English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 135 (8 milliseconds)
English Persian
The future of the team is shrouded in uncertainty. آینده این تیم بلاتکلیف است.
Other Matches
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
shrouded در زیرحجاب نگاه داشتن
shrouded طناب از دکل به عرشه برای کمک به دکل
shrouded 1 guy
shrouded کفن کردن
shrouded کفن
shrouded پوشش
shrouded لفافه
shrouded طناب اتصال بادبان بنوک عرشه کشتی
shrouded پوشاندن
Shrouded in mystrey. در پرده اسرار
uncertainty عدم حتمیت
uncertainty ابهام
uncertainty بلاتلکیفی
uncertainty اجمال
uncertainty نامعلومی
uncertainty چیزنامعلوم
uncertainty شک
uncertainty خطای تخمینی
uncertainty عدم قطعیت
uncertainty تردید
uncertainty عدم اطمینان
uncertainty principle اصل عدم قطعیت
uncertainty principle اصل نایقینی
measurement uncertainty خطای اندازه گیری [ریاضی]
heisenberg uncertainty principle اصل عدم قطعیت
There's a question mark [hanging] over the day-care clinic's future. [A big question mark hangs over the day-care clinic's future.] آینده درمانگاه مراقبت روزانه [کاملا] نامشخص است.
the future عاقبت
the future دنیای دیگر عقبی
the future جهان اینده
look to the future باینده نظر افکندن
future اخرت
future بعد اینده اتیه
future مستقبل
in the near future در آینده نزدیک
future اینده
future بعدی
for the future <adv.> برای آینده
future-oriented <adj.> پایدار [نسبت به آینده]
future tense زمانآینده
he could read the future خواندن ونوشتن نمیداند سوادندارد
future shock اضطراب دگرگونی
to mortgage one's future خسارت زدن به آینده خود
future promissory زمان اینده التزامی که برای اول شخص will و برای شخص دوم shall بکار می برند
future perfect شامل زمان اینده نقلی که در انگلیس بصورت have willو have shall ساخته میشودونشانه خاتمه عمل درزمان اینده میباشد
office of the future ادارهای که استفاده گستردهای از کامپیوتر
office of the future ارتباطات داده و سایر تکنولوژیهای الکترونیکی بعمل می اورد
prospect of the future دورنمای اینده
future-oriented <adj.> آینده گرا
a rosy future آینده امید بخشی
remote future آینده دور
fear of the future وحشت از آینده
I am hopeful about the future. درباره آینده امیدوارهستم
future attacks حملههای اینده را پیش بینی نکردند
to look forward expectantly to the future با انتظار به آینده نگاه کردن
This is important, not only today, but also and especially for the future. این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است.
future perfect tense زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
This must not happen in future at any cost. در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
I wonder what lies in store for me in the future. من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
debt due at a future time دین موجل
Any reform of the pension law must be left to the future. هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
Any reform of the insurance law must be left to the future. هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
These talks are crucial [critical] to the future of the peace process. این مذاکرات برای آینده روند صلح بسیار مهم [حیاتی] هستند.
team تیم
team دسته درست کردن
team گروهان تقویت شده
team تیم گروهانی
team بصورت دسته یاتیم درامدن
team گروهه
first team تیم اصلی
team گروه
team دسته
team دست جفت
team یک دستگاه
team up تشریک مساعی
team up هم دست شدن [در کار]
team up توحید مساعی کردن
team-mate همگروه
team spirit روحیهوفاداریمابینیکتیم
team shirt لباستیم
team-mate یار
team bench نیمکتبازیکنان
team-mates همگروه
team-mates یار
prosecution team تیم دادرسی
work team دسته
crisis team گروه ضد بحران
helicopter team تیم سوار بر هلی کوپتر
work team گروه کار
boat team تیم قایق اب خاکی
boat team تیم سوارشونده در یک قایق در عملیات اب خاکی
factory team تیم کارخانه اتومبیل سازی
team area محدوده بین دو خط 53 یاردی در هر دو طرف زمین فوتبال امریکایی
specialty team تیم ذخیره ها
special team تیم ذخیره ها
combat team تیم رزمی
programming team تیم برنامه نویسی
pararescue team تیم تجسس و نجات
combat team گروهان مرکب رزمی گروه رزمی پیاده
company team تیم گروهانی
company team تیم مرکب
double team تیم دونفره
embarkation team تیم یا قسمت مخصوص کمک به سوار شدن یا بارگیری
functional team تیم عمل کننده
functional team تیم اجرایی
four man team تیم چهار نفره
team foul خطای مهم
team game بازی گروهی
team teaching تدریس گروهی
expansion team تیم تازه وارد به لیگ
team roping مسابقه تیم 2 نفره گاوبازی جهت کمنداندازی و بستن گاودر حداقل وقت
team pursuit مسابقه تعقیبی تیمی
triple team سد یا مهار کردن حریف باسه بازیگر
team line up به صف ایستادن تیم
team tennis بازیهای مختلف تنیس
battalion landing team تیم ساحلی گردان
heavy fire team تیم اتشهای زمینی سنگین
central planning team تیم طرح ریزی مرکزی
combat control team تیم کنترل رزمی
brigade landing team تیم پیاده شونده تیپی
chief programmer team سرپرست یک تیم برنامه نویسی
Both of us will make a good team. ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
team handball court زمین بازی هند بال
team handball court مربع مستطیل 04 در 02 متر که باخطی به موازات خط دروازه به دو قسمت تقسیم شده وهر منطقه یک دروازه دارد
army assault team تیم هجومی نیروی زمینی
battalion landing team تیم پیاده شونده گردانی
combined arms team تیم مرکب
control and assessment team تیم کنترل و ارزیابی نتایج تک ش م ر
mobile training team تیم اموزشی سیار
member of the national team عضو تیم ملی
combined arms team تیم رستههای مرکب
light fire team تیم دو هلی کوپتره
light fire team تیم اتش سبک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com