English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Other Matches
thin film لایه نازک
thin film غشای نازک
thin film circuit مدار غشایی نازک
magnetic thin film فیلم نازک مغناطیسی
thin film memory حافظه غشایی نازک
magnetic thin film غشاء نازک مغناطیسی
magnetic thin film memory حافظه فیلم نازک مغناطیسی
transistor transistor logic منطق TTL
transistor ترانزیستور
transistor تقویت کننده کریستالی
transistor ترانزیستور سه لایهای از انواع مختلف نیمه هادی
transistor وسیله الکترونیکی نیمه هادی که جریان را در یک مدار کنترل میکند.
transistor برای ایجاد تابع منط قی
transistor هر لایه یک emitler برچسب شده در ترمینال , base شدت جریان را کنترل میکند بین emitter,collector
transistor معروفترین خانواده دروازه و طرح مدار ترانزیستوری که ترانزیستورهای دو قط بی آن مستقیماگ کنترل میشود.
most transistor ترانزیستور ماس
pnp transistor طرح ترانزیستور دوقط بی که collector
planar transistor ترانزیستور مستوی
npn transistor طرح ترانزیستور و قط بی با نیمه هادی نوع P برای پایه و نوع n برای collector و emither
pnp transistor emiher آن از نوع نیمه هادی P هستند و base آنها نوع n است
pnp transistor ترانزیستور پی ان پی
cut off transistor ترانزیستور قطع
npn transistor ترانزیستور ان پی ان
saturated transistor ترانزیستور اشباع شده
field effect transistor ترانزیستور اثر میدان
integrate circuit transistor ترانزیستور در مدار مجتمع ترانزیستور مجتمع
low power transistor ترانزیستور با قدرت کم ترانزیستور کم قدرت
intermediate power transistor ترانزیستور با قدرت متوسط
field effect transistor ترانزیستور اف ای تی
field effect transistor اف ای تی ترانزیستور با اثر میدان
diode transistor logic DTL
high frequency transistor ترانزیستور فرکانس بالا
high power transistor ترانزیستور قدرت
direct coupled transistor logic سیستم منطقی که منحصرا" ازترانزیستورها به عنوان عناصر فعال استفاده میکند
high frequency alloy juction transistor ترانزیستور الیاژی فرکانس بالا
insulated gate field effect transistor ترانزیستور اف ای تی باگیت عایق
thin کم جمعیت
thin نازک
thin نازک کردن
thin بطور رقیق
thin کم مایه
thin رقیق و ابکی
thin سبک
thin باریک
thin لاغر
thin رقیق
thin کم پشت
thin نزار
thin کم چربی
thin کم کردن
thin بسمت سیار ودور از میله شماره 1 بولینگ
thin رقیق کردن
thin پنجره نمایش داده شده تک خط
thin تیم متوسط
thin کم پشت کردن
thin وسیله RAM با سرعت دستیابی سریع با استفاده از ماتریس خانههای مغناطیسی و ماتریس بنوک خواندن و نوشتن برای دستیابی به آنها
thin نازک شدن
thin روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
thin با یک فاصله کم بین دو سطح
thin رقیق کردن لاغر کردن
thin Ethernet شبکه پیاده سازی شده با استفاده از کابل loaxial و اتصالات BNC و محدود به چند متری میشود
wafer-thin بینهایتنازکومسطح
thin skinned حساس
out of thin air <idiom> ازهیچ یا ازهیچ جا
through thick and thin درهمه حالی
thin skinned نازک نارنجی
thin skinned پوست نازک
thin board لا
thin bearded تنک ریش
thin skinned دارای پوست نازک
into thin air <idiom> بطور کامل
wear thin <idiom> بی ارزش شدن
through thick and thin <idiom> دربین زمانهای خوب وبد،از بین مشکلات وسختیها
as thin as lath <idiom> لاغر
wear thin <idiom> به مرور زمان لاغر شدن
thick and thin در هر حال
thick and thin در دشواری وسهولت
thick and thin راسخ
thin bearded کوسه
as thin as a rake <idiom> مثل نی قلیان
thin layer chromatography کروماتوگرافی لایه نازک
thin plate battery باتری صفحه نازک
thin plate weir سرریز لبه تیز
It vanished into thin air. دود شد ورفت هوا
to vanish into thin air <idiom> گم و گور شدن
to vanish into thin air <idiom> دود شد و به هوا رفت
spread oneself too thin <idiom> با یک دست چند هندوانه برداشتن
to vanish into thin air <idiom> آب شد و به زمین رفت
skate on thin ice <idiom> ریسک کردن
thin window display نمایشی یک خطی که روی صفحات کلید و کامپیوترهای دستی بکار می رود
thin walled cylinder استوانه جدار نازک
film فیلم سینما
film سینما
film غبار
film تاری چشم فیلم برداشتن از
film پوسته
film فیلم
film غشا
film پرده نازک
film فیلم عکاسی
The guy vanished into thin air . طرف یکدفعه غیبش زد
Thick ( sparse , thin ) hair . موی پرپشت ( کم پشت )
thin boards for inlaid work لای مثلث
thin boards for inlaid work لای بغل شیش
positive film فیلم مثبت
lidding film سرپوش لیوان
instruction film فیلم اموزشی
lidding film کلاهک لیوان
instruction film فیلم درسی
magnetic film غشاء مغناطیسی
film disc صفحهفیلم
magnetic film لایه فیلم مغناطیسی
gas film لایه یا قشر گازی
negative film فیلم منفی
x ray film فیلم رونتگن
cartridge film فیلمفشنگی
cassette film فیلمدوربین
film leader سر
film leader فیلم
film pack جایفیلم
film speed ضبطشتاب
roll film فیلملولهای
sheet film فیلمصفحهای
film star ستارهیکفیلم- سوپراستار
reversal film فیلم معکوس
unwatchable [film, TV] <adj.> ارزش دیدن نداشته باشد [فیلم یا تلویزیون]
oxide film قشر اکسیدی
oxide film لایه اکسیدی
oxidation film قشر اکسید
The message of the film is that ... پیام این فیلم این است که ...
film sprocket پایهنگهدارفیلم
film developer سازنده فیلم
film recorder فیلم نگار
film recorder ضباط فیلم
film reader فیلم خوان
acetate film پوسته استاتی
film evaporator تبخیر کننده پوسته
acetate film فیلم استاتی
film cutout فیوز پوستهای
film badge علامت تشعشعات اتمی
film badge برگ شناسایی فیلم
film resistor مقاومت غشایی
film strip نوار فیلم
film-strips نوار فیلم
film-strip نوار فیلم
still video film disc سطحفلاپیدیسک
film cassette chamber محلقرارگیریفیلم
film rewind system دستگاهپرگردانفیلم
film rewind knob دکمهچرخشفیلم
thick film circuit مدار غشایی ضخیم
film advance mode دکمه رد کردن فیلم
Make three copies of each film. از هر فیلم سه تا کپی بکنید.
film leader indicator راهنمایفیلمخودکار
film guide roller حلقهراهنمایفیلم
She portrays a dancer in the film. او [زن] نقش یک رقاص [زن] را در فیلم بازی می کند.
film drying cabinet مخزنخشککنندهعکس
film guide rail ریلراهنمایفیلم
To take pictures. To photograph. To film. عکس انداختن
magnetic film memory حافظه با فیلم مغناطیسی
magnetic film storage ذخیره فیلم مغناطیسی
It was a sI'lly boring film (movie). فیلم لوس وخنکی بود
screen تور سیمی که در دهنه ابگذرهای پوشیده جهت جلوگیری از ورود اشغال نصب میشود
screen نقاب
screen صفحه تصویر
screen صفحه
screen روی پرده افکندن
screen الک کردن غربال کردن
screen الک پرده چتر
screen تور سیمی نصب کردن
screen روی پرده سینمایا تلویزیون نمایش دادن
screen جدار
screen انتخاب کردن
screen پاسیوری کردن
screen محافظ
screen محافظت کردن چیزی با صفحه نمایش , PSU در برابرواسط نمایش داده میشود
screen اشغالگیر
screen دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار
screen پوشش تجسسی دریایی پوشاندن پوشش
screen جدا کردن
screen پرده پوشش
screen وسیله نمایش که قادر به نمایش اطلاعات زیادی است مثل CRT یا VDU. مراجعه شود به READOUT
screen ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
screen سد کردن
screen escort :syn
screen تیغه
screen تور سیمی پنجره توری دار
screen پرده
to screen [from] [با پرده] محافظت کردن [از]
on screen که روی صحفه نمایش نشان داده میشود و نه به صورت چاپی
on-screen که روی صحفه نمایش نشان داده میشود و نه به صورت چاپی
one way screen اینه یکسویه
screen پرده سینما
screen صفحه تلویزیون
screen غربال
screen دیوار تخته حفاظ
split screen صفحه تقسیم بندی شده
split screen صفحه شکافته
split screen صفحه شکسته
touch screen صفحه نمایش لمسی
altar-screen [پرده محراب که رواق خدمتگاه کشیشان را از بقیه جدا می کند که بسیار پر نقش و نگار از جنس سنگ، چوب یا فلز است.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com