن
hunger
اشتیاق داشتن
many d. of hunger
بسیاری از گرسنگی می میرند
hunger for
اشتیاق به چیزی
hunger
گرسنگی
hunger for
ارزوی چیزی
hunger
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
Hunger is the best sauce.
<proverb>
گشنگی بهترین خوشمزه کننده غذا است.
[ضرب المثل ]
hunger cloth
پرده روی صلیب ومجسمه ها
[دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
sensation of hunger
احساس گرسنگی
a pang of hunger
احساس ناگهانی گرسنگی
ravenous hunger
حرص
ravenous hunger
گرسنگی زیاد
patience of hunger
طاقت گرسنگی
patience of hunger
تاب گرسنگی
hunger for data
میل شدید به داده ها
hunger-striker
اعتصاب غذا کننده
[زن ]
[مرد]
to suffer from hunger
گرسنه ماندن
hunger pain
درد گرسنگی
[پزشکی]
He fainted from hunger.
از گرسنگی غش کردوافتاد
hunger striker
کسیکهدراعتصابغذاباشد
hunger osteopathy
بیماری استخوانی ناشی از گرسنگی
under the stimulus of hunger
بر اثرگرسنگی
under the stimulus of hunger
از فشار گرسنگی
hunger drive
سائق گرسنگی
hunger strikes
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
hunger pangs
دردهای گرسنگی
land hunger
از برای بدست اوردن یاملک حرص ملاکی
Hunger begets crime.
گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
We suffered hunger for a few days .
چند روز گرسنگی کشیدیم
to die of hunger
[thirst]
از گرسنگی
[تشنگی]
مردن
ghrelin
[hunger hormone]
گرلین
[هورمون اشتها آور]
[بیوشیمی]
I feel faint with hunger.
از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
iam not patient of hunger
من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
The soldiers died from illness and hunger.
سربازان از گرسنگی و بیماری مردند.
They must hunger in frost, that will not work in heat.
<proverb>
آنهایی که در تابستان کار نمى کنند بایستى در زمستان گرسنه بمانند.
first strike
اولین ضربت در اولین حمله
strike
ضربت زدن یورش
strike
ضربت
strike
چادر را از جا کندن
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to strike an a
بصورت ویژهای درامدن
to strike an a
وضعی بخودگرفتن
strike
تک هوایی
strike
تک ناگهانی
strike
تصادم
to strike in
به اندرون زدن
to strike up
خواندن یازدن اغازکردن
first strike
اولین ضربه
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike
فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike
توپ زن بودن
strike
حمله ضربه زدن به دشمن
to strike into
شروع کردن
to strike into
اغازنهادن
to strike in
پامیان گذاردن
to strike in
دخالت کردن
strike out
<idiom>
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
go on strike
اعتصاب کردن
strike out
واردعمل شدن
strike out
از بازی خارج شدن
strike off
بی زحمت درست کردن
strike off
بی زحمت ایجاد شدن
strike
بخاطرخطورکردن
strike below
بردن کالا به انبار
strike
ضربت زدن خوردن به
strike
ضربه زدن
second strike
اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike
زدن
to strike
زدن
[ضربه زدن]
[آلت موسیقی]
strike
حمله کردن
strike out
باطل کردن
strike out
تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike
برخورد
strike
اعتصاب ضربه
strike
اصابت اعتصاب کردن
to go on strike
اعتصاب کردن
they are on strike
اعتصاب کرده اند
strike up
نواخته شدن
strike
اعتصاب کردن
strike
سکه ضرب کردن
strike
اعتصاب
strike up
نواختن
wildcat strike
<idiom>
اعتصاب کارگران
strike it rich
<idiom>
یک شبه ره صد ساله رفتن
to strike something open
با ضربه چیزی را باز کردن
strike it rich
<idiom>
ناگهان پول و پله ای به هم زدن
air strike
تک هوایی
general strike
اعتصاب عمومی
strike pay
حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
strike joint
شکستگی طولی
air strike
حمله هوایی
To strike a match.
کبریت زدن
nuclear strike
تک اتمی
strike root
ریشه کردن گرفتن
strike with a hammer
پتک زدن
strike with terror
وحشت زده
strike with terror
ترسیده
strike zone
منطقه خط سیر
strike zone
سیرمجاز گوی چوگان زن
ten strike
ضربت بازی بولینگ ده میلهای
he strike him blind
چنان زد که کورش کرد
to strike a light
کبریت زدن
to strike camp
اردورابهم زدن
to strike a balance
موازنه دراوردن
to strike a blow for
سنگ
to strike a blow for
به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a snag
بمانعی برخوردن
strike root
ریشه زدن
strike oil
به نفت رسیدن
ten strike
امر موفقیت امیز
nuclear strike
تک هستهای
out law strike
اعتصاب غیر قانونی
light strike
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
post strike
بعد از اجرای تک
post strike
بعد از تک هوایی
so strike one's flag
پرچم خودراخواباندن
so strike one's flag
کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
stay in strike
اعتصاب
strike a balance
موازنه بدست اوردن
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
strike blind
با ضربه کور کردن
strike force
نیروی ضربتی
strike force
نیروی کمین یا ضربت
strike off the rolls
از صورت وکلا خارج کردن
to strike a spark out of
جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to strike dumb
گنگ کردن
to strike work
دست از کار کشیدن
fly strike
هجوم مگس
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
strike a bargain
معامله کردن
strike-breaker
اعتصاب شکن
strike-breakers
اعتصاب شکن
strike plate
صفحهتوپی
data strike
چاهک داده ها
lightning strike
اعتصاباعتراضآمیز
rent strike
پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
strike-breaking
شکستناعتصاب
To cross out . To strike off.
خط زدن
to strike work
اعتصاب کردن
to strike with awe
هیبت زده کردن
to strike tens
اردو رابهم زدن
to strike oil
کامیاب شدن موفق شدن
to strike oil
بنفت رسیدن
to strike one in the mouth
توی دهن کسی زدن
to strike root
ریشه زدن
to strike root
ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike root
ریشه کردن پابرجاشدن
to strike off the rolls
از صورت حذف کردن
to strike fire
اتش دراوردن
to strike dumb
مات ومبهوت کردن
to strike root
برقرارشدن
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
strike while the iron is hot
<idiom>
سود بردن
to strike a match or light
کبریت زدن
Strike while the iron is hot .
<proverb>
تا آهن داغ است ضربه بزن .
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
strike while the iron is hot
تا تنور گرم است باید نان پخت
multi strike printer ribbon
ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
To strike an a attitude . To put on a stern look .
قیافه گرفتن
hunger for power
[craving for power]
میل شدید به قدرت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com