English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
This sort of talk is threadbare ( outmoded ) . این حرفها دیگه کهنه شده است
Other Matches
outmoded منسوخ
threadbare نخ نما مندرس
To become threadbare. ریش ریش شدن (نخ نما شدن درپارچه قالی وغیره )
To talk rot. To talk through ones hat. To make irrelevant remarks. پرت وپلا( چرت وپرت ) گفتن
You are a fine one to talk . You of all people have a nerve to talk . تو یکی دیگه حرف نزن !
To talk in measured terms . To talk slowly. شمرده صحبت کردن
To talk thru ones hat . To talk rubbish . حرف مفت زدن
To talk thru ones hat. To talk bunkum. از روی شکم حرف زدن
Talk brings on talk. <proverb> یرف یرف مى آورد .
Lets talk business. Lets talk turkey. بی تعارف وجدی حرف بزنیم
sort فرمان SORT
sort مرتب کردن داده طبق سیستم روی دستورات کاربر
sort برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sort روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sort روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sort of <idiom> تقریبا تا یک حدی
sort الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sort دسته بندی کردن
sort جوردرامدن
nothing of that sort هیچ همچو چیزی نیست
nothing of the sort هیچ همچو چیزی نیست
re sort دوباره جور کردن
sort of بمقدار متوسط
sort of نسبتا
sort of بمیزان متوسط
sort of تقریبا
sort-out مرتبکردن
sort نوع
sort قسم
sort جور
sort طور طبقه
sort جورکردن
sort رقم
sort سواکردن
sort گونه
sort دسته دسته کردن
sort دسته کردن طبقه بندی کردن
sort پیوستن
sort دمساز شدن
sort سوا کردن
sort جور کردن
ripple sort مرتب کردن موجی
oscillating sort جور کردن نوسانی
polyphase sort جور کردن چند مرحلهای
polyphase sort مرتب کردن چند فازی
property sort جور کردن خاصیتی
multipass sort مرتب سازی چند عبوری
major sort مرتب سازی اصلی
merge sort ادغام و جور کردن
minor sort مرتب سازی جزیی جورسازی فرعی
multilevel sort ترتیب چند سطحی
multipass sort جور کردن چند گذری
oscillating sort مرتب کردن نوسانی
multipass sort جورکردن چند گذری
selection sort جور کردن گزینشی
selection sort مرتب کردن گزینشی
She is the clinging sort. از آنهایی است که مثل کنه می چسبد
multipass sort مرتب کردن چند گذری
what sort of a thing is it? چه جور چیزی است
tree sort مرتب کردن درختی
in a kind (sort) of way <idiom> یک کمی
tag sort مرتب سازی برچسب جورسازی برچسب
sort order نظم ترتیب
sort merge جور کردن و ادغام
sort key کلید ترتیب
sort key کلید جورسازی
sort generator برنامهای که یک برنامه مرتب نموده تولید میکند
sort field فیلد مرتب سازی
sort field میدان مرتب سازی
sort field میدان جور کردن
sort field فیلدی در فایل ذخیره شده برای مرتب سازی فایل
sort effort تعداد مراحل لازم جهت مرتب نمودن یک رکورد نامرتب
shell sort الگوریتم ذخیره داده که داده ها در هر عمل مرتب سازی بیشتر از یک جابجایی می توانند داشته باشند
To sort out ones affairs بکارهای خود سر وصورت دادن
major sort جورسازی عمده
block sort مرتب کردن بلاکی
distributive sort مرتب کردن توزیعی
bubble sort مرتب کردن حبابی
die sort جور کردن طاسی
dictionary sort ترتیب واژه نامهای
alphanumeric sort مرتب نمودن الفبا عددی
ascending sort مرتب سازی صعودی
collating sort مرتب کردن داده
bubble sort سورت حبابی
bubble sort روش مرتب کردن که در آن مرتب جفت جفت داده ها عوض می شوند تامرتب شوند
bubble sort جور کردن حبابی
bucket sort جور کردن دلوی
block sort جورسازی کندهای
ascending sort جورکردن صعودی
exchange sort جورکردن معاوضهای
external sort جور کردن خارجی
descending sort مرتب سازی نزولی
heap sort sort tree
internal sort مرتب کردن برنامه فقط با استفاده از حافظه اصلی سیستم
internal sort جور کردن داخلی
internal sort مرتب کردن درونی
descending sort ترتیب نزولی
external sort جورکردن خارجی
external sort مرتب سازی خارجی
internal sort مرتب سازی داخلی
sort merge program پردازش تعمیم یافته
major sort key یک فیلد حاوی اطلاعات که توسط ان اکثر اقلام داده هامی توانند تشخیص داده شده و مرتب شوند
i sort of feel sick یک جوری میشوم
i sort of feel sick مثل اینکه حالم دارد بهم میخورد
Never! Not at all !! By no means !There is no such thing at all . Nothing of the sort. Nothing doing. ابدا"چنین چیزی نیست
We are past that sort of thing . دیگر این کارها از ماگذشته
ascii sort order نظم ترتیبی اسکی
minor sort key یک فیلد داده که منبع دومی ازتمایزات را که به وسیله انهارکوردها مرتب می شوندفراهم میکند
talk down to someone <idiom> از کلمات ساده استفاده کردن
talk over <idiom> بحث وگفتگو
talk up بانظر مساعد مورد بحث قراردادن
to talk down خاموش یاساکت کردن
talk up با صدای بلند حرف زدن
to talk away بصحبت یاگفتگو گذراندن
talk up گستاخی کردن
talk out of <idiom> به نتیجه نرسیدن
talk out <idiom> بحث تا رسیدن به نتیجه
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
talk مبادله
talk up <idiom> صحبت درمورد
talk صحبت کردن
talk صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk مذاکره حرف زدن
talk حرف
talk صحبت
to talk [to] گفتگو کردن [با]
he does nothing but talk فقط حرف میزند
talk گفتگو
to talk something over with somebody با بحث چیزی را با کسی حل و فصل کردن
he does nothing but talk کاری جزحرف زدن ندارد
to talk something over with somebody با کسی در باره چیزی مفصل گفتگو کردن
talk out مطرح مذاکره قرار دادن
talk over مورد بحث ومذاکره مجدد قراردادن
talk down از روبردن
to talk [to] صحبت کردن [با]
talk down ساکت کردن
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
This sort of propaganda is for home consumption این گونه تبلیغات برای مصرف داخلی است
She is self-centerd. she is an opinionated sort lf girl. دختر خودرأیی است
To talk like a book . لفظ قلم صحبت کردن
Talk a lot without saying much خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
To be the talk of the town. سرزبانها افتادن
There is some talk of his resigning. صحبت از استعفای اوست
She is the talk of the town . همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
to talk the same language <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
I had a long talk with him. با ایشان مفصلا" صحبت کردم
talk somebody's head off <idiom> سر کسی را بردن [زیاد حرف زدن]
First food , then talk . <proverb> اول طعام آخر کلام .
talk turkey <idiom> رک و پوست کنده گفتن
talk turkey <idiom> بحث جدی
talk through one's hat <idiom> بزرگ جلوه دادن
talk shop <idiom> درموردکار شخصی صحبت کردن
There is talk [mention] of something [somebody] . صحبت از چیزی یا کسی است.
to talk the same language <idiom> به یک سبک فکر کردن [اصطلاح مجازی]
talk big <idiom> با غرور حرف زدن
talk back <idiom> بی ادبانه جواب دادن
talk someone's ear off <idiom> آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
sweet talk <idiom> ستایش کسی
pep talk <idiom> صحبتی که باعث ایجاد انگیزه درفرد شود
double-talk <idiom> حرف بیمعنا
to talk insistently to somebody با کسی به اصرار صحبت کردن [تا قانع شود]
To talk impudently. تازگیها خیلی زبان درآوردی ( پرروشدی )
sales talk مذاکره وبازار گرمی برای فروش
private talk صحبت خصوصی
push to talk کلید مکالمه تلفنی
sweet talk ریشخند کردن
sweet talk چاپلوسی کردن
sweet talk تملق گفتن
table talk صحبتهای خصوصی و غیررسمی در سر میز غذا مفاوضه
talk politics گفتگوی سیاسی
to talk french فرانسه حرف زدن
to talk in a whisper نجوا
to talk in a whisper سرگوشی
to talk in a whisper بیخ گوشی سر گوشی سخن گفتن شرشر کردن
to talk nonsense مهمل گفتن
private talk گفتگوی محرمانه
idle talk حرف مفت ژاژخایی
double talk چاپلوسی و زبان بازی
small talk حرف مفت
small talk حرف بیهوده زدن
apple talk اپل تاک
back talk پیش جوابی
double talk جمله دو پهلو
cross talk تداخل صداها در تلفن
cross talk القاء
cross talk تداخل صدا در اثرنزدیکی دو فرستنده
cross talk تداخل صحبت
cross talk تداخل صدا
idle talk سخن بیهوده
to talk nonsense چرند گفتن
to talk out a bill مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د
to talk politics گفتگوی سیاسی کردن
To dissuade someone. To talk someone out of something. رأی کسی را زدن
To talk through ones nose. تو دماغی حرف زدن
To make someone talk. کسی را بحرف گرفتن
talk show نمایش گفت و شنودی
baby-talk زبان بچهگانه
talk shows میزگرد
talk shows نمایش گفت و شنودی
talk show میزگرد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com