Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
double-talk
<idiom>
حرف بیمعنا
Other Matches
double talk
چاپلوسی و زبان بازی
double talk
جمله دو پهلو
To talk rot. To talk through ones hat. To make irrelevant remarks.
پرت وپلا( چرت وپرت ) گفتن
To talk in measured terms . To talk slowly.
شمرده صحبت کردن
You are a fine one to talk . You of all people have a nerve to talk .
تو یکی دیگه حرف نزن !
To talk thru ones hat . To talk rubbish .
حرف مفت زدن
To talk thru ones hat. To talk bunkum.
از روی شکم حرف زدن
Talk brings on talk.
<proverb>
یرف یرف مى آورد .
Lets talk business. Lets talk turkey.
بی تعارف وجدی حرف بزنیم
talk out
مطرح مذاکره قرار دادن
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
talk over
مورد بحث ومذاکره مجدد قراردادن
talk down
از روبردن
talk down
ساکت کردن
to talk something over with somebody
با کسی در باره چیزی مفصل گفتگو کردن
talk up
<idiom>
صحبت درمورد
he does nothing but talk
کاری جزحرف زدن ندارد
talk up
بانظر مساعد مورد بحث قراردادن
talk up
با صدای بلند حرف زدن
to talk something over with somebody
با بحث چیزی را با کسی حل و فصل کردن
to talk
[to]
صحبت کردن
[با]
to talk
[to]
گفتگو کردن
[با]
talk out of
<idiom>
به نتیجه نرسیدن
to talk down
خاموش یاساکت کردن
to talk away
بصحبت یاگفتگو گذراندن
talk up
گستاخی کردن
he does nothing but talk
فقط حرف میزند
talk
مبادله
talk
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk
مذاکره حرف زدن
talk down to someone
<idiom>
از کلمات ساده استفاده کردن
talk
حرف
talk
صحبت
talk
گفتگو
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
talk over
<idiom>
بحث وگفتگو
talk out
<idiom>
بحث تا رسیدن به نتیجه
talk
صحبت کردن
pillow talk
حرفهای خصوصی
cross talk
تداخل صدا در اثرنزدیکی دو فرستنده
cross talk
تداخل صداها در تلفن
To talk impudently.
تازگیها خیلی زبان درآوردی ( پرروشدی )
pep talk
نطق تهییجی
cross talk
تداخل صحبت
pep talk
سخنرانی انگیزگر
baby-talk
زبان بچهگانه
cross talk
تداخل صدا
To be the talk of the town.
سرزبانها افتادن
pillow talk
صحبت خودمانی
talk show
میزگرد
talk show
نمایش گفت و شنودی
talk shows
نمایش گفت و شنودی
cross talk
القاء
Talk a lot without saying much
خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
There is some talk of his resigning.
صحبت از استعفای اوست
To talk like a book .
لفظ قلم صحبت کردن
apple talk
اپل تاک
back talk
پیش جوابی
There is talk
[mention]
of something
[somebody]
.
صحبت از چیزی یا کسی است.
She is the talk of the town .
همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
pep talk
<idiom>
صحبتی که باعث ایجاد انگیزه درفرد شود
to talk the same language
<idiom>
به یک سبک فکر کردن
[اصطلاح مجازی]
talk shows
میزگرد
To dissuade someone. To talk someone out of something.
رأی کسی را زدن
talk someone's ear off
<idiom>
آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده
[اصطلاح روزمره]
to talk insistently to somebody
با کسی به اصرار صحبت کردن
[تا قانع شود]
sweet talk
چاپلوسی کردن
To make someone talk.
کسی را بحرف گرفتن
First food , then talk .
<proverb>
اول طعام آخر کلام .
talk turkey
<idiom>
رک و پوست کنده گفتن
talk somebody's head off
<idiom>
سر کسی را بردن
[زیاد حرف زدن]
talk big
<idiom>
با غرور حرف زدن
sales talk
مذاکره وبازار گرمی برای فروش
table talk
صحبتهای خصوصی و غیررسمی در سر میز غذا مفاوضه
small talk
حرف بیهوده زدن
small talk
حرف مفت
sweet talk
تملق گفتن
sweet talk
ریشخند کردن
push to talk
کلید مکالمه تلفنی
private talk
صحبت خصوصی
private talk
گفتگوی محرمانه
I had a long talk with him.
با ایشان مفصلا" صحبت کردم
talk turkey
<idiom>
بحث جدی
talk through one's hat
<idiom>
بزرگ جلوه دادن
idle talk
حرف مفت ژاژخایی
idle talk
سخن بیهوده
talk back
<idiom>
بی ادبانه جواب دادن
sweet talk
<idiom>
ستایش کسی
to talk tall
گزاف گفتن
to talk tall
لاف زدن
to talk shop
در باره کار صحبت کردن
to talk sense
حرف حسابی زدن
to talk rubbish
چرندیا مهمل گفتن
to talk politics
گفتگوی سیاسی کردن
to talk out a bill
مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د
to talk nonsense
چرند گفتن
to talk nonsense
مهمل گفتن
to talk in a whisper
بیخ گوشی سر گوشی سخن گفتن شرشر کردن
to talk in a whisper
سرگوشی
to talk in a whisper
نجوا
to talk french
فرانسه حرف زدن
To talk through ones nose.
تو دماغی حرف زدن
to talk the same language
<idiom>
همدیگر را فهمیدن
[اصطلاح مجازی]
talk politics
گفتگوی سیاسی
talk shop
<idiom>
درموردکار شخصی صحبت کردن
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
Dont provoke me to talk.
دهانم را باز مکن!
to talk with the tongues of angels
<idiom>
چاپلوسی کردن
to talk with the tongues of angels
<idiom>
ریشخند کردن
It is all hot air . it is all talk.
اینها همه اش حرف است
to talk to a
[brick]
wall
<idiom>
با دیوار حرف زدن
[اصطلاح]
Dont talk to all and sundry.
با این وآن صحبت نکن
The laugh(talk) loudly.
بلند خندیدن (حرف زدن )
To talk behind someones back.
پشت سر کسی حرف زدن
to talk with the tongues of angels
<idiom>
تملق گفتن
to talk like a Dutch uncle to somebody
[American E]
<idiom>
کسی را به سختی راملامت کردن
[اصطلاح]
To talk in contradictory terms. To contradict one self .
ضد ونقیض با من حرف زدن
This sort of talk is threadbare ( outmoded ) .
این حرفها دیگه کهنه شده است
The topic of our discussion . The subject of our talk (argument).
موضوع بحث وصحبت ما
What kind of talk is that ? I object to your remarks (state ments)
این چه فرمایش است می فرمایید ! ( در مقام اعتراض )
double-take
واکنش دوگانه
double zero
صفر2برابر
double-six
دوطرفشش
double up
دولا شدن
double-take
یکه خوردن
double p
پاروی دوسر
double out
درو جفتی ازوسط خرک تا انتهای ان
double
مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
on the double
فرمان بدو رو
on the double
بدو رو
double out
081 خارج
double up
مراقبت از مهاجم با دو مدافع
double up
دولاکردن
double three
دوبارحرکت سه چرخشی روی یک دایره
double hi
ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double in
081 تو
double in
درو جفتی از انتهای خرک تا وسط ان
it is useful for a double p
برای دوکارسودمنداست
double up
در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
double
مضاعف کردن دولا کردن
double
دولا
double
گرفتن همزمان دو ماهی تفنگ دولول
double
دوبار چرخش کامل ژیمناست
double
دو برابرشدن یا کردن
double
دیسکی که میتواند اطلاعات را در هر دو سو ذخیره کند
double
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double
سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double
جفت
double
: دو برابر دوتا
double
دومین تیر پرتاب شده از یک اسلحه نیم خودکار
double
دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
double
دواسترایک متوالی
double
تاکردن
double
دو برابر
double
دو برابر کردن
double
مضاعف
double
:دوبرابر کردن
double
دویدن
double
بازی دوبل
double
بازی دونفره خطای دبل
double
توپزن 0001امتیازی فصل
double
همزاد
double
دوسر المثنی
double
صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
do a double take
<idiom>
با تعجب نگاه به کسی یا چیزی
double
مربوط به درایو ROM-CD که دیسک را با دو برابر سرعت درایو معمولی می چرخاند
double
دو بایت داده به عنوان یک کلمه برای داده آدرس
double
دوبار
double
دو برابر بزرگتر
double
اندازه دو برابر
double
دو نفره
double
استفاده از دو کلمه داده برای ذخیره سازی یک عدد با دقت بیشتر
double a
زنای مردزن داربازن شوهردار
double a
زنای محصن بامحصنه
double up
<idiom>
اتاق خود را باکسی شریک بودن
double
مضاعف نمودن
double
تصویر قرینه
double
تخته مداریکه هر دو سوی آن هادی باشد
double
درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
double taxation
مالیات بندی مضاعف
double triode
لامپ تریود مضاعف
double ressaunt
[ابزار بند با دو فیتیله وارونه]
double lancet
[پنجره گوتیکی با دو پنجره سر نیزه ای]
double floor
دو کفی
double taxation
مالیات مضاعف
double window
پنجره دو جداره
double team
تیم دونفره
double the edge
لب گردانیدن
double v machine
دستگاه ورق خم کن
double v machine
دستگاه دولا کننده ورق
double tape
نوار مساحی مضاعف
double star
ستاره مزدوج ستاره دوتایی ستاره دوگانه
double tongued
دارای دوقول
double tongued
دوزبانه تزویرامیز
double track
دو
double time
پرداخت دستمزد کارگران به دو برابر مقدار عادی
double track
خط
double vault
[دو طاق با فضای خالی بین آنها]
double star
دوتایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com