English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
To bite the hand that feeds one . نمک راخوردن ونمکدان شکستن
Search result with all words
bite the hand that feeds you <idiom> جواب خوبی را با بدی دادن
Other Matches
feeds درون گذاشت
feeds پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
feeds تغذیه گردن
feeds خورد
feeds کاررساندن
feeds چرخ نوار که روی ماشین نصب میشود
feeds سوراخهای دندانه دار پانچ شده در امتداد لبه کاغذ
feeds خوراندن
feeds تغذیه کردن
feeds خوراک
feeds خوراندن تغذیه کردن
feeds علیق
feeds خوراک دادن
feeds پروردن چراندن
feeds جلو بردن
feeds خوراک علوفه
feeds وسیلهای که ایستگاههای مختلف را وارد کامپیوتر میکند
feeds خوردن
feeds وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر
feeds وسیلهای که کاغذ و نور را وارد ماشین میکند مثل چاپگر یا دستگاه فتوکپی
feeds مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر
feeds وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
feeds روش وارد کردن کاغذ به چاپگر. دندانه چرخ چاپگر به دندانه سوراخهای لبه کاغذ متصل میشود
bite کشش لاستیک روی زمین
bite بایت
He does not bite. از او [مرد] نترس.
He does not bite. او [مرد] گاز نمی گیرد.
bite قلاب گرفتن ماهی
bite نیش
bite گزندگی
bite گزش
bite نیش زدن گاز
bite گاز گرفتن
bite گزیدن
force-feeds واخوراندن
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
breast-feeds با پستان شیردادن
breast-feeds شیر پستان دادن
spoon-feeds باقاشق غذا دادن
force-feeds به زور خوراندن
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to bite a file اهن سردکوبیدن
bite the bullet <idiom> فائق آمدن بر مشکلات
He wants to bite off more than he can chew. لقمه بزرگتر از دهانش برداشته
put the bite on someone <idiom> از کسی تقاضای پول کردن
frost bite سرمازدگی
bite someone's head off <idiom> توبیخ کردن
bite someone's head off <idiom> سرزنش کردن
flea bite گزیدگی یانیش کیک
flea bite اندک ناراحتی
flea bite چیزجزئی
to bite a file اب درهاون ساییدن
to bite the dust افتادن
Bite your tongue ! لبت را گاز بگیر ( دیگر از این حرفها نزن )
bite off more than one can chew <idiom> با یک دست چندتا هندوانه بلند کردن
to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
flea bite پشیز
bite the dust <idiom> از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to bite the dust مردن
bark is worse than one's bite <idiom> به بدی چیزی که به نظر میرسه،نبودن
rat bite fever تب موش گزیدگی
Barking dogs seldom bite. <proverb> سگى که پارس مى کند بندرت گاز مى گیرد.
pass from hand to hand ترتب ایادی
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
hand down به ارث گذاشتن
hand in سمت زمین سرویس
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
hand down <idiom> وصیت کردن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand in hand دست بدست
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
one hand گرفتن توپ با یک دست
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
in hand <idiom> زیرنظر
an old hand at something <idiom> کارکشته
off hand فی البداهه
on the other hand ازطرف دیگر
off hand سر ضرب
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand down بتواتر رساندن
second hand <idiom> دست دوم
on the other hand <idiom> درمقابل
on hand <idiom> حاضر
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> دردسترس
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
hand over <idiom>
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
out of hand فورا
out of hand غیر قابل جلوگیری
hand-out <idiom>
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
in hand در دست اقدام
right hand دست راست
on hand موجود
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand over تحویل دادن
to hand over واگذارکردن
to take in hand دردست گرفتن
to take in hand بعهده گرفتن
under hand درنهان به پنهانی
under the hand of به امضای
under the hand of hand به امضای .....
off hand بی تهیه
off hand بی مطالعه
near at hand دم دست
take a hand at شرکت کردن در
in hand در جریان
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
to hand down بارث گذاشتن
to hand دردسترس
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to get ones hand in دست یافتن به
to come to hand رسیدن
to come to hand بدست امدن
near at hand نزدیک
near at hand در دسترس
hand saw اره قد کن
hand saw اره دستی
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on تسلیم کردن
hand off رد کردن توپ به یار
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off رد کردن توپ
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand over تسلیم کردن
hand over تحویل دادن
on hand وسایل موجود درانبار
on hand در دست
on one hand ازیکسو
on one hand ازطرفی
on one hand ازیک طرف
on the other hand از سوی دیگر
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
hand over فرستادن
off hand بدون آمادگی
second hand مستعمل دست دوم
hand کمک
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دردسترس
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand نزدیک
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand دردسترس
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand نزدیک
off-hand پاس کوتاه روی سر
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
second hand کار کردن
second hand نیم دار
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
on the other hand <adv.> درمقابل
hand to hand دست به یقه
on the other hand <adv.> طور دیگر
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> یکی انکه
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand عقربه [ساعت ...]
hand-me-down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
second-hand ثانیه شمار
second-hand مستعمل
second-hand نیمدار
hand نفر
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand دادن
hand پیمان
hand پهلو
hand طرف
hand دخالت کمک
hand شرکت
hand خط
hand دسته دستخط
hand عقربه
hand دست
hand یاری دادن
hand دست به دست کردن
old hand ادم با سابقه و مجرب
right-hand واقع در دست راست
little hand عقربه کوچک [ساعت]
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com