English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Our life is hanging by a thread . زندگی مابه تار مویی بند است
Other Matches
It is formed by alternatively lifting and lowering one warp thread across one weft thread این است که توسط روش دیگر بلند کردن و پایین آوردن موضوع یکی پیچ و تاب در سراسر یک موضوع پود تشکیل
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
hanging دار زدن
hanging عمل اویختن
hanging [فرش کردن، کاغذ دیواری یا هر تزئینی برای اتاق]
hanging بدار زدن چیز اویخته شده
hanging اویز
hanging معلق
hanging اویزان درحال تعلیق
hanging اعدام
hanging محزون مستحق اعدام
hanging معلق شدن
hanging به دارکشیدن
hanging gale پس افت
To leave something hanging. چیزی رابلاتکلیف گذاشتن
hanging gale اجاره پس افتاده
hanging committee انجمنی که عهده دارچسباندن یا اویختن عکس هایی درنمایش باشند
hanging arrow تیر اویزان شده به هدف
hanging cupboard قفسهیآویزانکننده
hanging ladder گاه بست
hanging pendant چراغآویزان
hanging sleeve آستینآویزان
hanging stile شیارپنجره
hanging glacier تودهیخغلتانآویزانشده
hanging indent تورفتگی معلق
hanging ladder چوب بست دستی
hanging step پله معلق
wall hanging تزئینات دیواری
hanging valley فراز دره
hanging test ازمایش کشش
hanging scaffold گاهبست
hanging scaffold چوب بست اویزان
hanging rod میله رخت اویز
hanging prevention ممانعت از تعلیق
hanging-buttress [پشت بند نگهدارنده] [معماری]
hanging ladder چوب بست متحرک
hanging pawns پیادههای اویزان شطرنج
hanging-post [تیرک عمودی که در یا دروازه به آن آویزان می شود.]
leave hanging (in the air) <idiom> بدون تصمیم قبلی
thread مثل نخ باریک شدن
thread سیم
thread برنامهای که از بخشها و قسمتهای کوچکتر تشکیل شده است
thread رشته رشته شدن
thread دارای خطوط برجسته کردن حدیده وقلاویز کردن
thread موجی کردن
thread نخ کشیدن به
thread بند کشیدن
thread دندانه
thread ساختاری که در آن هر گره اشاره گری به گره دیگر دارد
thread فایلی که یک ورودی آن حاوی آدرس و داده را دارد باشد.
thread زبان برنامه نویسی که به بخشهای زیادی از کد امکان نوشتن و پس استفاده توسط برنامه اصلی میدهد
thread نخ یاقیطان
thread دنده پیچ
thread دنده دار کردن مارپیچ
thread پیچ کردن
thread رشته
thread ریسمان
thread شیار برجستگی
thread رگه
thread رزوه شیارداخل پیچ ومهره
thread قیطان
thread نخ کردن
thread نخ
cut a thread پیچ تراشیدن
english thread پیچ و مهره انگلیسی
direction of thread سوی پیچش پیچ
gold thread گلابتون زر
weft thread ریسمانتاریشکل
mercury thread مارپیچ جیوهای
butterss thread شیار اره
angular thread پیچ تحت زاویه
angular thread پیچ وی شکل
air thread لعاب خورشید
air thread مخاط شیطان
acme thread شیار ذوزنقه ای
external thread دنده خارجی
inside thread مارپیچ داخلی
inside thread دنده داخلی قلاویز
warp thread تارشیاری
thread trimmer آرایندهنخ
thread take-up lever اهرم بالا-پائینبرندهنخ
screw thread حدیده
rubber thread ریسمانلاستیکی
nut thread پیچ مهره
screw thread پای پیچ
stair thread کف پله
stepped thread پیچ ناقص کولاس
stepped thread کولاس پیچی ناقص
thread tap قلاویز
thread the needle پاس دقیق از بین مدافعان
trapezoidal thread دندههای ذوزنقهای
direction of thread جهت پیچ
thread bare فرش کهنه
silver thread نخ های زربفت یا نقره ای [این نوع نخ در بعضی قالیچه ها جهت تزئین در بافت فرش بکار می رود.]
thread fineness نمره نخ
sewing thread نخ خیاطی
metallic thread نخ زربفت [اینگونه نخ ها که از تابیده شدن ورقه های نازک طلا، نقره و یا دیگر فلزات بدور نخ تهیه می شوند، جهت تزئین فرش بکار رفته.]
thread count [تعداد رشته نخ تار یا پود در یک طول مشخص]
thread guide راهنماینخ
thread fineness [ضریبی جهت تعیین کیفیت نخ]
thread fineness ظرافت نخ
hang by a thread <idiom>
death thread تهدید به مرگ
left hand thread پیچ چپ گرد
thread rubber separator میانگیر نخدار
To pick up (to lose) the thread of conversation. رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
life موجودات حبس ابد
life like واقع نما
life موجود
life دوران زندگی
life less بی ابادی
life less بیجان
mean life عمر میانگین
life زندگی
for one's life برای حفظ جان
for one's life از بیم جان
mean life عمر متوسط
life دوام
life مدت
That's (just) the way it [life] goes. زندگی حالا اینطوریه. [اصطلاح روزمره]
take one's own life خودکشی کردن
the a of life شام عمر
to g. out life جان دادن
to g. out life مردن
to the life با کمال دقت
life شور و نشاط
life جان
life less بیروح
useful life عمر مفید
i life that better انرا بیشتر از همه دوست دارم
life حیات
life عمر رمق
life نفس
for life مادام العمر
still life تصاویراشیاء بی جان
Way of life. راه ورسم زندگی
Not on your life. <idiom> مطمئنا نه
life right حق عمری
To do well in life . در زندگی ترقی کردن
still life نقش اشیاء
still life طبیعت بیجان
Not on your life ! هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
way of life فعالیتهای روزانه
within an inch of one's life <idiom> نفسهای آخر را کشیدن
sequestered life زندگی مجرد
sequestered life گوشه نشینی
satiety of life بیزاری یا سیری از عمر [چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.]
To embitter ones life. زندگی رازهر کردن
scheme of life رویه زندگی
To be fed up with life . اززندگی سیر شدن
scheme of life نقشه زندگی
servicae life عمر خدمتی وسایل
servicae life عمرخدمتی یکانها
short life کم دوام
tenant for life شخص دارای حق عمری
temporal life زندگی موقت
To wreck some ones life . روزگار کسی راسیاه کردن
to claim somebody's life کسی را قتل کردن
to claim somebody's life کسی را هلاک کردن
to claim somebody's life جان کسی را ستاندن
staff of life مایه حیات
staff of life نان یا چیزی شبیه ان
single life تجرد
single life انفرادی
single life زندگی مجردی
short life با عمر قانونی کم
safe life عمر مطمئن
right of benefit for life حق عمری
restore to life احیا کردن
life preserver وسیله نجارت غریق وغیره اسباب نجات
Life and property . جان ومال
(the) high life <idiom> زندگی تجملاتی
facts of life <idiom> حقایق زندگی
married life تاهل
married life زندگی زناشویی
marriage life زندگی زناشویی
light is necessary to life روشنایی لازمه زندگی است
light is necessary to life روشنایی برای زندگی لازم است
life zone منطقه زیست شناسی
life zone منطقه حیاتی
life of Riley <idiom> زندگی بی دغدغه
phases of life مراحل یاشئون زندگی
planetary life زندگی دربدر
restore to life زنده کردن
restoration to life احیا
walk of life <idiom> طرز زندگی کردن
She paid for it with her life . بقیمت جانش تمام شد
time of one's life <idiom> زمان عالی
restoration to life زنده سازی
public life زندگی سیاسی
public life زندگی در سیاست
prime of life عنفوان جوانی
prime of life بهار عمر
pond life جانوران بی مهره [که دراستخرها و حوض ها زیست می کنند.]
pon my life بجان خودم
life vest کت نجات
He is in fear of his life. ترس جانش رادارد
for dear life <idiom> دست کشیدن از زندگی
life of privation زندگی در سختی
fact of life حقیقتزندگی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com