Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 198 (10 milliseconds)
English
Persian
To strike a match.
کبریت زدن
Search result with all words
to strike a match or light
کبریت زدن
Other Matches
match
چوب کبریت
match
مسابقه کبریت
match
بهم امدن
match
جور بودن با
match
وصلت دادن حریف کسی بودن
match
ازدواج زورازمایی
match
جفت
match
لنگه همسر
match
نظیر
match
همتا
match
تطبیق تطابق
match
مطابقت
match
همتا کردن
match up
یارگیری
an out match
مسابقهای که بیرون از زمین بازی خانگی برپا کنند
match
مطابقت کردن
match
تطبیق
match
تنظیم ثبات معادل با دیگری
match
جستجو در پایگاه داده برای اطلاع مشابه
match
علامت دوبدو گذاشتن چوب
match
رویارویی بازیهای دو جانبه
match
مسابقه
match
جور کردن
match
حریف
match
تطابق
match
قرینه سازی در طرح یا بافت
sparring match
مبارزه تمرینی بوکس
telex match
رویارویی تلکسی
friction match
کبریتی که با اصطکاک ومالش روشن میشود
international match
مسابقه بین المللی
[ورزش]
discounting match
ادامه ندادن به مسابقه کشتی
cable match
رویارویی تلگرافی شطرنج
brimstone match
کبریت گوگردی
match box
قوطی کبریت
ballistic match
تطابق شرایط بالیستیکی خورند بالیستیکی
love match
عروسی ای که پایه اش عشق باشد و بس
match fishing
مسابقه ماهیگیری درانگلستان
match foursome
مسابقه بین دو تیم دونفره بایک گوی برای هر تیم
slow match
کبریت کند سوز
safety match
کبریت بی خطر
radio match
رویارویی رادیویی
quick match
فتیله توپ یا ترقه
postal match
مسابقهای که در محل انجام میشود و نتیجه ان با پست نزد داوران ارسال می گردد
match race
مسابقه دو بین دو نفر
match play
مسابقه گلف بین دو نفر یا دوتیم مسابقه بولینگ بین دونفر
match penalty
خطای اسیب رساندن عمدی واخراج
match mark
جفتن و جور کردن قطعات
match maker
ترتیب دهنده مسابقه
a good match
زن و شوهری که خوب بهم بخورند
These gloves do not match .
این دستکشها لنگه به لنگه است
to strika a match
کبریت زدن
slanging match
بزنبزن کتککاری
Test match
مسابقات قهرمانی کریکت انگلیس واسترالیا
Test match
مسابقه ازمایشی
return match
بازیبرگشت
wrestling match
مسابقه کشتی
wresthing match
مسابقه کشتی
winner of a match
برنده مسابقه
match points
اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
Test match
مسابقه بین المللی کریکت
match point
اخرین امتیاز
match point
اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
match points
اخرین امتیاز
shouting match
بحثوجدلپرسروصدا
The craps should match the curtains.
پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
rugby test match
مسابقه بین المللی رگبی
To win the match(race,contest).
مسابقه رابردن
The football players are warming up before the game ( match) .
هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
strike up
نواخته شدن
strike below
بردن کالا به انبار
strike off
بی زحمت درست کردن
strike out
باطل کردن
strike out
واردعمل شدن
strike out
از بازی خارج شدن
strike off
بی زحمت ایجاد شدن
strike
زدن
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to strike in
پامیان گذاردن
to strike in
دخالت کردن
to strike in
به اندرون زدن
to strike
زدن
[ضربه زدن]
[آلت موسیقی]
strike out
<idiom>
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
to strike into
شروع کردن
to strike an a
بصورت ویژهای درامدن
to strike an a
وضعی بخودگرفتن
to strike up
خواندن یازدن اغازکردن
to go on strike
اعتصاب کردن
they are on strike
اعتصاب کرده اند
strike up
نواختن
strike out
تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
to strike into
اغازنهادن
go on strike
اعتصاب کردن
strike
حمله ضربه زدن به دشمن
strike
برخورد
first strike
اولین ضربت در اولین حمله
strike
اعتصاب
strike
حمله کردن
strike
تک هوایی
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
تصادم
strike
ضربت زدن یورش
strike
تک ناگهانی
strike
چادر را از جا کندن
strike
توپ زن بودن
strike
ضربه زدن
strike
ضربت زدن خوردن به
strike
بخاطرخطورکردن
strike
سکه ضرب کردن
second strike
اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike
اعتصاب کردن
strike
ضربت
strike
فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
first strike
اولین ضربه
strike
اصابت اعتصاب کردن
strike
اعتصاب ضربه
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
to strike a spark out of
جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to strike work
اعتصاب کردن
to strike work
دست از کار کشیدن
to strike oil
بنفت رسیدن
to strike oil
کامیاب شدن موفق شدن
to strike one in the mouth
توی دهن کسی زدن
to strike root
ریشه زدن
to strike root
ریشه کردن پابرجاشدن
to strike root
برقرارشدن
to strike tens
اردو رابهم زدن
to strike with awe
هیبت زده کردن
strike-breaker
اعتصاب شکن
strike-breakers
اعتصاب شکن
to strike something open
با ضربه چیزی را باز کردن
strike it rich
<idiom>
ناگهان پول و پله ای به هم زدن
to go on a hunger strike
اعتصاب غذا کردن
hunger strike
اعتصاب غذا
wildcat strike
<idiom>
اعتصاب کارگران
strike it rich
<idiom>
یک شبه ره صد ساله رفتن
to strike root
ریشه گرفتن ریشه دواندن
To cross out . To strike off.
خط زدن
strike-breaking
شکستناعتصاب
rent strike
پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
lightning strike
اعتصاباعتراضآمیز
strike plate
صفحهتوپی
so strike one's flag
پرچم خودراخواباندن
nuclear strike
تک اتمی
light strike
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
strike root
ریشه زدن
strike root
ریشه کردن گرفتن
he strike him blind
چنان زد که کورش کرد
strike with a hammer
پتک زدن
strike with terror
وحشت زده
strike with terror
ترسیده
strike zone
منطقه خط سیر
strike zone
سیرمجاز گوی چوگان زن
nuclear strike
تک هستهای
strike oil
به نفت رسیدن
stay in strike
اعتصاب
strike a balance
موازنه بدست اوردن
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
strike blind
با ضربه کور کردن
post strike
بعد از تک هوایی
strike joint
شکستگی طولی
post strike
بعد از اجرای تک
out law strike
اعتصاب غیر قانونی
strike off the rolls
از صورت وکلا خارج کردن
strike force
نیروی کمین یا ضربت
so strike one's flag
کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
ten strike
ضربت بازی بولینگ ده میلهای
strike a bargain
معامله کردن
data strike
چاهک داده ها
air strike
حمله هوایی
to strike dumb
گنگ کردن
to strike dumb
مات ومبهوت کردن
to strike fire
اتش دراوردن
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
air strike
تک هوایی
general strike
اعتصاب عمومی
hunger strike
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
strike pay
حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
to strike off the rolls
از صورت حذف کردن
to strike a snag
بمانعی برخوردن
to strike a balance
موازنه دراوردن
to strike camp
اردورابهم زدن
strike force
نیروی ضربتی
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
to strike a blow for
سنگ
fly strike
هجوم مگس
ten strike
امر موفقیت امیز
to strike a blow for
به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a light
کبریت زدن
strike while the iron is hot
<idiom>
سود بردن
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
strike while the iron is hot
تا تنور گرم است باید نان پخت
Strike while the iron is hot .
<proverb>
تا آهن داغ است ضربه بزن .
multi strike printer ribbon
ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
He warned he would go on a termless hunger strike.
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
To strike an a attitude . To put on a stern look .
قیافه گرفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com