English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
Other Matches
Any reform of the insurance law must be left to the future. هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
Any reform of the pension law must be left to the future. هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
She was left out in the cold . she was left high and dry . سرش بی کلاه ماند
He was sitting on my left (left side) طرف چپ من نشسته بود
There's a question mark [hanging] over the day-care clinic's future. [A big question mark hangs over the day-care clinic's future.] آینده درمانگاه مراقبت روزانه [کاملا] نامشخص است.
repeat دوباره انجام دادن
repeat تکرار کردن تکرار شدن
repeat تکرار تجدید
repeat باز گفتن
repeat بازگو کردن بازگو
repeat باز انجام
repeat بازگو کنید عناصر تیر را تکرار کنید یا ازنو
repeat تکرار کردن
repeat مکرر کردن تکرار شدن
repeat تکرار
repeat رونوشت
repeat ثباتی که تعداد دفعاتی که یک تابع یا کاری تکرارشده است را نگه می دارد
repeat کلیدی روی صفحه کلید که حرف انتخاب شده را تکرار میکند
repeat انجام مجدد یک عمل
Could you repeat what you said, please? میشود لطفا آن چیزی را که گفتید دوباره تکرار کنید؟
repeat تعداد دفعاتی که یک حرف وارد صفحه نمایش میشود در صورتی که یک کلید ازصفحه کلید را پایین نگه دارید
repeat دوباره گفتن
repeat until تکرارکن ... تااینکه
repeat دوباره ساختن
repeat تکرار کنید
I am left out . I am left out in the cold . کلاهم پ؟ معرکه است
repeat range با همین مسافت تیراندازی کنید
repeat counter شمارنده تکرار
repeat mark خال
repeat range فرمان برد از نو
repeat key کلید تکرار
endless repeat [به هر نوع طرح بندی که کل متن فرش را تا ناحیه حاشیه پر نماید، اطلاق می شود. مثل طرح بته جقه، ماهی درهم، هراتی و غیره.]
repeat keys دکمههایتکرار
auto repeat خود تکرار
to make repeat وادار به تکرار کردن
to repeat oneself تکرار شدن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
drop repeat واگیره [تکرار یک نقش بصورت قرینه و در طول فرش]
look to the future باینده نظر افکندن
in the near future در آینده نزدیک
for the future <adv.> برای آینده
future اخرت
the future دنیای دیگر عقبی
future اینده
the future جهان اینده
future مستقبل
future بعدی
future بعد اینده اتیه
the future عاقبت
repeat action key کلید تکرار عمل
future attacks حملههای اینده را پیش بینی نکردند
remote future آینده دور
a rosy future آینده امید بخشی
fear of the future وحشت از آینده
future perfect شامل زمان اینده نقلی که در انگلیس بصورت have willو have shall ساخته میشودونشانه خاتمه عمل درزمان اینده میباشد
future-oriented <adj.> پایدار [نسبت به آینده]
future-oriented <adj.> آینده گرا
prospect of the future دورنمای اینده
future tense زمانآینده
office of the future ارتباطات داده و سایر تکنولوژیهای الکترونیکی بعمل می اورد
office of the future ادارهای که استفاده گستردهای از کامپیوتر
future promissory زمان اینده التزامی که برای اول شخص will و برای شخص دوم shall بکار می برند
future shock اضطراب دگرگونی
to mortgage one's future خسارت زدن به آینده خود
he could read the future خواندن ونوشتن نمیداند سوادندارد
I am hopeful about the future. درباره آینده امیدوارهستم
This must not happen in future at any cost. در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
I wonder what lies in store for me in the future. من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
to look forward expectantly to the future با انتظار به آینده نگاه کردن
future perfect tense زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
This is important, not only today, but also and especially for the future. این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است.
self controlled خوددار
controlled مهار شده
self-controlled خوددار
controlled کنترل شده
debt due at a future time دین موجل
The future of the team is shrouded in uncertainty. آینده این تیم بلاتکلیف است.
controlled interception رهگیری کنترل شده
controlled inventory اقلام ذخیره کنترل شده
controlled fragmentation مهمات با ترکش کنترل شده گسترش کنترل شده ترکشها
controlled exercise تمرین کنترل شده
controlled exercise مانور کنترل شده
controlled environment محیطی که در ان کمیتهایی ازقبیل دما فشارترکیب اتمسفری تابشهای یونیزه کننده و میزان رطوبت در مقادیر مناسب برای موجودات زنده یا سخت افزارنگه داشته میشوند
controlled effects جنگ افزارهای با اثرات کنترل شده
controlled effects اثرات کنترل شده
controlled economy اقتصادارشادی
controlled economy اقتصاد تحت کنترل
controlled atmosphere هواسپهر واپاده
controlled company شرکتی که تحت کنترل شرکتی باشد
controlled burning اتش زنی واپاده
controlled burning اتش زنی کنترل شده
controlled war جنگ محدود
controlled mosaic موزاییک کنترل شده
remote-controlled دستگاهکنترلازراهدور
display controlled نمایش منطقه در روی صفحه رادار راداری که تصویر ان مستقیما نشان داده میشود
controlled war جنگ پیش تنظیم
controlled sampling نمونه گیری کنترل شده
controlled reprisal انتخاب بررسی شده راه کار انتخاب کنترل شده راه کار
controlled rectifier یکسوکننده تنظیم پذیر
controlled port بندرکنترل شده
controlled port بندر نظامی کنترل شده
controlled pattern بارریزی کنترل شده هوایی بارریزی با استفاده ازگسترش معین چترها
controlled passing عبور ومرور کنترل شده
controlled passing عبور کنترل شده
controlled net شبکه مخابراتی کنترل شده مدار کنترل شده مخابراتی
controlled mosaic موزاییک تنظیم شده
radio-controlled وسیلهایکهبوسیلهسیگنالهایرادیوییکارکند
controlled atmosphere جو واپاده
controlled atmosphere اتمسفر کنترل شده
close controlled همکاری نزدیک
close controlled رهگیری بروش کنترل نزدیک
controlled variable متغیر کنترل شده
controlled airspace فضای هوایی کنترل شده
controlled airspace قسمتی از هوا یا فضا در ابعادو اندازههای معین که سرویس کنترل هوایی برای ان تدارک دیده شده است
controlled atmosphere گاز محافظ
controlled area منطقه کنترل شده
controlled inventory موادکنترل شده اقلام بررسی شده
controlled area منطقه ممنوعه
controlled stick steering دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
controlled stick steering دسته دنده خودکار
solenoid controlled valve سوپاپ الکترومغناطیسی
controlled thermonuclear reaction جوش هستهای کنترل شده تحت شرایط ازمایشگاهی برای تولید توان مفید
silicon controlled restifier یکسو کننده کنترل شده سیلیکانی
computer controlled machine دستگاه با فرمان کامپیوتری دستگاه با فرمان الکترونیکی
remote-controlled points نقطهکنترلازراهدور
controlled access road راه با ورودی محدود
automatically-controlled door درکنترلخودکار
These talks are crucial [critical] to the future of the peace process. این مذاکرات برای آینده روند صلح بسیار مهم [حیاتی] هستند.
conditions of use شرایط کاربرد
the conditions شرایط ان
conditions مقررات و شرایط اسبدوانی
conditions شرایط اوضاع
conditions حالات
conditions وضعیتها
conditions اوضاع
conditions شرایط
given conditions شرایط معلوم
given conditions شرایط معینه
necessary conditions شرایط لازم
under the same conditions شرایطی برابر
broadcast controlled air interception نوعی رهگیری هوایی که هواپیمای رهگیر را مداوم درجریان تک هوایی دشمن قرارمی دهند
raven's controlled projection test ازمون فرافکنی کنترل شده ریون
study درس خواندن خوانش
study تحصیل کردن مطالعه کردن
study موضوع تحصیلی اتاق مطالعه
study غور بررسی
study مطالعه کردن
study مطالعه
study درس
study تحصیل
study تجزیه کردن
I have to study من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
study تحقیق کردن
self study مطالعه پیش خود
study بررسی کردن
to study up خود را اماده امتحانات کردن
to study out با بر رسی یا مطالعه پیداکردن
study محک زدن
study عیار گرفتن
study بررسی کردن
s.for study میل به تحصیل
study سنجیدن
s.for study ذوق تحصیل
study طرح ازمایشی
study تحقیق
study بررسی
study ارزیابی کردن
standard conditions شرایط متعارفی
sufficient conditions شرایط کافی
support conditions شرایط تکیه گاهی
tenders conditions شرایط عمومی مناقصه
terms and conditions ضوابط و شرایط
light conditions شرایط نور
competition conditions شرایط رقابت
present conditions شرایط فعلی
option of conditions خیار شرط
marginal conditions شرایط نهائی
second order conditions شرایط مرتبه دوم
conditions of (the) competition شرایط رقابت
competitive conditions شرایط رقابت
operating conditions رژیم
second order conditions شرایط ثانوی
spring conditions شرایط بهاری
ligting conditions شرایط روشنایی نسبتهای نور
ligting conditions نسبتهای روشنایی
light conditions نسبتهای روشنایی
stability conditions شرایط ثبات
conditions of purchase شرایط خرید
usual conditions شرایط معمول
suitable conditions شرایط مناسب
ambient conditions شرایط محیطی
emergency conditions شرایط اضطراری
actude conditions شرایط شدید
equilibrium conditions شرایط تعادل
average conditions شرایط عادی
average conditions شرایط متوسط
conditions of contract شرایط قرارداد
to satisfy conditions شرایط را برآورده کردن [ریاضی] [فیزیک]
conditions of sale شرایط اساسی معامله
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com