Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (9 milliseconds)
English
Persian
To start from scratch.
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
Search result with all words
To start from scratch .
از هیچ شروع کردن
Other Matches
You scratch my back and Ill scratch yours.
<proverb>
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
You scratch my back and Ill scratch yours.
<proverb>
تو پشت مرا مى خارانى من نیز پشت تو را .
you scratch my back and I'll scratch yours
<idiom>
بهم نان قرض دادن
[اصطلاح]
you scratch my back and I'll scratch yours
<idiom>
بهم کمک کردن
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
scratch
خط زدن
scratch
چرکنویس
to scratch off
پاک کردن
to scratch up
بسختی اندوختن
to scratch about
جستجو کردن
to scratch about
تقلا کردن
to scratch along
پلکیدن
from scratch
<idiom>
از ابتدا
scratch
پاک کردن
scratch
حذف کردن
scratch
تراش چرکنویس
scratch
کناره گیری
scratch
خط زدن قلم زدن
scratch
خاراندن
scratch
حذف بازیگر انجام خطا خطا
scratch
خراشیدن
scratch
سریع پارو زدن موج سواربرای رسیدن به موج خطاکردن
to scratch off
تراشیدن
scratch
فضای حافظه یا فایل برای ذخیره موقت داده
scratch
علامت روی سطح دیسک
scratch
حذف یاجابجایی محلی از حافظه برای ایجاد فضا برای داده دیگر
scratch
خراش
scratch line
خط شروع مسابقه
scratch filter
صافی پیکاپ
scratch file
فایل چرکنویس
scratch line
خط اغاز
scratch line
خط فول
scratch paper
کاغذ یادداشت
scratch sheet
برگه نامنویسی اسبها
scratch spin
چرخش روی قسمت جلویی تیغه اسکیت
scratch where it itches
هر جایی را که میخاردبخارانید
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
scratch paper
کاغذ مسوده کاغذ سیاهه
scratch the surface
<idiom>
تازه شروع به کار کردن
scratch file
فایل موقتی
scratch file
ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
scratch pads
یک حافظه کوچک و سریع که بجای ثبات ها بکار می رود
scratch hardness
درجه سختی خراش
scratch pad
یک حافظه کوچک و سریع که بجای ثبات ها بکار می رود
scratch file
نوار مغناطیسی برای فایل نامناسب
To scratch each others back .
بهم نان قرض دادن
scratch tape
نوار چرکنویس
scratch hardness tester
ازمایشگر سختی خراش
up to par/scratch/snuff/the mark
<idiom>
متناسب با استاندارد طبیعی
start out
قصد کردن
start out
اقدام کردن
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
start off
شروع کردن شروع شدن
to start up
رخ دادن
to start with
اصلا
start in
<idiom>
شروع کار
to start with
در ابتدا
start up
راه اندازی
start up
رخ دادن
to start doing something
کاریرا اغازکردن
to start doing something
دست بکاری زدن
to start out to do something
اقدام بکاری کردن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
to start up
از جا پریدن
start up
از جا پریدن
to start up
پیش امدن
to start with
اولا
to start
شروع کردن به دویدن
at the start
در اغاز کار
at the start
در ابتدا
to start up something
دستگاهی
[کارخانه ای]
را راه انداختن
[مهندسی]
get the start of
سبقت جستن بر
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
start
آغاز
[ابتدا]
[شروع]
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
to
[start to]
wail
[شروع به]
زوزه کشیدن
[آژیر]
start switch
دکمهشروعبهکار
start line
خطشروع
head start
ارفاق
head start
فرصت برتری
to start for home
رهسپار به
[راه]
خانه شدن
backstroke start
شروعشنابهپشت
reading start
شروعخواندن
start wall
دیوارهشروع
to start a motor
موتوری را بکار انداختن
run-up
[start-up]
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to catch
[to start]
روشن شدن
[مثال موتور]
to start with difficulty
به سختی روشن شدن
It was evident from the start.
از اول کار معلوم بود
To start the engine.
موتور راراه انداختن
kick-start
هندلموتور
to start a fight with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to start an argument with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to start quarrelling
<idiom>
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
jump-start
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
hung start
شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
rummy start
رویداد شگفت انگیز
jump start
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
soft start
اغاز نرم
soft start
راه اندازی نرم
standing start
استارت ایستاده
start bit
ذرهء اغاز نما
start bit
بیت اغازنما
start bit
بیت شروع
start bit
بیت اغاز
start button
تکمه استارت
start button
تکمه راه اندازی
start button
دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start element
عنصر شروع
grid start
حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
flying start
شروع مسابقه اتومبیلرانی
early start
زودترین زمان شروع یک فعالیت
false start
استارت کاذب
false start
حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start
اغاز نادرست خطا در شروع
false start
دویدن قبل ازصدای تپانچه
air start
استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
air start
طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
bump start
اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
clutch start
روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
cold start
دوباره روشن کردن
cold start
روش بازنشاندن کامپیوتر
cold start
شروع سرد
cold start
boot cold
crouch start
استارت نشسته
sprint start
استارت نشسته
start key
کلید شروع
start of heading
اغاز سرفصل
start of heading
شروع عنوان
start up disk
دیسک راه اندازی
start up disk
دیسک اغازگر
start up control
کنترل اغازی
start of taxt
اغاز متن
to start on a journey
عازم سفری شدن
to start on a journey
رهسپارسفر شدن
start signal
علامت شروع
start up screen
صفحه اغازگر
head start
فرجه
start of message
اغاز پیام
start of taxt
شروع متن
start on the journey
عازم سفر شدن
warm start
شروع گرم
warm start
شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
to launch
[start]
a campaign
مبارزه ای
[مسابقه ای]
را آغاز کردن
It was a racket from start to finish .
از اول تا آخرش کلک بود
to make an early start
زود حرکت کردن
whistle for the start of the second half
سوت آغاز نیمه دوم بازی
to poach a start in race
بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
to poach a start in race
نا بهنگام پیش افتادن
to set out on
[start on]
a journey
رهسپار سفری شدن
toget the start of one's rival
بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
pattern start key
کلیدشروعبافت
to make an early start
زودرهسپار شدن
to jump-start an engine
موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
to jump-start someone's car
کمک برای روشن کردن
[خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
start stop drives
محرکهای قطع و وصلی
start the ball rolling
<idiom>
شروع انجام کار
My car won't start.
اتومبیلم روشن نمی شود.
My car won't start.
اتومبیلم استارت نمیزند.
start stop system
سیستم قطع و وصلی
start stop transmission
مخابره قطع و وصلی
instant start lamp
لامپ با راه اندازی در حالت سرد
The engine won't start.
موتور روشن نمی شود.
repulsion start induction motor
موتور القائی با راه اندازدفعی
capacitor start induction motor
موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
Children start school at the age of 7.
بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
To start (switch on ) the car (engine).
اتوموبیل راروشن کردن
I must make an early morning start.
باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
To play the drunk . To start a drunken row.
مست بازی در آوردن
to start a car
[to crank a car]
[American English]
ماشینی را روشن کردن
To go to work . to start work .
سر کار رفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com