Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 166 (7 milliseconds)
English
Persian
strike-breaking
شکستناعتصاب
Other Matches
breaking
شکستگی
breaking
گسیختگی
breaking
هتک حرز و ورود غیر قانونی به ملک غیر به هر شکل و به هر وسیلهای که باشد
breaking
بریدگی
breaking
پاره گی قطع شدگی
breaking down roll
نورد شکست
breaking stress
بارگسیختگی
breaking pass
پاس به مهاجم
breaking load
حداکثر تحمل بار
breaking load
بار گسیختگی
breaking down stand
مقام پیش نورد
breaking capacity
فرفیت شکست
breaking down of insulation
فرو ریختن نارسانایی
breaking down pass
کالیبر شکست
breaking down train
راه اولیه
breaking capacity
فرفیت قطع
heart breaking
اندوه اور
heart breaking
از پا دراورنده
viscosity breaking
گرانروی شکستی
back-breaking
شاق
back-breaking
کمر شکن
breaking point
نقطهی شکست
breaking point
سرحدی که پس از آن شخص اختیاراز دست میدهد و یا از جا در میرود
breaking point
طاقت
law-breaking
قانونشکنی
record-breaking
شکستنرکورد
prison breaking
زندان گریزی
non breaking space
حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
jaw breaking
دشوار برای تلفظ
breaking into the ground
فرورفتن در زمین
overcurrent circuit breaking
قطع مدار جریان زیاد
breaking into safe custody
هتک حرز
ignition by contact breaking
احتراق با قطع کنتاکت
circuit breaking capacity
توان قطع
circuit breaking capacity
قدرت قطع
one cannot make an omlette without breaking eggs
<idiom>
بی مایه فطیر است
to strike in
به اندرون زدن
strike out
باطل کردن
strike
بخاطرخطورکردن
strike out
از بازی خارج شدن
strike
سکه ضرب کردن
strike
اعتصاب کردن
strike off
بی زحمت درست کردن
strike off
بی زحمت ایجاد شدن
strike
اصابت اعتصاب کردن
strike below
بردن کالا به انبار
strike
اعتصاب ضربه
strike
برخورد
strike
اعتصاب
second strike
اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike out
تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike
ضربت زدن خوردن به
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to strike an a
بصورت ویژهای درامدن
to strike an a
وضعی بخودگرفتن
to strike in
دخالت کردن
to strike in
پامیان گذاردن
to strike into
اغازنهادن
to strike into
شروع کردن
to go on strike
اعتصاب کردن
they are on strike
اعتصاب کرده اند
to strike up
خواندن یازدن اغازکردن
strike up
نواختن
strike up
نواخته شدن
strike
ضربه زدن
strike
تک هوایی
strike
تصادم
strike
تک ناگهانی
strike
حمله کردن
strike
حمله ضربه زدن به دشمن
go on strike
اعتصاب کردن
first strike
اولین ضربت در اولین حمله
first strike
اولین ضربه
to strike
زدن
[ضربه زدن]
[آلت موسیقی]
strike
زدن
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike
فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike
ضربت زدن یورش
strike
چادر را از جا کندن
strike
توپ زن بودن
strike out
<idiom>
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
strike
ضربت
strike out
واردعمل شدن
to strike root
ریشه زدن
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
to strike root
ریشه گرفتن ریشه دواندن
strike it rich
<idiom>
ناگهان پول و پله ای به هم زدن
to strike oil
کامیاب شدن موفق شدن
to strike something open
با ضربه چیزی را باز کردن
to strike oil
بنفت رسیدن
to strike off the rolls
از صورت حذف کردن
to strike one in the mouth
توی دهن کسی زدن
to strike root
ریشه کردن پابرجاشدن
to strike root
برقرارشدن
strike it rich
<idiom>
یک شبه ره صد ساله رفتن
rent strike
پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
lightning strike
اعتصاباعتراضآمیز
wildcat strike
<idiom>
اعتصاب کارگران
hunger strike
اعتصاب غذا
strike plate
صفحهتوپی
strike-breakers
اعتصاب شکن
strike-breaker
اعتصاب شکن
to go on a hunger strike
اعتصاب غذا کردن
To strike a match.
کبریت زدن
to strike work
اعتصاب کردن
to strike work
دست از کار کشیدن
to strike with awe
هیبت زده کردن
to strike tens
اردو رابهم زدن
To cross out . To strike off.
خط زدن
to strike fire
اتش دراوردن
hunger strike
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
post strike
بعد از اجرای تک
post strike
بعد از تک هوایی
so strike one's flag
پرچم خودراخواباندن
so strike one's flag
کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
stay in strike
اعتصاب
strike a balance
موازنه بدست اوردن
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
strike blind
با ضربه کور کردن
strike force
نیروی ضربتی
strike force
نیروی کمین یا ضربت
nuclear strike
تک هستهای
nuclear strike
تک اتمی
general strike
اعتصاب عمومی
air strike
تک هوایی
air strike
حمله هوایی
data strike
چاهک داده ها
strike a bargain
معامله کردن
fly strike
هجوم مگس
he strike him blind
چنان زد که کورش کرد
light strike
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
strike pay
حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
strike joint
شکستگی طولی
strike off the rolls
از صورت وکلا خارج کردن
to strike a spark out of
جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to strike a snag
بمانعی برخوردن
ten strike
ضربت بازی بولینگ ده میلهای
ten strike
امر موفقیت امیز
to strike a blow for
به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a light
کبریت زدن
to strike a blow for
سنگ
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
to strike camp
اردورابهم زدن
to strike dumb
گنگ کردن
strike zone
سیرمجاز گوی چوگان زن
strike oil
به نفت رسیدن
out law strike
اعتصاب غیر قانونی
strike root
ریشه زدن
strike root
ریشه کردن گرفتن
to strike dumb
مات ومبهوت کردن
strike with a hammer
پتک زدن
strike with terror
وحشت زده
strike with terror
ترسیده
strike zone
منطقه خط سیر
to strike a balance
موازنه دراوردن
to strike a match or light
کبریت زدن
strike while the iron is hot
تا تنور گرم است باید نان پخت
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
strike while the iron is hot
<idiom>
سود بردن
Strike while the iron is hot .
<proverb>
تا آهن داغ است ضربه بزن .
To strike an a attitude . To put on a stern look .
قیافه گرفتن
He warned he would go on a termless hunger strike.
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
multi strike printer ribbon
ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com