English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (9 milliseconds)
English Persian
It was a racket from start to finish . از اول تا آخرش کلک بود
Other Matches
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
racket راکت
racket مهمانی پرهیاهو
racket عیاشی وخوشگذرانی
racket صدای غیرمتجانس
racket سر وصدا
racket جاروجنجال
racket راکت تنیس
badminton racket راکدبدمینتون
racquetball racket راکد
racket games بازیهای راکتدار
squash racket راکداسکوآش
To make a racket. سروصدا راه انداختن ( جنجال )
tennis racket راکدتنیس
to stand the racket ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
racket ball گوی کوچکی که ازپنبه وریسمان درست میکنند)
finish کامل کردن
to finish off کارهای دست باخر را انجام دادن
to finish off پرداخت کردن
finish تمام کردن رنگ وروغن زدن
finish تمام شدن پرداخت رنگ وروغن
finish دست کاری تکمیلی
finish تکمیل کردن
finish پایان
finish بپایان رسانیدن
to finish off تمام کردن
finish بیرون اوردن پارو در هر بار از اب
finish به انتها رسیدن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
finish انتهای فرآیند یا تابع
finish تماس انتهایی
finish پایان مسابقه
finish پرداخت
finish پرداخت کار
finish yarn نوار پایان مسابقه
finish tape نوار پایان مسابقه
to fight to a finish تاپایان کارجنگیدن انقدرجنگیدن تایکطرف بکلی شکست بخورد
garrison finish پیروزی غیرمنتظره
finish style طرز قرار گرفتن پا نزدیک نقطه پرتاب نیزه
finish crossover طرز قرار گرفتن پا نزدیک نقطه پرتاب نیزه
glaze finish پرداخت برق یا لعاب
hard finish روکاری زبر
mirror finish براق
phosphate finish لعاب فسفات
phosphate finish روکش فسفات ضد زنگ و مات
plaster finish اندود گچ
satin finish جلا
satin finish برق
oil finish روغن زنی دست اخر
finish line خط پایان
mirror finish درخشان
brush finish خط انداختن
brush finish مخطط کردن
brown finish صیقل دادن به وسیله سرخ کردن
black finish پوشش سیاه
finish knife کارد یا تیغ [مخصوص پرداخت سطح فرش]
finish stock موجودی کالای ساخته شده
edge finish شیرازه بافی [جهت استحکام تارهای کناری و گاه تزپین نمودن کناره ها با رنگ های متفاوت بصورت ضربدری یا موازی]
photo finish استفاده از عکس برای تعیین برنده مسابقه فشرده
brush finish اج دادن
end finish گره جناقی [گره زدن دو انتهای فرش در محل ریشه ها برای جلوگیری از باز شدن و بهم ریختگی تار و پود]
early finish زودترین زمان ختم یک فعالیت
dull finish رخده مرده
dull finish کالیبر مرده
bright finish صافکاری براق
to finish the ball into the net با توپ گل زدن [فوتبال]
latest finish time دیرترین زمان ختم یک فعالیت
Protection money. Racket money. باج سبیل
start in <idiom> شروع کار
start out قصد کردن
start off شروع کردن شروع شدن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
start out اقدام کردن
start up از جا پریدن
to start doing something کاریرا اغازکردن
to start doing something دست بکاری زدن
to start out to do something اقدام بکاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
to start up از جا پریدن
to start up رخ دادن
to start up پیش امدن
to start with اولا
start up راه اندازی
to start with در ابتدا
to start with اصلا
start up رخ دادن
start آغاز [ابتدا] [شروع]
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
get the start of سبقت جستن بر
to start up something دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
to start شروع کردن به دویدن
at the start در اغاز کار
at the start در ابتدا
head start فرصت برتری
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
reading start شروعخواندن
backstroke start شروعشنابهپشت
to [start to] wail [شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
start line خطشروع
start switch دکمهشروعبهکار
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to start a motor موتوری را بکار انداختن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
To start the engine. موتور راراه انداختن
kick-start هندلموتور
to start with difficulty به سختی روشن شدن
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
start wall دیوارهشروع
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
head start ارفاق
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
start bit بیت اغاز
start button تکمه استارت
start button تکمه راه اندازی
start element عنصر شروع
start key کلید شروع
start of heading اغاز سرفصل
start of heading شروع عنوان
cold start شروع سرد
cold start روش بازنشاندن کامپیوتر
start of message اغاز پیام
cold start دوباره روشن کردن
start bit بیت شروع
cold start boot cold
rummy start رویداد شگفت انگیز
soft start اغاز نرم
soft start راه اندازی نرم
standing start استارت ایستاده
grid start حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
false start دویدن قبل ازصدای تپانچه
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
start bit ذرهء اغاز نما
sprint start استارت نشسته
crouch start استارت نشسته
start of taxt اغاز متن
start of taxt شروع متن
start up screen صفحه اغازگر
start bit بیت اغازنما
false start حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start استارت کاذب
jump-start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
to start on a journey عازم سفری شدن
to start on a journey رهسپارسفر شدن
jump start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
warm start شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
warm start شروع گرم
head start فرجه
start up disk دیسک اغازگر
start up disk دیسک راه اندازی
start up control کنترل اغازی
start signal علامت شروع
clutch start روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
bump start اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
air start طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
start on the journey عازم سفر شدن
air start استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
false start اغاز نادرست خطا در شروع
start button دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
whistle for the start of the second half سوت آغاز نیمه دوم بازی
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
to set out on [start on] a journey رهسپار سفری شدن
instant start lamp لامپ با راه اندازی در حالت سرد
The engine won't start. موتور روشن نمی شود.
start stop system سیستم قطع و وصلی
to make an early start زودرهسپار شدن
start stop drives محرکهای قطع و وصلی
to poach a start in race بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
My car won't start. اتومبیلم روشن نمی شود.
My car won't start. اتومبیلم استارت نمیزند.
to poach a start in race نا بهنگام پیش افتادن
toget the start of one's rival بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
to make an early start زود حرکت کردن
pattern start key کلیدشروعبافت
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
start stop transmission مخابره قطع و وصلی
I must make an early morning start. باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
To start (switch on ) the car (engine). اتوموبیل راروشن کردن
Children start school at the age of 7. بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
capacitor start induction motor موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
repulsion start induction motor موتور القائی با راه اندازدفعی
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
To go to work . to start work . سر کار رفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com